Anooshe 11040 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۰ 1هفته مونده بود به امتحان درس خاکشناسیمون و استادمون کلی جزوه جدید داده بوود به سایت که همه برن بگیرن ماها هم بدو بدو رفتیم واسه گرفتن جزوه و دیدیم چه خبره شلووووغ و پلووووغ همه جزوه میخواستن 1بخشی از جزوات هم با عنوان کمبود شروع میشد(کمبود پتاسیم ،کمبود منیزیم و ....) خلاصه که من اون جلو بودم شده بودم راهنما بلند بلند میگفتم کیا کمبود دارن یه سری دست بالا میکردن باز میگفتم کی کمبود نداره یکی داد میزد آقا من کمبود ندارم اون یکی میگفت من کمبود دارم بهت میدم (جوکی شده بود همه به این گروه بی کمبود و کمبود دار میخندیدن) آخرش مسئولش بهم گفت بقیه جزوه های کمبود دست استادتونه منم بلند داد زدم بچه ها مثل اینکه همه کمبودارو استاد داره تا یه مدت بنده خدا سوژه شده بود 29 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۰ روزهای آخر عید رو که دیدین مامانا چقدر سرشون شلوغه مامان من هم اون روز به زور تونسته بود پدرم رو گیر بیاره که با هم برن باقی خریدشون رو انجام بدن من هم چون دیگه حوصله کلاس رفتن نداشتم یه هفته آخر رو به قول برادرم عشقی تعطیل کردم مامان که داشت می رفت به من گفت سپیده ماکارونی گذاشتم حواست باشه نمونه خمیر بشه و کلی هم سفارش کرد و رفت وقت ناهار که شد دیدم زنگ می زنن به فکر این که دوباره برادرم کلیدش رو جا گذاشته بدون این که آیفن رو جواب بدم یا نمایشگر رو روشن کنم در رو زدم داشتم توی آشپزخونه غر می زدم که مگه کلید نداری برای چی زنگ می زنی که دیدم یکی از پشت سرم گفت گلم ببخشید بی موقع مزاحم شدیم این قدر ترسیدم که ظرف ماست از دستم افتاد و شکست:banel_smiley_52: حالا فکر کن خونه ای که با اون زحمت تمیز شد و فرش هایی که تازه صبح اون رو ز انداخته بودیم همه به گند کشیده شد :icon_pf (34): بیچاره عموم هول شده بود و خودش رو سرزنش می کرد که این چه کاری بوده که کرده (فکر می کرده من از آیفون دیدمشون و در رو زدم ) عموم و زن عموم با بابا و مامانم قرار داشتن خلاصه که حس کدبانوگریم گل کرد و گفتم ناهار باشین اون ها هم هر جا باشن پیداشون می شه اون ها هم قبول کردن تازه نشسته بودن که بچه های عموم زنگ زدن که مامان اینا اون جا هستن که گفتم اره و اون ها رو هم دعوت کردم (حالا خوبه مامان به اندازه 2 وعده امون غذا درست کرده بود ! ) از قضا مامان زنگ زد به زن عمو که ما فلان جا منتظرتون هستیم اون ها که ناهار نخورده رفتن اما عمو زاده ها که اومدن میز رو چیدم و دعوتشون کردم سر میز حالا فکر کن یکی گفت سپیده جان توی دستمون باید آب بخوریم پس لیوان کو ؟.... اون یکی خودش رفت نمکدون آورد ....برادرم غر می زد که باز چنگال برای من نیاوردی چرا ؟ تا رسید به سس که یادم رفته بود بیارم بلند شدم رفتم سر یخچال و یه شیشه سس آوردم من زیاد سس رو دوست ندارم اما بقیه همه ریختن که یه دفعه دیدم پسر عموم از سر میز چنان دویید توی دستشویی که همه غافلگیر شدیم :jawdrop: همه مونده بودن که چی شده که دیدم برادرم هم دویید توی آشپزخونه و داد می زد : سپیده خدا لعنتت کنه این چی بود! وای سوختم بعد که همه یکی یه دور شلنگ آب رو گرفتن توی دهنشون تا خنک بشن شیشه رو برداشتم و نگاه کردم دیدم مامانم روی شیشه نوشته سس تند هندی . 24 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۰ تو این عیدی هی مهمون میاد و میره ، نمیدونم چرا اون روزی که عمه ام اومده بود خونمون من تو فاز نبودم کلا یه جای دیگه بودم ( نمیدونم کجا ) خلاصه اینا که رسیدن من تا حاضر شم بیام استقبالشون اینا نشسته بودن . منم عوض اینکه اول با شوهر عمه و عمه ام روبوسی کنم رفتم با پسر عمه ام که 14 سالشه روبوسی کردم نکته دیگه اینکه عمه ام 2-3 روز قبلش از سوریه اومده بود ، اومدم بگم زیارت قبول بگم ، گفتم زیارت خوش گذشت ؟ بعدشم قبل از اینکه ازشون پذیرایی کنم عمه ام گفت مهرداد جان واسم آب میاری من گفتم باشه رفتم تو آشپزخونه یادم رفت واسه چی اومدم ، مامانمم ظرفای میوه رو داد دستم که بچینمو و خلاصه همه میوه و شیرینی و شکلات و آجیل رو تعارف کردم که عمه ام گفت مهرداد جان این آب که قرار بود واسم بیاری چی شد ؟ منم خیلی ریلکس به دروغ گفتم که یخ درآوردم گذاشتم خنک باشه براتون بیارم ... مامانم اینطوری شده بود عمه ام گفت نمیخواد عمه جان آب جوشم بیاری الان میخورم از تشنگی برو هر چی هست بیار 23 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۰ هفته ي پيش پسرخالم فوت كرد ماهم مجبور شديم بريم استارا.بعد تمام همسايه هاي خالم اينا اونجا تركي حرف ميزنن و فارسي بلد نيستن مخصوصا پيرمرد پيرزناشون روز سومش يه پيرمردي مياد به فاميلمون ميگه خدا بيامرزتت!!!!!!!!! فاميلمونم ديد طرف حاليش نيس گفت مرسي خلاصه اين حرف باعث شده بود يكم تو عزاداري شاد شيم 21 لینک به دیدگاه
حانی 3371 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۰ این سوتیه من مال بهمنه 22 بهمن سر ناهار بودیم خواهر کوچیکم دبستانیه گفت خدا کنه سال دیگه 22 بهمن بیفته چهارشنبه که فرداشو تعطیل کنن منم خواستم بذارمش سرکار اذیتش کنم گفتم نه بابا اون سالی که 22 بهمن بیفته چهارشنبه تابستونه همه اول اینجوری بودن:jawdrop: بعد خودم رفتم سرکار حساب کنم چند سال طول میکشه بیفته تابستون 22 بهمن خلاصه بعد از چند دقیقه از شوک اومدم بیرون فهمیدم چه سوتیی دادم 31 لینک به دیدگاه
حانی 3371 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۰ این یکی هم ماله چند ماه پیشه باز مثل قبلیه یکی اومد برام جک بگه یه چی بگه دور هم بخندیم دقیق یادم نیست چی بود فقط متنش یه همچین چیزی بود که اگه محرم صفر بیفته ماه رمضون چی میشه منم کلی خندیدم شاد شدم بعد خودم رفتم سرکار باز داشتم حساب میکردم چند سال دیگه این دوتا با هم هم زمان میشن 23 لینک به دیدگاه
حانی 3371 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۰ همین چند روز پیش داشتیم میرفتیم عید دیدنی یه جا هست از بهبودی وارد ازادی میشه همون سمتا پشت چراغ انواع اقسام تکدی گر فعالن طرف حدودا 30 شایدم بالاتر اومده شیشه رو زده میگه اقا بچه یتیمم کمک کن به خدا به این جا میرسم از ناراحتی سرم رو بالا نمییارم بچه های کوچیک می یان دست فوشی یا پیرزن پیرمردایی که دعا میکنن چشمشون به دستاته ولی این یکی از بابای من سرحال تر بود جا خوردم تازه طرف میخندید خیلی شاد اومده بود کمک میخواست:jawdrop: 16 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۰ تو این عیدی هی مهمون میاد و میره ، نمیدونم چرا اون روزی که عمه ام اومده بود خونمون من تو فاز نبودم کلا یه جای دیگه بودم ( نمیدونم کجا ) خلاصه اینا که رسیدن من تا حاضر شم بیام استقبالشون اینا نشسته بودن . منم عوض اینکه اول با شوهر عمه و عمه ام روبوسی کنم رفتم با پسر عمه ام که 14 سالشه روبوسی کردم نکته دیگه اینکه عمه ام 2-3 روز قبلش از سوریه اومده بود ، اومدم بگم زیارت قبول بگم ، گفتم زیارت خوش گذشت ؟ بعدشم قبل از اینکه ازشون پذیرایی کنم عمه ام گفت مهرداد جان واسم آب میاری من گفتم باشه رفتم تو آشپزخونه یادم رفت واسه چی اومدم ، مامانمم ظرفای میوه رو داد دستم که بچینمو و خلاصه همه میوه و شیرینی و شکلات و آجیل رو تعارف کردم که عمه ام گفت مهرداد جان این آب که قرار بود واسم بیاری چی شد ؟ منم خیلی ریلکس به دروغ گفتم که یخ درآوردم گذاشتم خنک باشه براتون بیارم ... مامانم اینطوری شده بود عمه ام گفت نمیخواد عمه جان آب جوشم بیاری الان میخورم از تشنگی برو هر چی هست بیار :ubhuekdv133q83a7yy7 دروغ؟ 5 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۰ شايد بشه سوتي گفت اما ديگه هممون بهش عادت كرديم...بدترين چيز توايام عيد برام روبوسيه نه بخاطر خود روبوسي.بخاطر اينكه هنوز نميدونم دوبار ميبوسن يا سه بار...تو عيدهميشه با نزديكام سر اين قضيه مشكل داشتم.يه بار كه دوتا ميبوسيدم طرف دوباره صورتشو جلو مي اورد...برعكس هر بار كه ميخواستم سه بار روبوسي كنم طرف براي بار دوم صورتشو عقب ميكشيد... 28 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ شايد بشه سوتي گفت اما ديگه هممون بهش عادت كرديم...بدترين چيز توايام عيد برام روبوسيه نه بخاطر خود روبوسي.بخاطر اينكه هنوز نميدونم دوبار ميبوسن يا سه بار...تو عيدهميشه با نزديكام سر اين قضيه مشكل داشتم.يه بار كه دوتا ميبوسيدم طرف دوباره صورتشو جلو مي اورد...برعكس هر بار كه ميخواستم سه بار روبوسي كنم طرف براي بار دوم صورتشو عقب ميكشيد... محسن امشب خیلی با نمک شده بودیا. چی شده؟ 8 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ محسن امشب خیلی با نمک شده بودیا. چی شده؟ به انرژي گرفتن از اطراف اعتقاد دارم...اول صبحي كه اومده بودم سايت ديدم بچه ها دونه دونه دارن تولدمو تبريك ميگن....نگ و اشتباهي تو پروفم عوض اينكه بنويسم اول مارچ نوشته بودم اول آوريل.....كلي خنديديم .......حتما" اون انرژي كه اول صبح گرفتم باعث شده يه خورده به قول تو بانمك باشم. 18 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ رفته بودیم یه رستوران خیر سرم شیک با ادمای شیک که پشت میزا نشسته بودن داشتم با داداشم سر یه موضوعیی کل کل می کردم درحین حرف زدن هم قوطی نوشابه رو تو دستم هی این ور اون ور می کردم یه دفعه ای تشنه ام شد همینکه سر قوطی رو وا کردم پیـــــس کل نوشابه گازدار تموم صورت و موها و پیرهنمو شست 26 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ کنار خیابون دویدم که دستامو بشورم یه اقای خیلی شیکی جلو شیر آب وایستاده بود داشت به یه پسر جوون صحبت می کرد یه بار گفتم ببخشید ولی اقاهه نشنید منم چون عجله داشتم دستممو دراز کردم شیر آب رو وا کردم نگو شیره خرابه به محض وا شدن فش کل لباس و مو و صورت آقای شیک رو شست خداسومی رو به خیر کنه امسالمون با خیس کردن خودم و دیگرون شروع شده 27 لینک به دیدگاه
chalipa 1177 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ خواهرم سر کلاس زبان با یه دختره اشنا شده بودا ازش خوشش اومده بودا این حرفا........ اومد کلی تعریفشاکرد وقرار شد که داداشم با مامانم برن اخر کلاس که تعطیل میشن ببیننش تا اگه خوب بودا این حرفا یه کارایی بکنن دیگه ... خواهرم سرکلاس رفته بود که یه کم ازش حرف بکشه ببینه خونوادش چطورین و..... ازش پرسیده بود شما چند تا خواهر برادین فهمیده بود که یه خواهر بزرگتر داره که ازدواج نکرده هنوز اس ام اس زده بود به داداشم که نمی خواد بیاین خواهر بزرگش ازدواج نکرده هنوز ..... و بعدم اس را سریع مینوشته که دختره متوجه نشه فرستاده بود برای خود دختره.... بعد متوجه نمیشه که برا کی فرستاده فقط میبینه که دختره براش اس اومد... چیزی نمی گه دختره هم میخونه اما به رو خودش نمی یاره یه دفه حدس میزنه چکار کرده میره سر گوشیش میفهمه بله........... میاد تازه درستش کنه به دختره میگه راستی خواهر بزرگتر داری پس نمی تونی ازدواج کنی که ... من حالا به خواستگرا پیام میدم بیخود صف نکشن .... یه طوری رفتار میکنه که انگار اس ام اسه شوخی بوده ... جالبیش اینه که تمام مدت که این حرفا را میزده دختره هیچ حرفی نمی زده و سرشا زیر انداخته بوده......... 25 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ خواهرم سر کلاس زبان با یه دختره اشنا شده بودا ازش خوشش اومده بودا این حرفا........اومد کلی تعریفشاکرد وقرار شد که داداشم با مامانم برن اخر کلاس که تعطیل میشن ببیننش تا اگه خوب بودا این حرفا یه کارایی بکنن دیگه ... خواهرم سرکلاس رفته بود که یه کم ازش حرف بکشه ببینه خونوادش چطورین و..... ازش پرسیده بود شما چند تا خواهر برادین فهمیده بود که یه خواهر بزرگتر داره که ازدواج نکرده هنوز اس ام اس زده بود به داداشم که نمی خواد بیاین خواهر بزرگش ازدواج نکرده هنوز ..... و بعدم اس را سریع مینوشته که دختره متوجه نشه فرستاده بود برای خود دختره.... بعد متوجه نمیشه که برا کی فرستاده فقط میبینه که دختره براش اس اومد... چیزی نمی گه دختره هم میخونه اما به رو خودش نمی یاره یه دفه حدس میزنه چکار کرده میره سر گوشیش میفهمه بله........... میاد تازه درستش کنه به دختره میگه راستی خواهر بزرگتر داری پس نمی تونی ازدواج کنی که ... من حالا به خواستگرا پیام میدم بیخود صف نکشن .... یه طوری رفتار میکنه که انگار اس ام اسه شوخی بوده ... جالبیش اینه که تمام مدت که این حرفا را میزده دختره هیچ حرفی نمی زده و سرشا زیر انداخته بوده......... دختره فهمیده 4 لینک به دیدگاه
chalipa 1177 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ دختره فهمیده خوب اره دیگه فهمیده بوده خجالتم می کشیده اما به روی خودش نمی اورده..... 2 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ بدبختی ما مکانیک ها را ببینید !!!! هفته پیش رفته بودم برای میخ پرچ، چند تا واشر بخرم، اسمش یادم نیومد....... به ابزار فروشه،میگفتم آقا مُهره به اندازه فلان دارین، نزدیک 10 دقیقه کلی مهره ها را اینور و انور کرد،اندازه اش نبود،آخر سر گفت مهره واسه چی میخواهی،گفتم واسه پرچ !!!!! فقط کم مونده بود ظرف میخ را پرت کنه تو سرم........ 29 لینک به دیدگاه
HaMeD-GibsoN 1859 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ من تخصص خاصی در انفجار دارم معمولا چهارشنبهسوری و سیزده با پسرعمه کارهای عجیب غریب میکنیم و هرچی گیرمون میاد میترکونیم واسه تفریح اینبار چندتا دینامیت رو با هم قاطی کردیم و تقویت و از این حرفا پوکه های خالی رو هم مثل اولش درست کردیم و برای شوخی روشن میکردیم و مینداختیم بین جمعیت حکه فقط فتیله میسوخت و همه سرکار میرفتن! تو دستم 2 تا پوکه خالی بود و یدونه دینامیت تقویتی 4 تایی خواستم اولش اون پوکه ها رو بندازم و تفریح و بعد اصلیرو اولی رو انداختم و خندیدیم.دومی رو که انداختم منتظر هیچی نبودم که یهووو بووووووووووووومب! شانس اوردم این یکی رو بین خانواده ننداخختم آخه اشتباهی اون اصلی رو انداخته بودم 18 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ سوتي ...................؟ به معاونمون گفتم تو اداره چطوري شلوغ ؟ 18 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ این سوتی من رو توی ایام عید "همراه اول" باعثش شد: روز دوم عید طبق معمول اس ام اس های تبریک به راه بود و من هم به یکی از دوستای صمیمیم تبریک گفتم و ته اس ام اس چند تا شوخی جالب و آبدار هم براش نوشتم. توی شلوغی ایام عید اس ام اس ها خیلی هاش به موقع نمی رسید. روز چهارم عید پدر دوستم فوت کرد و من هم تو همه مراسم باهاش بودم. روز مراسم سومش توی مسجد جلو در کنار هم ایستاده بودیم و به مردم خوش آمد می گفتیم و ازشون تشکر می کردیم که یهو یک اس ام اس براش رسید... تصور کنید توی اون گیر و دار داره اس ام اس تبریک عید من (همراه با جوک و شوخیهاش )!!! رو می خونه مونده بود بخنده و از مهمونا پنهون کنه یا اینکه از عصبانیت سر من داد بزنه... مردم همه اینجوری::jawdrop: من هم ::mpr: 25 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده