رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

بعد از جلسه امتحان اومدیم بیرون با بچه ها. خعلی امتحانش سخت بود!! منم داشتم بلند بلند به استاده بد و بیراه می گفتم که یکهو دوستم زد تو پهلوم! گفتم چیه؟!!؟! مگه دروغ میگم؟ مرتیکه عقده ای چه سوالایی بود آورده بود خب؟!؟!

همون موقع دیدم از کنارن رد شد استاد:w58:

خلاصه تا الان با نذر و نیازی که من کردم تا حالا 50 الی 60 تا بیمار شفا پیا کرده بودن:banel_smiley_4:

 

البته اینم بگم که استادم نامردی نکرد و 10 داد بهم:ws3:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

دیروز داشتم تلفنی با آبجیم درباره مامانم حرف میزدم

بعد منم هی داشتم تند تند جوابشو میدادم یهو خواستم بگم میدونی مامانی اون موقع که همسن من بود چند تا بچه داشت

گفتم میدونی مامانی اون موقع که هم سن من بود،چند سالش بود:w000::icon_pf (34):

آبجیم:ws28: نه چند سالش بود؟:ws28:

منم دیگه دقت نکردم که چی گفتم

دوباره گفتم ها خو چیه راست میگم دیگه:5c6ipag2mnshmsf5ju3

و بعد که جریان رو گرفتم:sigh:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چند روز پیش رفتم سر یخچال بعد دیدم یه دونه از این شیرهای پلاستیکی هست که چند روزه مونده کسی هم ازش نخورده. گفتم بخورم ببینم خراب نشده باشه بعد که خوردم خیلی ترش بود. مزه‌ی دوغ گرفته بود.:ws51:

در دم:ws3: تصمیم گرفتم بریزمش دور. داشتم تو سینک خالی‌اش میکردم که یه لحظه شک کردم نکنه از اول شیر نبوده که بخواد مزه شیر بده.:ws3: روشو خوندم دیدم نوشته دوغ:ws3:

  • Like 23
لینک به دیدگاه

در روزگار نوجوانی یه بار رفته بودم خونه دوستم با هم درس بخونیم. وقت ناهار که شد گفت من برم ناهارمون رو بیارم بخوریم. یه چند دقیقه بعد خواهرش با یه سینی غذا اومد تو اتاق. منم شروع کردم به تشکر کردن که آخه چرا زحمت کشیدین من راضی نبودم و دیگه داشتم می رفتم خونه و از این حرفا :ws28:

اونم آخرش برگشت گفت خواهش می کنم غذای شما رو هم الان پریسا میاره :w58:

تازه متوجه شدم اون غذا رو برا دختر کوچولوش که پیش ما بود آورده نه برای من :banel_smiley_4:

هیچی دیگه انقدر ضایع شدم که نگو :4564: کم مونده بود از خجالت به ملکوت اعلی بپیوندم :ws3:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

داشتیم تلوزیون نگا میکردیم داشت یه آقاهه رو نشون میداد بعد داداشم گفت این چقد شبیه محمد باقره:w58:

گفتم ها؟محمدباقر کیه؟:w58:

گفت عه ببخشید محمد باقری:w02:

گفتم خو محمد باقری کیه:w58:

بعد 4ساعت فهمیدیم میخواد بگه کریم باقری بنده خدا قاطی کرده بود نمیتونست اسمشو یادش بیاره:ws28::ws28:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

اصن چرا من هی سوتی میدم؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3

امروز داشتیم ماه عسل میدیدیم بعد به محض اینکه مهمونشون رو دیدم خواستم بگم این یا جانبازه یا رفته جنگ

یهو گفتم این یا جانبازه یا شهیده:w16::hanghead:

آبجیم و داداشم:w58::banel_smiley_4:

آبجیم گفت آره احتمالا شهید باشه:ws28:

  • Like 21
لینک به دیدگاه

بازم سوتی:w000:

خجالت بکش راضیه:vahidrk::hanghead:

 

امروز داشتم تو پروفایلم اطلاعاتم رو نیگا میکردم دیدم زده بود آذربایجان شرقی:hanghead:

من تو زندگیم تا حالا جز نقشه دوران چهارم دبستانم،با آذربایجان شرقی چشم تو چشم هم نشدم:icon_pf (34):

 

-------------------------------------------------------------

 

امروز داشتم با آبجیم درباره همین نامه مستور به ضرغامی حرف میزدم بعد گفت جریان شجریان چیه؟

گفتم بابا همین فتنه سبز دیگه:w16:

گفت منظورت جنبش سبزه؟

گفتم همون حالا:w000:

بعد گفتم حالا این سلحشور... گفت ها فرج الله سلحشور؟

گفتم فرج الله سلحشور کیه دیگه بابا ضرغامی رو میگم دیگه:w000:

آبجیم:banel_smiley_4:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

راضیه جوون برا همه آذربایجان شرقی شده فک کنم...اینو حذف کن از لیست سوتیات که معتاد و کارتون خواب نشی یه بار:ws3:

.

.

.

.

یه روز که از صب کلاس داشتم ......برای کلاس اخرم ارائه یه پروژ] داشتم که لغات انگلیسیش خیلی بود....ماهم خوب خداروشکر تلفظ بیست:whistle:

بیشتر از خوبی کار میترسیدم سوتی بدم!

خیلی خسته بودم...شاید باید بگم خواب بودم!کلاس مملو از دانشجو...اووهوووم...بسم ا....

حالا بگو بگو بگو.....لغتارو گفتم...سر هر لغت اون پسرای نامرد یه چیزی میپروندن!گوشی بهشون ندادم...خب اخه سخت بود خب

تا رسیدیم به واژه روش دیگری...انقد غرق لغات شده بودم که اینو خوندم روش digri!

حالا من:banel_smiley_4:استاد:w58:بچه ها:ws28:....بعدش کل کلاس:ws28::ws28::ws28:

از اون روز بچه ها خانم digri صدام میکنن!

بابا خب خسته بودم:whistle::sad0:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
مهمونامون داشتن می‌رفتن. منم کلی باشون رودروایسی و اینا:ws3:

رو به یکیشون کردم قبل از این که اون چیزی بگه گفتم منم همین طور:ws28::hanghead:

 

در این راستا چند روز پیش یه نفر گفت ببخشید ندیدمت منم گفتم دشمنتون:w02:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

دیشب میخواستم کمپوت باز کنم ولی هرکاری کردم باز نشد

آبجیم هی مسخره میکرد میگفت با پوست کن بازش کن

با کفگیر بازش کن

بعد خواست بگه با همزن بازش کن

گفت خو با ضربدر بازش کن:w16::banel_smiley_4:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

امروز با دوستان رفته بودیم بیرون. تو مسیر از یه پارک می گذشتیم. یه گروه از آقایون همیشه در صحنه داشتن والیبال بازی می کردن. یهو یکیشون یه ضربه به توپ زد ورژن والیبالی کاکرو بود. دیدم توپ سرکش داره میاد سمت من. منم چیکار می کردم دیگه طی یک حرکت انتحاری توپ رو مهار کردم که خدای ناکرده جوان ناکام نشم :banel_smiley_4: این دوستان والیبالیست هم منو مسخره کردن یکیشون گفت خانوم شما خیلی ورزشکارید باید کاپیتان یه تیم ورزشی بشید:ws28: منم فکر کردم دارن از من تعریف میکنن در کمال خونسردی گفتم خواهش می کنم ! شما لطف دارید :w02:

  • Like 22
لینک به دیدگاه

چند روز پیشا سوار تاکسی شدم ، مقصدمم آخرین ایستگاه بود.

گفتم بشینم پشت راننده که بین راه اگه کسی خواست سوار یا پیاده شه من اذیت نشم.

خلاصه در طول مسیر خیلیا سوار و پیاده شدن(اصن عجیب بود اون روز) راننده پاک گیج شده بود....

رسیدیم به جایی که همه پیاده شدن و فقط من موندم...

به خیال راننده هیشکی نمونده تو ماشین( من و پشتش نمیدید:ws3:)

 

آقا یهو شروع کرد به رقص و پایکوبی....:w31::w330::w155:

تنبک میزد رو فرمون... :Laie_28:

مردیکه با اون سن و سالش ساسی مانکن میخوند:ws28:

 

(وای وای وااااای پارمیدای من کووووووش؟؟؟؟

وای وای واااااااااای میرم از هوش:ws28:)

 

گفتم بذار یه کم خوش باشه بعد اعلام حضور میکنم:w02:

 

دیدم ذیگه داره شورشو در میاره آهنگا تایتانیکی شد:w58::icon_pf (34):

 

صدامو بلند صاف کردم و گفتم....

اااااههههییییییییییییممممممممم.....

 

یهو راننده پرید از جاش از آینه پشتو نیگا کرد دید من هستم.. هنوز پیاده نشدم:ws28::ws28:

 

راننده====>:w58::w58::icon_pf (34)::icon_pf (34)::5c6ipag2mnshmsf5ju3:5c6ipag2mnshmsf5ju3

من=====>:ws28::w02::icon_razz::ws3:

  • Like 27
لینک به دیدگاه

آخرای ترم پیش با دوستم تو سلف بودیم یک نفر رو دیدم چند تا صندلی اون طرف تر نشسته بود یکمی دور بود منم عینکمو نزده بودم احساس کردم خیلی شبیه دوستم سهاست شروع کردم ازدور باهاش سلام کردن واحوال پرسی اونم خیلی ریلکس ازدور سرشو تکون داد بعد دوستم پرسید کیه گفتم سرتو بیار اینطرف سهاست اون بیچاره هم هی نگاه میکرد میگفت کو سها؟

اخر عصبانی شدم گفتم خنگ جون ایناها سها یهو گفت واااااای سااااااااااغر این که سها نیست منم باور نکردم رفتم جلوتر دیدم یا خدا یکی دیگه هست داره نگاه میکنه ولبخند ژکوند میزنه اصلا سها نیست حالا فکر میکنه من کورم میگه دختره با خودش درگیره

من این شکلی:ws52:

دوستم:ws47:

دختره:biggrin:

  • Like 19
لینک به دیدگاه

اجازه هست یه سوتی دیگه بگم البته واسه دوستمهیه روز دوتا ازدوستام کنفرانس داشتن منم رفتن کلاسشون واسه روحیه دادنبعد دوستم شروع کرد به صحبت تموم که شد دوست دیگم رفت ادامه اشو بگه بیچاره اینقدر هول شد که به جای اینکه بگه درادامه حرفای دوستم گفت درادامه دوستای حرفمجالبیش اینجا بود که خودشم نفهمیده بود چه گندی زده.-----------------------------------------------------------------یبارم سر کلاس یه درس عمومی بودیم که من قبلش سه ساعت کارگاه داشتم و به شددددددت خسته بودم.داشتم ردیف اخر چرت میزدم.استاد اومد حضور غیاب کنه گفت اقای احمدی من فکر کردم میگه خانم اکبری بلند گفتم حاضر!!!یهو دیدم کلاس ترکید منم مثل بز به استاد نیگا میکردم که استاد گفت به شما هم میرسیم خانم اکبری.دیگه رسما تا اخر کلاس سر در گریبان وسایلنت بودم

  • Like 21
لینک به دیدگاه

10-12 روز پیش مراسم ختم داشتیم ،بعد کلی آدم موقع ورود و خروج از مراسم می اومدن میگفتن الله رحمت اله سین (خدا بیامرزه ) ....

آخرای مراسم بود که باز چند نفری اومدن تسلیت بگن ،منم گفتم الله سیزیده رحمت اله سین (خدا شما رو هم بیامرزه:whistle: ) فقط خوبیش این بود که از بس خسته بودم ونای حرف زدنم نداشتم فقط خودم متوجه شدم چی گفتم و کسی صدامو نشنید.....:icon_pf (34):

  • Like 18
لینک به دیدگاه

شریک معروفم که همیشه سوتی میده چند روز پیش میگفت حمید ما روسیه رو میتونستیم ببریم اگه اینا این شماره سیزده موزورلا رو نداشتن :w58:

منظورش موزرسکی بود:ws3:

  • Like 17
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...