رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

2 سال پیش بود که با اکیپ فامیلی. دوستانه رفتیم رامسر :ws37:

قرار شد جوان ها زود تر برن 2 روز بعدشم باقی اعضا

 

بچه که بودم یه خونه درختی کوچولو که فقط جای خودم می شد با داییم درست کرده بودم بالای درخت :w16:

هر وقت هم که شمال می رفتیم نیمی از اوقاتم رو اون جا می گذروندم و البته کسی هم به جز داییم و یکی از دوستانم نمی دونست چون اگر مامانم متوجه می شد اجازه این کار رو نمی داد :167:

 

خلاصه که یه روز صبح طبق معمول رفته بودم اون بالا که دیدم یه صدای پا میاد :banel_smiley_4:

اول فکر کردم که داییم اومده دنبالم برای صبحانه به همین خاطر می خواستم سر به سرش بگذارم :ws2:

تا رسید نزدیک درخت بلند داد زدم من رو بگیر ...... و بعد هم پریدم پایین :icon_pf (34):

 

می دونستم داییم من رو می گیره چون زیاد با هم از این شوخی ها کرده بودیم

به محض این که من رو گرفت نگاه کردم دیدم ........... :banel_smiley_52: خدایا این که داییم نبود ........... :ws44:

 

خلاصه تا 2 روز حتی روم نمی شد که از اتاقم بیام بیرون :icon_pf (34)::icon_pf (34):

  • Like 22
لینک به دیدگاه

پارسال عمم اینارو دعوت کرده بودیم خونمون و اینا اومدن و این دختر عمم برای اینکه زیاد با مامانم سر اینکه چرا کادو اوردن و...باهم تعارف نکنن اومد پیش من و کادوشو داد به من و منم بجای اینکه بگم چرا زحمت کشیدی هی میگفتم قابل نداره و دخترعمم میخندیدو میگفت خواهش میکنم ولی باز من متوجه نشده بودم بازم گفتم قابل نداره و اونم دید که من خیلی دیگه گیر میدم گفت خواهش میکنم قابل شمارو نداره و من اون موقع فهمیدم چه سوتیی دادم:45645:

 

 

 

این بود سوتیه ما....پایان :smiley (18):

  • Like 19
لینک به دیدگاه

امروز سر کلاس

یه دانشجو خیلی جدی برگشت به استاد گفت استاد همه انساها عقل دارن درسته؟:ws41:

البته بلا نسبت شما:ws3:

استاد خیلی جالب نیگاش میکرد:banel_smiley_4:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

من تو تاکسی نشسته بودم با دوستم یهو یه زنبور نمیدونم از کجا اومد دست دوستمو زد:banel_smiley_4:

منم میخواستم از فواید نیش زنبور بگم:ws3:

گفتم امید دیگه تا آخر عمرت نمیمیری imoksmiley.gif

 

رفیقم انقد خندید که یادش رفت زنبور نیشش زده hanghead.gif

  • Like 20
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

داشتم با رييسم حرف ميزدم كه مرخصي 9 روزه بگيرم اونم موافقت كرد منم خيلي خوشحال شدم بهش گفتم فعلا خداحافظ نكته اش اينجا بود كه هنوز تا رفتن خونه 4 ساعتي وقت داشتيم

  • Like 15
لینک به دیدگاه

یه بار زنگ زدم شرکت شوهرم اینا. با منشیشون کلی خوش و بش کردم.

گفتم: May I speak to Farhad?

بعد گفت: Hold on Mahnaz.

بعد چند ثانیه ی گفت: mahnaz, Are you there?

گفتم » جانم؟ هستم ( به فارسی)

اینجوری شد! :w58::w58::w58:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

یه روز تنها بودم داشتم از کنار ایستگاه تاکسی رد میشدم:45645:

راننده بم گفت یه نفری؟ (منظورش این بود که بشین بریم جا دارم)

منم گفتم نه( منظورم این بود که تاکسی نمیخوام):banel_smiley_4:

گفت خب یه نفری دیگه:ws3:

هر هر خندیدیم:ws28::ws28:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

می بخشید این سوتی یه زره خیلی

کم کلمه رکیک داره...البته داغ داغه

مال همین 2،3 ساعت پیشه

من امشب قرار بود برم خونه یکی از دوستام

(چون باباش اینا نبودن میخواستم تنها نباشه)

بعد موقعی که می خواستم برم دیدم دختر عموم

زنگ زد گفت خونه ای منم گفتم آره خلاصه این

باعث شد اونا بیان خونمون من دیر تر برم پیش

دوستم(حدود 45 دقیقه) بعد یهو دیدم دوستم

زنگید که چرا نمیای ولی چون صداش ضعیف بود

من نشنیدم برگشتم گفتم بلند تر گوه بخور

صدات نمیاد که یهو دیدم همه اول اینطوری:w58:

بعدم اینطوری:ws28:

منم:icon_redface:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

آخر سوتی رو امشب دادم :ws28:

 

با چندتا از بچه ها رفته بودیم خارج از شهر

جریان برد و باخت بود و دخترا برده بودن :a030:

 

نتیجه بر این شد که آقایون برای خانوما ice pack بخرن :w16:

چون تعدادمون زیاد بود 2 نفری رفته بودیم سفارش رو بگیریم

داییم گفت تو برو من حساب کنم میام

 

من هم سر به هوا اومدم به اولین پژو نوک مدادی که رسیدم سوار شدم :icon_pf (34):

اما به محض این که سرم رو بلند کردم دیدم این که ماشین ما نیست :ws44:

 

وای که داشتم از آب می شدم :icon_redface:

  • Like 16
لینک به دیدگاه
آخر سوتی رو امشب دادم :ws28:

 

با چندتا از بچه ها رفته بودیم خارج از شهر

جریان برد و باخت بود و دخترا برده بودن :a030:

 

نتیجه بر این شد که آقایون برای خانوما ice pack بخرن :w16:

چون تعدادمون زیاد بود 2 نفری رفته بودیم سفارش رو بگیریم

داییم گفت تو برو من حساب کنم میام

 

من هم سر به هوا اومدم به اولین پژو نوک مدادی که رسیدم سوار شدم :icon_pf (34):

اما به محض این که سرم رو بلند کردم دیدم این که ماشین ما نیست :ws44:

 

وای که داشتم از آب می شدم :icon_redface:

 

خیلی باحال بود:ws28:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

امروز همین سوتی داده شد .. نمیدونم چرا من همش سر کلاس زیست سلولی سوتی میدممم

سر کلاس نشسته بودیممم استادمون هم با انگیزه زیاد داشت درس میداد

مام همینجوری نگاش میکردیم :w58::w58:

استادمون برگشت گفت چرا اینجوری نگاه میکنید.. اینو که قبلا گفته بودممم مگه نخونده بودین؟:banel_smiley_4:

یهدفعه کلاس شلوغ شد همه میگفتن استاد خیلی سخته... هیچی یادمون نمیمونه هو از این حرفا

یکی میگفت بخدا استاد ما هرچی میخونیم یادمون میره اون یکی میگفت اره راست میگه بخدا.... استاد پیچیدس .. استاد حجمش زیاده و.....

 

منم یه دفعه با جذبه خاصی گفتم نه نه منو قاطیه خودتون نکنید من می فهممم...من مثه شماها نیستم:banel_smiley_4:

 

همه دوستامم منو سوژه کردن تا اخر کلاس:hanghead:

 

 

:ws3:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

این سوتی مال یه بنده خداست:

 

یکی از آشناهامون تو یکی از مدارس شیراز مربی بهداشت بود و منطقه ی فقیر نشینی هم بود.

بعد می گفت از این فرما دادن به دانش آموزا که مشخصات خانواده و بیماری هایی که گرفتید و....

بنده خدا یکی از اولیا فکر کرده هر چی بنویسن "ندارد" مدرسه بیشتر کمکشون می کنه.

شغل مادر: ندارد

شغل پدر : ندارد

.....

آخر آخرش یه شعار بهداشتی بوده..." عقل سالم در بدن سالم" اینم حواسش نبوده...نوشته " ندارد"

:ws28::ws28::ws28:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

من چهارشنبه ها کلاسه تمدن اسلامی دارم

این کلاس تو سه ساعت برگزار میشه

یکی ساعته 2:30 یکی 4:30 یکی هم 6

اسمه من تو لیسته ساعته 4:30 هست ولی همیشه 2:30 میرم و به زور حضورمو واسه ساعته بعد میزنم:ws3:

این هفته نمیدونم چه خبر بود همه از کلاسای دیگه اومده بودن ساعته 2:30

آخر ساعت که رفتیم پیشه استاد که حضور بزنه چون از 2 تا ساعته مختلف بودن بچه ها استاد میپرسید ازشون که اسمشون تو کدوم لیسته

من رفتم جلو فامیلیمو گفتم استاد گفت خب شما کجا بودی؟

منم جایی که نشسته بودمو نشون دادم گفتم اونجا:ws28:(فکر کردم ندیده منو سره کلاس میگه کجا بودی که حالا واست حضور بزنم)

استادمون یه لحظه اینجوری شد:w58: بعد انقد خندشو قورت داد سرخ شد

:ws3:

  • Like 17
لینک به دیدگاه
حالا اون کی بود...؟

 

سوال من نیز هست :ws3:

 

 

 

من نیز

:ws3:

 

 

 

پس این سپیده کجاست جواب این خلق رو بده؟؟؟؟:w00::w00::w00::w00:

یه سوتی گفته همهرو گذاشته تو خماری

 

:ws52::w00::w00:

 

ای بابا حالا چرا شاکی می شین :ws52:

خب نمی دونستم که حس کاراگاهیتون گل کرده منتظر جوابین :ws44:

 

اون آقا پسر ، دوست داییم بود که البته باهاشون رابطه خانوادگی خیلی نزدیکی داریم :icon_pf (34):

 

اما خب مشکل اصلی این جا بود که من این قدر از این پسر بدم میاد که هر جا اون هست من نیستم حتی حاضر نیستم جواب سلامش رو بدم

ولی این دفعه از شانس بد من با ما همسفر شده بود :cryingf:

 

اون لحظه هم که منو گرفت آرزو می کردم عزرائیل رو جلوم ببینم تا این بشر رو :ws18:

 

جالب این بود که وقتی موقعیت خودم رو پیدا کردم تا می تونستم سرش داد و هوار کردم بعدشم چنان هولش دادم که نزدیک بود سرش بخوره به درخت و به امید خدا ضربه مغزی بشه (که متاسفانه نشد )

اون هم فقط توی شک من رو نگاه می کرد

 

این هم شرح کامل

خوب شد ؟ :sigh: :sigh:

  • Like 13
لینک به دیدگاه
ای بابا حالا چرا شاکی می شین :ws52:

خب نمی دونستم که حس کاراگاهیتون گل کرده منتظر جوابین :ws44:

 

اون آقا پسر دوست داییم بود که البته باهاشون رابطه خانوادگی خیلی نزدیکی داریم :icon_pf (34):

 

اما خب مشکل اصلی این جا بود که من این قدر از این پسر بدم میاد که هر جا اون هست من نیستم حتی حاضر نیستم جواب سلامش رو بدم

ولی این دفعه از شانس بد من با ما همسفر شده بود :cryingf:

 

اون لحظه هم که منو گرفت آرزو می کردم عزرائیل رو جلوم ببینم تا این بشر رو :ws18:

 

جالب این بود که وقتی موقعیت خودم رو پیدا کردم تا می تونستم سرش داد و هوار کردم بعدشم چنان هولش دادم که نزدیک بود سرش بخوره به درخت و به امید خدا ضربه مغزی بشه (که متاسفانه نشد )

اون هم فقط توی شک من رو نگاه می کرد

 

این هم شرح کامل

خوب شد ؟ :sigh: :sigh:

اخیشششششش!!!:smiley-gen165:

خوش به حال چیز...

عزراییل!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دیروز خونمون مهمون اومده بود همه تو اتاق خواب برادرم بودن منم تنها تو اتاق بقلی اتاق برادرم بودم بعد یه احساسی بهم دست داد و خواستم کاری بکنم فکر کردم بی صداست اما وقتی انجام دادم صدای خیلی بلندی داشت مهمون ها هم در سکوت بودن درهای اتاق ها هم باز بودن منم بعد انجام این کار با سرعت و بی صدا رفتم یه اتاق دیگه که کسی متوجه نشه:banel_smiley_52:

  • Like 19
لینک به دیدگاه
دیروز خونمون مهمون اومده بود همه تو اتاق خواب برادرم بودن منم تنها تو اتاق بقلی اتاق برادرم بودم بعد یه احساسی بهم دست داد و خواستم کاری بکنم فکر کردم بی صداست اما وقتی انجام دادم صدای خیلی بلندی داشت مهمون ها هم در سکوت بودن درهای اتاق ها هم باز بودن منم بعد انجام این کار با سرعت و بی صدا رفتم یه اتاق دیگه که کسی متوجه نشه:banel_smiley_52:

حالا گفتن داشت ؟؟؟؟ :banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...