EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ 2 سال پیش بود که با اکیپ فامیلی. دوستانه رفتیم رامسر قرار شد جوان ها زود تر برن 2 روز بعدشم باقی اعضا بچه که بودم یه خونه درختی کوچولو که فقط جای خودم می شد با داییم درست کرده بودم بالای درخت هر وقت هم که شمال می رفتیم نیمی از اوقاتم رو اون جا می گذروندم و البته کسی هم به جز داییم و یکی از دوستانم نمی دونست چون اگر مامانم متوجه می شد اجازه این کار رو نمی داد :167: خلاصه که یه روز صبح طبق معمول رفته بودم اون بالا که دیدم یه صدای پا میاد اول فکر کردم که داییم اومده دنبالم برای صبحانه به همین خاطر می خواستم سر به سرش بگذارم :ws2: تا رسید نزدیک درخت بلند داد زدم من رو بگیر ...... و بعد هم پریدم پایین :icon_pf (34): می دونستم داییم من رو می گیره چون زیاد با هم از این شوخی ها کرده بودیم به محض این که من رو گرفت نگاه کردم دیدم ........... :banel_smiley_52: خدایا این که داییم نبود ........... خلاصه تا 2 روز حتی روم نمی شد که از اتاقم بیام بیرون :icon_pf (34)::icon_pf (34): 22 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ پارسال عمم اینارو دعوت کرده بودیم خونمون و اینا اومدن و این دختر عمم برای اینکه زیاد با مامانم سر اینکه چرا کادو اوردن و...باهم تعارف نکنن اومد پیش من و کادوشو داد به من و منم بجای اینکه بگم چرا زحمت کشیدی هی میگفتم قابل نداره و دخترعمم میخندیدو میگفت خواهش میکنم ولی باز من متوجه نشده بودم بازم گفتم قابل نداره و اونم دید که من خیلی دیگه گیر میدم گفت خواهش میکنم قابل شمارو نداره و من اون موقع فهمیدم چه سوتیی دادم:45645: این بود سوتیه ما....پایان :smiley (18): 19 لینک به دیدگاه
am in 25041 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۸۹ امروز سر کلاس یه دانشجو خیلی جدی برگشت به استاد گفت استاد همه انساها عقل دارن درسته؟ البته بلا نسبت شما استاد خیلی جالب نیگاش میکرد 20 لینک به دیدگاه
am in 25041 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۸۹ من تو تاکسی نشسته بودم با دوستم یهو یه زنبور نمیدونم از کجا اومد دست دوستمو زد منم میخواستم از فواید نیش زنبور بگم گفتم امید دیگه تا آخر عمرت نمیمیری رفیقم انقد خندید که یادش رفت زنبور نیشش زده 20 لینک به دیدگاه
پرناز 581 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۸۹ داشتم با رييسم حرف ميزدم كه مرخصي 9 روزه بگيرم اونم موافقت كرد منم خيلي خوشحال شدم بهش گفتم فعلا خداحافظ نكته اش اينجا بود كه هنوز تا رفتن خونه 4 ساعتي وقت داشتيم 15 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۸۹ یه بار زنگ زدم شرکت شوهرم اینا. با منشیشون کلی خوش و بش کردم. گفتم: May I speak to Farhad? بعد گفت: Hold on Mahnaz. بعد چند ثانیه ی گفت: mahnaz, Are you there? گفتم » جانم؟ هستم ( به فارسی) اینجوری شد! :w58: 9 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۸۹ یه روز تنها بودم داشتم از کنار ایستگاه تاکسی رد میشدم:45645: راننده بم گفت یه نفری؟ (منظورش این بود که بشین بریم جا دارم) منم گفتم نه( منظورم این بود که تاکسی نمیخوام) گفت خب یه نفری دیگه هر هر خندیدیم:ws28: 16 لینک به دیدگاه
Spento data_3j 675 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۸۹ می بخشید این سوتی یه زره خیلی کم کلمه رکیک داره...البته داغ داغه مال همین 2،3 ساعت پیشه من امشب قرار بود برم خونه یکی از دوستام (چون باباش اینا نبودن میخواستم تنها نباشه) بعد موقعی که می خواستم برم دیدم دختر عموم زنگ زد گفت خونه ای منم گفتم آره خلاصه این باعث شد اونا بیان خونمون من دیر تر برم پیش دوستم(حدود 45 دقیقه) بعد یهو دیدم دوستم زنگید که چرا نمیای ولی چون صداش ضعیف بود من نشنیدم برگشتم گفتم بلند تر گوه بخور صدات نمیاد که یهو دیدم همه اول اینطوری بعدم اینطوری منم 9 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۸۹ آخر سوتی رو امشب دادم با چندتا از بچه ها رفته بودیم خارج از شهر جریان برد و باخت بود و دخترا برده بودن نتیجه بر این شد که آقایون برای خانوما ice pack بخرن چون تعدادمون زیاد بود 2 نفری رفته بودیم سفارش رو بگیریم داییم گفت تو برو من حساب کنم میام من هم سر به هوا اومدم به اولین پژو نوک مدادی که رسیدم سوار شدم :icon_pf (34): اما به محض این که سرم رو بلند کردم دیدم این که ماشین ما نیست وای که داشتم از آب می شدم 16 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۸۹ آخر سوتی رو امشب دادم با چندتا از بچه ها رفته بودیم خارج از شهر جریان برد و باخت بود و دخترا برده بودن نتیجه بر این شد که آقایون برای خانوما ice pack بخرن چون تعدادمون زیاد بود 2 نفری رفته بودیم سفارش رو بگیریم داییم گفت تو برو من حساب کنم میام من هم سر به هوا اومدم به اولین پژو نوک مدادی که رسیدم سوار شدم :icon_pf (34): اما به محض این که سرم رو بلند کردم دیدم این که ماشین ما نیست وای که داشتم از آب می شدم خیلی باحال بود 1 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ امروز همین سوتی داده شد .. نمیدونم چرا من همش سر کلاس زیست سلولی سوتی میدممم سر کلاس نشسته بودیممم استادمون هم با انگیزه زیاد داشت درس میداد مام همینجوری نگاش میکردیم :w58: استادمون برگشت گفت چرا اینجوری نگاه میکنید.. اینو که قبلا گفته بودممم مگه نخونده بودین؟ یهدفعه کلاس شلوغ شد همه میگفتن استاد خیلی سخته... هیچی یادمون نمیمونه هو از این حرفا یکی میگفت بخدا استاد ما هرچی میخونیم یادمون میره اون یکی میگفت اره راست میگه بخدا.... استاد پیچیدس .. استاد حجمش زیاده و..... منم یه دفعه با جذبه خاصی گفتم نه نه منو قاطیه خودتون نکنید من می فهممم...من مثه شماها نیستم همه دوستامم منو سوژه کردن تا اخر کلاس 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ این سوتی مال یه بنده خداست: یکی از آشناهامون تو یکی از مدارس شیراز مربی بهداشت بود و منطقه ی فقیر نشینی هم بود. بعد می گفت از این فرما دادن به دانش آموزا که مشخصات خانواده و بیماری هایی که گرفتید و.... بنده خدا یکی از اولیا فکر کرده هر چی بنویسن "ندارد" مدرسه بیشتر کمکشون می کنه. شغل مادر: ندارد شغل پدر : ندارد ..... آخر آخرش یه شعار بهداشتی بوده..." عقل سالم در بدن سالم" اینم حواسش نبوده...نوشته " ندارد" :ws28: 20 لینک به دیدگاه
vahid321 2013 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ پس این سپیده کجاست جواب این خلق رو بده؟؟؟؟:w00::w00::w00::w00:یه سوتی گفته همهرو گذاشته تو خماری :w00::w00: 2 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ من چهارشنبه ها کلاسه تمدن اسلامی دارم این کلاس تو سه ساعت برگزار میشه یکی ساعته 2:30 یکی 4:30 یکی هم 6 اسمه من تو لیسته ساعته 4:30 هست ولی همیشه 2:30 میرم و به زور حضورمو واسه ساعته بعد میزنم این هفته نمیدونم چه خبر بود همه از کلاسای دیگه اومده بودن ساعته 2:30 آخر ساعت که رفتیم پیشه استاد که حضور بزنه چون از 2 تا ساعته مختلف بودن بچه ها استاد میپرسید ازشون که اسمشون تو کدوم لیسته من رفتم جلو فامیلیمو گفتم استاد گفت خب شما کجا بودی؟ منم جایی که نشسته بودمو نشون دادم گفتم اونجا(فکر کردم ندیده منو سره کلاس میگه کجا بودی که حالا واست حضور بزنم) استادمون یه لحظه اینجوری شد بعد انقد خندشو قورت داد سرخ شد 17 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ حالا اون کی بود...؟ سوال من نیز هست من نیز پس این سپیده کجاست جواب این خلق رو بده؟؟؟؟:w00::w00::w00::w00:یه سوتی گفته همهرو گذاشته تو خماری :w00::w00: ای بابا حالا چرا شاکی می شین خب نمی دونستم که حس کاراگاهیتون گل کرده منتظر جوابین اون آقا پسر ، دوست داییم بود که البته باهاشون رابطه خانوادگی خیلی نزدیکی داریم :icon_pf (34): اما خب مشکل اصلی این جا بود که من این قدر از این پسر بدم میاد که هر جا اون هست من نیستم حتی حاضر نیستم جواب سلامش رو بدم ولی این دفعه از شانس بد من با ما همسفر شده بود :cryingf: اون لحظه هم که منو گرفت آرزو می کردم عزرائیل رو جلوم ببینم تا این بشر رو :ws18: جالب این بود که وقتی موقعیت خودم رو پیدا کردم تا می تونستم سرش داد و هوار کردم بعدشم چنان هولش دادم که نزدیک بود سرش بخوره به درخت و به امید خدا ضربه مغزی بشه (که متاسفانه نشد ) اون هم فقط توی شک من رو نگاه می کرد این هم شرح کامل خوب شد ؟ :sigh: 13 لینک به دیدگاه
vahid321 2013 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ ای بابا حالا چرا شاکی می شین خب نمی دونستم که حس کاراگاهیتون گل کرده منتظر جوابین اون آقا پسر دوست داییم بود که البته باهاشون رابطه خانوادگی خیلی نزدیکی داریم :icon_pf (34): اما خب مشکل اصلی این جا بود که من این قدر از این پسر بدم میاد که هر جا اون هست من نیستم حتی حاضر نیستم جواب سلامش رو بدم ولی این دفعه از شانس بد من با ما همسفر شده بود :cryingf: اون لحظه هم که منو گرفت آرزو می کردم عزرائیل رو جلوم ببینم تا این بشر رو :ws18: جالب این بود که وقتی موقعیت خودم رو پیدا کردم تا می تونستم سرش داد و هوار کردم بعدشم چنان هولش دادم که نزدیک بود سرش بخوره به درخت و به امید خدا ضربه مغزی بشه (که متاسفانه نشد ) اون هم فقط توی شک من رو نگاه می کرد این هم شرح کامل خوب شد ؟ :sigh: اخیشششششش!!!:smiley-gen165: خوش به حال چیز... عزراییل! 5 لینک به دیدگاه
jonny depp 8297 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ دیروز خونمون مهمون اومده بود همه تو اتاق خواب برادرم بودن منم تنها تو اتاق بقلی اتاق برادرم بودم بعد یه احساسی بهم دست داد و خواستم کاری بکنم فکر کردم بی صداست اما وقتی انجام دادم صدای خیلی بلندی داشت مهمون ها هم در سکوت بودن درهای اتاق ها هم باز بودن منم بعد انجام این کار با سرعت و بی صدا رفتم یه اتاق دیگه که کسی متوجه نشه:banel_smiley_52: 19 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ دیروز خونمون مهمون اومده بود همه تو اتاق خواب برادرم بودن منم تنها تو اتاق بقلی اتاق برادرم بودم بعد یه احساسی بهم دست داد و خواستم کاری بکنم فکر کردم بی صداست اما وقتی انجام دادم صدای خیلی بلندی داشت مهمون ها هم در سکوت بودن درهای اتاق ها هم باز بودن منم بعد انجام این کار با سرعت و بی صدا رفتم یه اتاق دیگه که کسی متوجه نشه:banel_smiley_52: حالا گفتن داشت ؟؟؟؟ :banel_smiley_4: 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده