Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۸۹ امروز من و عسل(دوستم) داشتیم با ستاره(اون یکی دوستم) صحبت می کردیم که دبیر محترم()رفت تو کلاس! دقیقا دم در بودیم! در رو باز کردم که بریم تو! دیدم یکی داره از اون پشت هل میده! من فکر کردم یکی از بچه ها اذیت می کنه! اصلا در مخیله ام نمی گنجید که... من هل....طرف هم هل!:ws3: ستاره:اون کیه؟! من:نمی دونم! عسل:بیا بریم خانم فلانیه!! من:نه بابا دبیر که هل نمی ده!! :icon_pf (34): اینم از شانس ما! آخه دبیر که بی شخصیت نمی شه!!:icon_pf (34): عسل:بیا بابا خودشه!:icon_pf (34): خب مثل آدم در رو باز کن بگو راهتون نمی دم! ناگفته نماند دبیر همه رو شنید!! 3 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۸۹ امروز من و عسل(دوستم) داشتیم با ستاره(اون یکی دوستم) صحبت می کردیم که دبیر محترم()رفت تو کلاس! دقیقا دم در بودیم! در رو باز کردم که بریم تو! دیدم یکی داره از اون پشت هل میده! من فکر کردم یکی از بچه ها اذیت می کنه! اصلا در مخیله ام نمی گنجید که... من هل....طرف هم هل!:ws3: ستاره:اون کیه؟! من:نمی دونم! عسل:بیا بریم خانم فلانیه!! من:نه بابا دبیر که هل نمی ده!! :icon_pf (34): اینم از شانس ما! آخه دبیر که بی شخصیت نمی شه!!:icon_pf (34): عسل:بیا بابا خودشه!:icon_pf (34): خب مثل آدم در رو باز کن بگو راهتون نمی دم! ناگفته نماند دبیر همه رو شنید!! 3 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۸۹ واسه یکی از امتحانای پایان ترم بود که استاد یه جزوه سنگین داده بود بهمون. با هزار زور آخر ترم چونه زدیم و کمش کردیم. منم از خوشحالیه زیاد اومدم اس امس بزنم به رفیقم بگم که حله، عظیمی (اسم استاده بود) رو خرش کردیم، کم شد اما نمیدونم چی شد موقع ارسال به جای اینکه به رفیقم بفرستمش، فرستادم واسه خود استاده :icon_pf (34): فقط شانس آوردم شمارمو نداشت تو گوشیش :smiley-gen165: کلاً این استاده با این گوشیش فیلمی بود بود تو کلاس از اونجایی که گوشیش رو تازه عوض کرده بود و بلد نبود بذاره رو سایلنت و شماره بچه هام تو گوشیش نبود، بچه ها سر کلاس هی بهش میس مینداختن. اینم هول میشد که یه جوری اینو قطعش کنه. من یکی از دوستام مثلا دانشجوی ارشده!:icon_pf (34):همین سوتی رو داده بود. منتها هم چندتا فحش آبدار هم تو اس ام اسش بود و همین که استادش شمارشو داشته:icon_pf (34): 11 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۸۹ اینو برادرم تعریفیده یه روز کلاس قرآن داشتن و استادششون به یکی از دانشجوها میگه از اول سوره یس رو بخون و این پسره میخونه یـــِس (yeees ) و کلاسشون میره رو هوا و استاده هم میگه مرسی،دیگه نمیخواد بخونی 22 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۸۹ یادش به خیر دوران دبیرستان یکی از معلمامون به نحو فجیعی زیپش باز بود ... ما هم از اول تا اخر کلاس میخندیدیم... اونم می گفت شما چرا امروز اینقدر شاد میزنید... 25 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۸۹ یه بار یه شخصی ببخشیدا شرمنده میگوزه بچه هاش میخندن اشک تو چشای اون شخص جمع میشه میگه خدا این شادیو ازتون نگیره دقیقا حکایت ما بود ... ما همه نیشمون تا بنا گوشمون باز بود ... من که کلا رفته بودم زیر میز که خندمو نبینه ... بعد از زیر میز زیپ بازش واضح تر دیده میشد بدتر میشد میومدم بالا! 11 لینک به دیدگاه
bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۸۹ ما یه معلم زبان داشتیم سال اول دبیرستان ، این بشر کل بچگیش داشته از سقف حموم زنونه دید میزده . یه ربع درس میداد یه ساعت خاطره ... تعریف میکرد . ( صوتی یادم نیومد خب ) 15 لینک به دیدگاه
saray89 3064 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۸۹ سوم دبیرستان که بودیم سر حسابان یکی از بچه ها رفت پا تابلو مسئله رو حل کنه خیلی با ارامش کامل و خونسردی داشت نمودارش رو میکشید وقت هم تنگ بود یهو معلممون عصبانی شد داد زد : د بکش پایین دختره هم گفت : خانم چی رو!؟!؟!؟ 20 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۸۹ یادش بخیر پارسال همین موقع ها با بچه های دانشکده و چند تا از استادا که باهاشون راحتتر بودیم رفتیم ایران گردی بین راه من داشتم اول سر رسیدم رو که بابام تازه برام آورده بود رو نگاه می کردم که دیدم بچه ها رو سرم هوار شدن که خصوصیات فلان سال رو هم بخون طالع بینی داشت از این مدل هایی بود که حیوان مربوط به سال تولدت و رابطه ات با سال های دیگه رو نشون می داد یکی از استادامون هم گفت خانوم سپیده سال 61 رو هم ببین چه حیوانیه ؟ من هم بدون درنگ گفتم ااااااا استاد شما سگین ؟! نزدیک بود بلند بشه یه کتک مفصل بهم بزنه این قدر که از حرفم عصبانی شد بعد یکی از پسرا هم گفت استاد شما ناراحت نشو این سپیده خانوم این جا باغ وحش درست کرد از همه ما همه رو همین جوری صدا کرده :icon_pf (34): 19 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۸۹ امروز کلید سوالات ارشد رو زدن... سوالات رو هم تو یه سایت دیگه زده بودن.... رفتم کلیدها رو نگاه کنم...متوجه شدم...سری سوالات با هم متفاوته... یعنی سوالای من با بغل دستیم متفاوت بوده واسه امتحان.... دوستم پشت سرم نشسته بود واسه امتحان کلی بهش تقلب رسوندم.... الان فهمیدم همش غلط بهش رسوندم.... بیچاره بعد از امتحان کلی ذوق کرد که تونسته بود تقلب کنه... :ws47: .... پ.ن:اگر من دیگه نیومدم بدونید توسط دوستم به قتل رسیدم... 26 لینک به دیدگاه
lady architect 5358 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۸۹ امروز کلید سوالات ارشد رو زدن...سوالات رو هم تو یه سایت دیگه زده بودن.... رفتم کلیدها رو نگاه کنم...متوجه شدم...سری سوالات با هم متفاوته... یعنی سوالای من با بغل دستیم متفاوت بوده واسه امتحان.... دوستم پشت سرم نشسته بود واسه امتحان کلی بهش تقلب رسوندم.... الان فهمیدم همش غلط بهش رسوندم.... بیچاره بعد از امتحان کلی ذوق کرد که تونسته بود تقلب کنه... :ws47: .... پ.ن:اگر من دیگه نیومدم بدونید توسط دوستم به قتل رسیدم... منم همچین اتفاقی برام افتاده سر امتخان اشنایی یکی از همکلاسیام(ارش) کنار دستم نشسته بود امتحانمونم تستی بود هرچی زدم به اونم گفتم من شدم 19 اون 8:ws28::ws28: 13 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۸۹ يه مدتي بود عادت كرده بودم تاسيستم رو روشن ميكردم ميرفتم سراغ ورق يه دست ورق بازي ميكردم يه روز كه رفتم سر كار البته بعد از سه روز مرخصي كارها روي هم انباشته شده بود منم سريع رفتم سراغ ورق حالا كارهام مونده بود منم داشتم ورق بازي ميكردم يك لحظه رئيسم رو در حال انفجار بالاي سرم ديدم حالا هر كاري ميكردم بازي هم بسته نميشد ديگه تا مدت ها روم نميشد نگاه رئيسم كنم 21 لینک به دیدگاه
bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۸۹ يه مدتي بود عادت كرده بودم تاسيستم رو روشن ميكردم ميرفتم سراغ ورق يه دست ورق بازي ميكردم يه روز كه رفتم سر كار البته بعد از سه روز مرخصي كارها روي هم انباشته شده بود منم سريع رفتم سراغ ورقحالا كارهام مونده بود منم داشتم ورق بازي ميكردم يك لحظه رئيسم رو در حال انفجار بالاي سرم ديدم حالا هر كاري ميكردم بازي هم بسته نميشد ديگه تا مدت ها روم نميشد نگاه رئيسم كنم یه بار مهمان رفته بودم کلاس دوستم تو بیرجند . استادشون یاد نداشت اسلایداشو درست کنه ( تمام "ی" ها جدا بود . بعده کلاس وقتی اومد بیرون گفتم میشه درست کرد میخواین یادتون بدم ؟ گفت اره بیا برگردیم سر کلاس درستش کنیم . برگشتیم سر کلاس چه خبر بوووووود همه داشتن رو پروژکتور ورق بازی میکردن و میخندیدن استاد کلی عصبانی شد و گفت از شما دیگه توقع نداشتم :brodkavelarg: میخواستن منو بزنن که استادشونو برگردوندم حالا بگذریم که اولش اسلایدها هم درست نشد کلی خندیدن و من قرمز شدم اما اخر سر درستش کردم 22 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۸۹ امروزرفته بودم پیش امور اموزشی دانشگامون حسابی سرش شلوغ بود بیشتر پسرای کلاسمونم اونجا بودن من همش فک میردم کاشکی نمیرفتم تو که یدفه پام خورد به میز شیشه ای و میز صدای بلندی داد همه ساکت شدن برگشتن سمت من منم اون لحضه اینجوری بودم:whistle: و با کمال خونسردی میزو گذاشتم سر جاش مسئولمون گفت چیه بابام (تیکه کلامشه)منم کارمو گفتم انجام داد اومدم بیرون نتیجه اخلاقی اینکه هر وقت رفتید جایی شلوغ خواستید کارتون زود راه بیفته صدایی از چیزی دربیارین تا کارتونو زود انجام بدن 26 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۸۹ يه سوتي دادم وحشتناك البته ببخشيد .......................... ديروز بحث سر عيدي بود يكي از زناي اداريمون گفت من از سرپرستم عيدي ميگيرم گفتم :ا چطورآقاي ...... به تو ميده اما به من نميده ديدم همكارم شد منم:girl_blush2: 21 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۸۹ يه مانتو مشكي داشتم خيلي دوسش داشتم يه روز سر كار دستام رو اوردم جلو تا خستگيم در بره يكدفعه صدايي به گوش رسيد و همكارام متعجب نگاه كردن آخه آستين مانتو از شونه پاره شده بود 20 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۸۹ امروز با دوستم رفته بودم اداره پايانه ها دوستم اومد در بزنه اتاق يه مسؤولي ميرفتيم بعد در اتاق رو زد در رو كه باز كرد ديديم اون اتاق مثل راهرو ميمونه واتاقاي اصلي جلوترن سر اين قضيه اول صبحي كلي خنديدم روحيم شاد شد!!!! يه بار هم سگم تو حياط بود در رو باز گذاشتم ديدم ميخواد بره بيرون اومدم جلو در بعد به طرف داخل هلش ميدادم بهش ميگفتم برو بيرون!!!!!بيچاره شبيهه خلا شده بود 22 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۸۹ چند روز پیش با دوستان رفته بودیم کافی شاپ و دور هم باشیم گل بگیم ، گل بشنویم. من و دوستم هم گرم بحث ( در مورد طرحهای اوژن هاسمان) برای پاریس بودیم نگو این گارسون بنده خدا اومده سفارش بگیره و بقیه دوستان دادن و فقط منتظر ما دو نفرن.ما هم که کلا حواسمون نبود و گویا اونام چند باری صدامون کرده بودن که یه دفعه دوستم میزنه رو شونم میگه : " هووووو کجایی مهرداد ؟ " منم که یدفعه رشته افکارم جر و واجر شده بود قاطی کنان گفتم:" مگه کوری ور دل توام دیگه :icon_razz:" که یدفعه همه بچه ها و گارسونه منم 23 لینک به دیدگاه
bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۸۹ با دوستم تهران که اومده بودم رفتیم خونه عموش واسه ناهار . منم جوگیر شده بودم و یه ریز حرف میزدم ! پسرشون تازه رفته بود دانشگاه تو شمال. دختر عموش داشت میگفت که اره علیرضا رفته دانشگاه و ... ، من گفتم واقعا جاش خالیه الان خیلی پسر خوبیه یهو دختر عموش گرفت قضیه رو و گفت تو مگه دیدیش تا حالا ؟ من گفتم : با منییییی ... خوووووووووب ... ندیدمش :imoksmiley: 22 لینک به دیدگاه
bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۸۹ من عادت دارم همیشه شب امتحانی درس میخونم . یعنی 2 روز بعد امتحان تمام معلوماتم پریده یه امتحان خیلی سخت داشتیم که همه خراب کردن و من 27 از 30 شدم . 10 روز بعد نمره هاش اومده بود یهو همه اومدن ازم میپرسیدن تو مگه فلان سوال چی نوشتی ؟ استاد میگه فقط تو درست جوابیدی ! ... من اینجوری دوستام :brodkavelarg: 20 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده