رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

چند روز پیش داشتم با یکی از دوستام از خیابون رد میشدم که یه موتوریه زد بهش.. خلاصه اورژانس اومد و رفتیم بیمارستان...

تنها همراهش من بودم. رفتم دنبال تشکیل پرونده و این چیزا

وقتی دوباره برگشتم کنار برانکاردش یه آقاهه هم وایساده بود کنارش. عجله داشتم و اصلا نگاش نکردم.

همون موقع پلیس اومد راجع به تصادف از من سوال کنه و آخرشم پرسید این آقا که کنار برانکارد دوستته پدرشه؟ منم خیلی ریلکس گفتم نه! هیچ نسبتی ندارن!

همون لحظه آقاهه با تعجب سرشو بالا کرد دیدم داداششه:ws3:

من:shame:

داداشش:179:

دوستم رو برانکارد :imoksmiley:

پلیسه:ydm47612zsesgift969

نسبت خانوادگی:hanghead:

  • Like 28
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
امروز با 2 تا از دوستام داشتیم میرفتیم سرکلاس...استادمون یه خورده سر دیر کردن حساسه... بعد آنتراک بود قرار بود 1:30 سرکلاس باشیم یه ربعی دیر کرده بودیم...

 

کلاسمون طبقه چهارم بود...پله ها رو 2 تا یکی داشتیم میرفتیم بالا...

 

من تو یه دستم کیفم و تو اون یکی دستم کُــتم بود، همزمان واسم اسمسم اومد... داشتم اونُ میخوندم که جواب بدم...:icon_razz:

 

وسط پله ها یه آقایی اومد پرسید که اتاق هیئت علمی کجاست.. منم گفتم طبقه چهارم هس ...پرسید شماره اتاق چنده؟ و منم یادم نبودشمارشُ.. گفتم آقا ببخشید من عجله

 

دارم ... اگه میخواین بیاین با ما ... اتاق هیئت علمی دقیقا رو به روی کلاس ماست... تا اینو گفتم بند کُـتم زیر پام گیر کرد.. محکم خوردم زمین ... یه آن فک کردم زانوم ترکید :sad0:

 

احساس کردم دارم آب میشم از خجالت ...اما آقائه خیلی با شخصیت بود... تنها چیزی که گفت این بود "خانم دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است":whistle:

 

حالا دوستام رسیدن بودن طبقه 4 و فقط میخندیدن :icon_razz:

 

جای اعصاب خورد کنش این بود که ... وقتی رسیدیم سر کلاس استاد نیومده بود هنوز:banel_smiley_4:

این که خوبه..

 

من بدبخت سر کلاسی که 35 نفر نشسته بودن و استاد سر کلاس بود جلو کلاس خوردم زمین :|

 

بدتر این بود که نمی تونستم بلند شم :icon_pf (34):

  • Like 17
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

عصری چند دیقه برقا قطع شد خواهرم اومد زنگ بزنه به اداره ی برق که چرا برقا رو قطع کردید و مشکل چیه و کی وصل میشه و... :ws3:خیلی شیک و مجلسی با یه حالت خاصی تلفنو برداشت یه لحظه مکث کرد گف مامان شماره اداره ی برق چند بود مامانمم بدون لحظه ای تامل گف 125:ws28: زنگ زد گفت سلام خسته نباشید آقا چرا برق فلان منطقه قطع شده خیلیم جدی داشت میگفتا:ws28:دیدم رنگش خیلی تابلو عوض شد گوشی رو گذاشت زمین:ws28:مامانمم از خنده داشت دیوارو نیگا میکرد خودشم میدونست شماره آتش نشانی رو داده:ws28::ws28:خواهرمم دو ساعت خودشو لعن و نفرین فرستاده که واسه چی سوتی به این بزرگی داده:ws28::ws28::ws28:منم که دلی از عزا در آوردم

  • Like 27
لینک به دیدگاه

دیشب اخرای شب بود بابام گفت چای میخوری منم گفتم اره

بابام هم میدونه که من چای با نبات میخورم خلاصه رفت برام چای ریخت و تو لیوان هم یه قاشق گذاشت و اومد گذاشت روی میز منم حدودا 10 دقه گذشت و چای که سرد شد

برداشتم بخورم قبل اینکه بخورم یه هم زدمش با قاشق و خوردم بعد دیدم خیییییییلی تلخه به بابام میگم بابا این چقد تلخه نبات کم ریختی؟

میبینم زده زیر خنده الان نخند کی بخند

میگه من اصن نبات نریختم

منو میگی:cryingf:

بابام:ws28:

مامانم به بابام میگه تو چرا تو لیوان بدون نبات قاشق گذاشتی

به منم میگه تو دیگه چقد گیجی که ندیدی تو لیوان نبات نداره دقیقا چی رو هم زدی:icon_pf (34):

کلی قسمشون دادم واسه کسی تعریف نکنن که ابروم میره:ws27:

از دیشب دارم با خودم فک میکنم من چی رو هم زدم چرا نفهمیدم تو لیوان نبات نداره؟:4564:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

:ws28:

از خیابون اصلی داشتم میومدم ترافیک بود رفتم دور زدم انداختم تو کوچه ها از شر ترافیک راحت شم اومدم تو یه خیابون فرعی سرعتم کم بود رسیدم به دست انداز خواستم آروم از روش رد شم دیدم یه دختری که گوشیشو جلو خودش گرفته اومد سمت ماشین در رو باز کرد نشست گفت بریم:ws28:

من اینجوری شدم:w58:

دختر نگاه کرد منو دید رنگش عوض شد گفت ببخشید اشتباه شده شرمنده توروخدا:icon_pf (34):

پیداه شد رفت سمت ماشین پشت سری من که میومد

از آینه نگاه کردم دیدم ماشین پشت سری هم کپی پیست ماشینه منه:ws28:

دختره اشتباه گرفته بود

  • Like 25
لینک به دیدگاه

دیروز با خانواده عموم اینا رفتیم پارک، برگشتنه گفتیم یه عکس یادگاری بندازیم، یه عکس گرفتیم، پسر عموم خواست با گوشی خودش یه عکس بندازه، رفت گوشیشو بزاره رو تایمر، گفتیم خب جابه جا شیم که عکسمون تکراری نشه، آقا این پسر عموم گوشیشو گذاشت رو تایمرو سریع اومد جا قبلیش، به خیال خودشم دستشو انداخت دور گردن خانمش،حالا نگو خانمش نشسته بود و پسر عموم دستش دور گردن خواهرم بود، :ws28:

 

جالبه قبل اینکه عکس گرفته بشه و همون لحظه ارتکابه جرم:ws3:، متوجه شدیم و همگی منفجر شدیم از خنده :ws28::ws28:

حالا همه تو عکس این شکلیم :ws28::ws28:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

اصلا یه سوتی دادم هنوزززززززززززز هنگم:w58:

شنبه یه اس اومده بود برام خودشو معرفی کرده بود قبلا اس داده بود اما شماره شو سیو نکرده بودم آغا من اسم اینو دیدم دیگه فکر کردم همونی هست که قرار بود کلاسو برگزار کنه:icon_pf (34):چون دیر خبر داده بود گذاشتم بعد چند ساعت جوابشو دادم که حالش جا بیاد:ws3:حالا جوابیم که میدادم با توهم این بود که همون بنده خدا هستش:icon_pf (34):چشمتون روز بد نبینه دیشب دوباره همین شماره اس ام اس زد نوشت فلانی هستم و موافقید کلاس 3شنبه برگزار بشه منم گفتم حالا ببینم وقت کردم میام:icon_pf (34):بازم دوهزاریم نیفتاد و فکر کردم همونه:ws3:تازه همون موقع سریع به استاد شماره 2 اس زدم تا باهاش هماهنگ کنم یهو سه شنبه کلاس نذاره:ws3:که با هم کنتاکت نداشته باشه:ws3:

حالا امروز ظهری استاد شماره 2 اس زد که فریماه سه شنبه ساعت1 کلاس داریم:icon_pf (34):من به هوای اینکه اون یکی کلاسه فردا 1برگزار میشه گفتم استاد بذارید برا 4شنبه من نمیتونم 3شنبه بیام:ws3:اونم بیچاره با یه وضعی کلاساشو جا به جا کرد تا چهارشنبه ما بریم :icon_pf (34):

بعد دوباره همون شماره اس داد که کلاس خونه ی استاد ساعت 10:w58:آغا چشام 4تا شد که من خونه ی اونا واسه چی برم اصا کی هست و چی هست و من نمیشناسمو ...خلاصه برداشتم اس زدم مگه قرار نبود تو شرکت کلاس بذارید برا چی تو خونه باشه چند نفر میان و....:ws28:دیدم بنده خدا برگشت گفت خانوم مهندس چی رو چند نفریم خوب مثل همیشه 5نفریم دیگه:w58:وای تازه فهمیدم این شاگرد کلاس استاد 2 هستش و خیر سرم 1ماهه همکلاسی هستیم و فامیلی هر دوشون محمدی داره و من به جزئیات اسم دقت نکردم(توبه کردم از این به بعد شماره هارو سیو کنم:ws3:):icon_pf (34):دیگه خودتون تصور کنید قشنگ هنگ کرده بودم :ws28:توهم به این میگن فکر میکردم دوتا کلاس سه شنبه ساعت 1برگزار میشه به هوای اون یکیشو انداختم چهارشنبه نگو هر دوشون در مورد یه کلاس حرف میزدن:ws28:

 

حالا خداروشکر جواب اسای 3روزم یجوری بودن که امکان نداشت بفهمه اشتباه گرفتمش :ws28::ws28:

  • Like 20
لینک به دیدگاه
اصلا یه سوتی دادم هنوزززززززززززز هنگم:w58:

شنبه یه اس اومده بود برام خودشو معرفی کرده بود قبلا اس داده بود اما شماره شو سیو نکرده بودم آغا من اسم اینو دیدم دیگه فکر کردم همونی هست که قرار بود کلاسو برگزار کنه:icon_pf (34):چون دیر خبر داده بود گذاشتم بعد چند ساعت جوابشو دادم که حالش جا بیاد:ws3:حالا جوابیم که میدادم با توهم این بود که همون بنده خدا هستش:icon_pf (34):چشمتون روز بد نبینه دیشب دوباره همین شماره اس ام اس زد نوشت فلانی هستم و موافقید کلاس 3شنبه برگزار بشه منم گفتم حالا ببینم وقت کردم میام:icon_pf (34):بازم دوهزاریم نیفتاد و فکر کردم همونه:ws3:تازه همون موقع سریع به استاد شماره 2 اس زدم تا باهاش هماهنگ کنم یهو سه شنبه کلاس نذاره:ws3:که با هم کنتاکت نداشته باشه:ws3:

حالا امروز ظهری استاد شماره 2 اس زد که فریماه سه شنبه ساعت1 کلاس داریم:icon_pf (34):من به هوای اینکه اون یکی کلاسه فردا 1برگزار میشه گفتم استاد بذارید برا 4شنبه من نمیتونم 3شنبه بیام:ws3:اونم بیچاره با یه وضعی کلاساشو جا به جا کرد تا چهارشنبه ما بریم :icon_pf (34):

بعد دوباره همون شماره اس داد که کلاس خونه ی استاد ساعت 10:w58:آغا چشام 4تا شد که من خونه ی اونا واسه چی برم اصا کی هست و چی هست و من نمیشناسمو ...خلاصه برداشتم اس زدم مگه قرار نبود تو شرکت کلاس بذارید برا چی تو خونه باشه چند نفر میان و....:ws28:دیدم بنده خدا برگشت گفت خانوم مهندس چی رو چند نفریم خوب مثل همیشه 5نفریم دیگه:w58:وای تازه فهمیدم این شاگرد کلاس استاد 2 هستش و خیر سرم 1ماهه همکلاسی هستیم و فامیلی هر دوشون محمدی داره و من به جزئیات اسم دقت نکردم(توبه کردم از این به بعد شماره هارو سیو کنم:ws3:):icon_pf (34):دیگه خودتون تصور کنید قشنگ هنگ کرده بودم :ws28:توهم به این میگن فکر میکردم دوتا کلاس سه شنبه ساعت 1برگزار میشه به هوای اون یکیشو انداختم چهارشنبه نگو هر دوشون در مورد یه کلاس حرف میزدن:ws28:

 

حالا خداروشکر جواب اسای 3روزم یجوری بودن که امکان نداشت بفهمه اشتباه گرفتمش :ws28::ws28:

خواهر قربون اون سوتیای دسته اولت:ws3:

دوهزاریت نیفتاد یا دو زاریت؟:whistle:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

خیلی کم پیش میاد سوتی بدم مگر اینکه حواسم واقعاً پرت باشه !

---

امروز داشتم کارای یکی از همکارامُ به اسم تشتِ سیمین انجام میدادم

یکی از همکارام اومد گفت مینا داری چیکار میکنی گفتم دارم کارای آقای سیمین تشتُ انجام میدم :|

همکارم :سیمین تشت:w58::ws28:

خودم : هاهاها چقد فامیلیش بهتر شده نه :ws28:

 

همکارم : خوشم میاد خوب جمع میکنی :ws28:

  • Like 21
لینک به دیدگاه

ترم پیش تو کلاس طرح نشسته بودیم ته کلاس بودم اونم کلاس طولانیااااا چراغا خاموش بود بچه ها داشتن کاراشونو رو پروژکتور ارائه میدادن:ws3:حوصلم سر رفته بود یکم شلوغی کردیم آغا این دوتا استاد ما با یه صدای بلند گفتن خانوم فلانی بهت نمیاد اینقدر شلوغ باشی پاشو بیا جلو بشین ببینم:whistle:رفتم این ور میز استادا صندلیمو گذاشتم نشستم دیدم میز عقبی یه موس هست از این باتریا بود حوصلم سر رفته بود اونو برداشتم هی کلیک میکردم میزدم زمینو نیگا میکردم:ws28: یهو دیدم یکی داد زد چرا اینجوری میشه وای چرا صفحه ها میرن جلو چرا پاک میشن چرا میلرزن:ws28:دیدن موس دست منه :ws28:من از همه جا بی خبر سرمو بلند کردم دیدم استاده از خنده قرمز شده:ws28:هیچی دیگه گفتن تو عقب بشینی بهتره :ws28:

  • Like 43
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

اخ اخ اخ .

گفتی سوتی اس ام اسی دلمو خون کردی.

تازه نامزد کرده بودم داشتم با خانومم و دوستم همزمان اس ام اس بازی میکردم که دوستم گفت امروز بیا بریم استادیوم و خانومم گفت بریم خونه خالم اینااااااااااااااااااااا که چشمتون روز بد نبینه به دوستم گفتم :چشم عزیزم به خانمم گفتم :من با تو لاشی(عذر میخوام)قبرستونم نمیام . هیچی دیگه نامزدی داشت به هم میخورد:ws3:

  • Like 32
لینک به دیدگاه

چند روز پیش پشت یک برگه (از جزوه ی درسی) چرک نویس نوشته بودم ... (نوشته ی تقریبا شخصی)

بعد یک روز یکی از دخترای کلاسمون اون برگه میخواست ازم که کپی بگیره ...

بعدش موقعی که میخواسته بهم برگردونه اون برگی که کپی گرفته رو داده به من و اصلیه پیش خودش مونده ...

چند روز بعدش اومده بود میگفت راستی چیزی نوشته بودید لازم دارید که بیارم .... :icon_razz:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

اولین جایی که رفتم سر کار نمایندگی ایران خودرو بود که مدیرش مسافرت بود.من از طریق یکی از دوستام اونجا معرفی شده بودم .من 10 12 روز بود که اونجا بودم و با مدیر که رفته بود ترکیه فقط با ایمیل در ارتباط بودیم.خیلی ادمای خوبی اونجا بودن وهمش ما در حال خنده بودیم.من مسئول ترخیص و تحویل خودرو بودم.یه روز ساعت 2 ظهر یه آقایی اومد داخل هنوز دو قدم نیومده بود تو که سر خورد پخش زمین شد منم بی اختیار بلند زدم زیر خنده و گفتم آب قطه حاجی :ws28: نمیری یهو .بعد یارو بلند شد خودشو تکوند گفت:کاویانی هستم مدیر نمایندگی وسایلتو جم کن گمشو بیرون :4564::4564::4564::vahidrk::vahidrk:

  • Like 26
لینک به دیدگاه

واااااااااااای واااااااااااااااااااااااااااااااااااای ببین چی یادم اومد:4564::4564::4564::icon_pf (34)::icon_pf (34):

چند سال پیش واسه 4شنبه سوری رفتم اصفهان باغ پسر عمم اینا روز قبلش ما از صبح رفتیم باغ مشغول تدارکات بودیم که دوست پسرعمم با ماشینش اومد بوق زد افشین(پسر عمم)گفت من میرم درو باز کنم بیاد داخل منم تو خونه داشتم سیم کشی میکردم پسره اومد مشغول وصل کردن سیستم صوتی شد افشینم رفت دستشویی منم گلاب به روتون شماره یک داشتم شدیددددددددددد.خلاصه دیگه نتونستم تحمل کنم بدو بدو رفتم تو باغ جلوی ماشینه پسره بصورت سرپایی و صحرایی شماره یکو انجام دادم و رفتم تو دوباره.نیم ساعت بعد یارو کارش تموم شد گفت من دیگه برم .افشین گفت کجاااااااااا بمون دیکه پسره گفت نه باید برم نگین تو ماشین منتظره:icon_pf (34)::icon_pf (34):من احمق بازم دوزاریم نیوفتاد.رفتم بدرقش کنم یهو دیدم دوست دخترش تو ماشین نشسته ذووووول زده تو چشای من نیششم تا بنا گوشش بازه:4564::4564::icon_pf (34)::icon_pf (34):هیچی دیگه فرار کردم دیگم نرفتم اصفهان ولی هر سال افشین زنگ میزنه میگه نمیای باغ :icon_razz::icon_razz::banel_smiley_4::banel_smiley_4:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

منم یه سری توی یکی از کلاسای انجمن بودم که دیدم یه دختری که نمیشناسمش از دور داره به من دست تکون میده و خوشحالی میکنه من متقابلا همین کار و کردم مثل ذوق زده ها بهش دست تکون می دادم و بهش میخندیدم بعد دختره نزدیم شد و نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد رفت با دوستش که پشت سر من بود روبوسی کرد . :icon_pf (34):

  • Like 26
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

چند ماهیه باشگاه میرم برای بدنسازی smilie_girl_135.gif

اضافه وزن که ندارم هیچ دوست دارم اضافه کنم.

باشگاهمو عوض کردم روز اولم شلوغ بود مربی داشت تند تند سایز میگرفت همه هم ماشاالله هیکلا باربی هی میگفتن میخوام ده کیلو کم کنم پونزده تا کم کنم میرسم به وزن نرمال و... :w58: هیکلا جوری بود که من تو صف دیده نمیشدم پشت سرشون :ws3:

تا نوبت من شد و مربی سایز گرفت و پرسید هدف؟ گفتم کاهش.یهو چشماش گرد شد و بقیه پچ پچ کردن.:ydm47612zsesgift969

دوباره گفت آره دیگه این روزا مد شده.خب چقدر؟

گفتم پنج کیلو کم کنم میرسم به نرمال.

باز دیدم چشماش گرد شد دهنش باز موند.پچ پچا بلندتر و بیشتر شد.

باز گفت باشه ما به نظر خود ورزشکار احترام میذاریم ولی اگه مشاوره خواستی بهم بگو.:179:

منم پیش خودم گفتم نه بابا مشاوره میخوام چیکار خودم میدونم دیگه.

خلاصه اینکه من سه جلسه ورزش کردم و جلسه ی چهارم رفتم رو وزنه دیدم ای بابا من که کم کردم.(خوبم وزن کم میکنم متاسفانه)

تازه اونجا بود که متوجه شدم چیکار کردم.:ws25:

 

شدم سوزه تو باشگاه آبرو واسم نمونده.:w821::hanghead:

  • Like 20
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...