رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

عجب جمله ای..........منو هم ب فکر فرو بردی:hanghead::icon_gol:

 

قدیمیا گاهی ی چیزایی میگن ک تو هیچ کتابی نوشته نشده ........:sigh:

 

گفت : به سلامت ، زنده باشی با عشق (با لحن دعا گفت) ( "با عشق" رو با صدای بغض آلود گفت )

  • Like 16
لینک به دیدگاه

پیری رنجور بودیم ز جهانمان سیر ، خزیده و درگیر

در ، گیر و دار بودیم و گلو بر دار بودیم

تنی آمد ، تن مایه ، ناب ، روح آسا

زد بر بن ما تیر ، اهویم کرد ، دوان به نخجیر

آسودگیِ دنیای ِ بی روزن ِ روزمره ام شکست

و من مومن به شکست های این چنینم

 

سرافراز سقف صلابت صدای تو ، بر ستون سیمین فهم من ، در!

کمی بخند ، بیمار می شوم

. . . .

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چقد مزخرف:hanghead:

 

همش باید اینو اونو درک کنی....ما که آدم نیستیم:hanghead:

 

 

ما به هر تحقیری که شدیم با صدای بلند خندیدیمنام ما را گذاشتند با جنبه،بی آنکه بدانند خندیدیم تا کسی صدای شکسته شدن قلبمان را نشنود!!!

  • Like 17
لینک به دیدگاه

فراموش کرده ای؟

فراموش کرده ام؟

فراموش کرده اند؟

نه ...هیچکدام فقط می خواهند به یاد نیاورند

تا کی خودخواهی...تا کی بخاطر دیگری فراموش شویم

اینجا قلبی فشرده میزند...آهسته میزند ...تا نگویند آنچه خنجر میزند.

  • Like 11
لینک به دیدگاه

یه کِش اونقدری کِش میاد که بضاعتشه، بعدش از یه جائی به بعد دیگه نمیتونه. نه که نخواد... نمیتـونه! در میره میخوره تو چش و چالتون.

این جریان خیلی از آدماست، آدمها رو بیشتر از تحملشون تحت فشار قرار ندید.:ws37:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

قرار نبود

بنویسم!اصلا یادم رفته بود که روزی اینجا می نوشتم!شاید بعضی اتفاق ها

 

نزدیک باشند اما تو حس کنی فرسنگ ها دوری!!و بعضی ها دور باشند و انگار که

 

همین الان...شاید به اندازه ی یک چشم بر هم زدن دور شده اند...مثل آن

 

روزهای بچگی...همان روزهایی که چادر جشن تکلیفم را که شاید کمی زودتر دوخته

 

شده بود سر می کردم و می شدم فرشته!بعد از اول کوچه آن چراغ قرمزه چشمم را

 

می گرفت و تا ته کوچه می دویدم...می دویدم و چادرم بال هایم بود...امروز

 

که دوباره کوچه مان چراغانی شد...دلم آن روز ها را خواست...اینکه تا آخر

 

دنیا بدوم و همه ی شهر چراغانی باشد...همین!

  • Like 10
لینک به دیدگاه

ديشب مادر بزرگم اومد خونمون...شايد كلا تو اين بيست سال ده بارم نيومده...

وقتي داشت كفاشو ميكند عين غريبه ها اومد بالا...انگار نه انگار خونه بچشه...

همشم ميگفت ميخوام برم خونم...

بوسيدمش...حس اون لحظشو نديدم... اما وقتي داداشم با اون قد بلندش اومد و خم شد بوسيدش يه لحظه تو چشماي خستش يه برقي ديدم نميدونم اون برق چي بود ..شادي..غرور...يا هر چي

 

وقتي كوسن مبل طوري گذاشتم كه راحت بشينه دائما تشكر ميكرد.... هر چي اصرار ميكردم ميوه بخور نميخورد وقتي سيب بوست كردم تو ظرفش گذاشتم خورد ...دلم براي رو دربايستيش سوخت..... دلم سوخت...از ديشب تا حالا فكر ميكنم فقط ما نيستيم كه اسممونو ميزارم نسل سوخته.... اونا هم سوختن.... سوختن چون ماها اينقدر گرفتار اين زندگي ماشيني شديم كه سالي يبار عيدا ميريم...اونا هم سوختن كه نوهاشونو شايد سالي يبار ميبينن ....

  • Like 20
لینک به دیدگاه

«خري در بيشه اي ميچريد گذارش بر پوست شيري افتاد پوست را پوشيده خيال کرد که شير شده است واز انجا رفت به ده اهل ده از ترس او پا به فرار گذاشتند خر که گريختن مردم را ديد از شير شدن خود خاطر جمع شد در دل خود گفت خوب از بار کشيدن و سواري دادن خلاص شدم و بعد از اين اسوده زندگي مي کنم حالا خوب است نعره اي هم بکشم که بيشتر بترسند و ديگر جرات نکنند نزديک من بيايند عرعر خود را سر داد وخيال ميکرد که نعره ميکشد اهل ده که عرعر او را شنيدند دانستند که خر است نه شير پيش رفتند و او را گرفتند پوست شير را از پشتش برداشتند و گاله بار کشي را بدوشش گذاشتند.»

 

همین

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دختری 15 ساله ، نوزادی 1 ساله به بغل داشت... ((مردم)) زیرلب بهش میگفتن فاحشه! اما هیچ کس نمیدونست که به این دختر در 13 سالگی تجاوز شده بود...!

 

... پسری 23 ساله رو ((مردم)) "تنبل چاقالو" صداش میکردن

اما هیچ کس نمیدونست پسر بخاطر بیماریشه که اضافه وزن داره...!

... ... ... ...

... ((مردم)) زنی 40 ساله رو "سنگدل" خطاب میکردن ، چون هیچ وقت روزا خونه نبود تا با بچه هاش بازی کنه و به کارهاشون برسه ،

اما هیچ کس نمیدونست زن بیوه ست ، و برای پر کردن شکم بچه هاش باید سخت کار کنه!

 

مردی 57 ساله رو ((مردم)) "بی ریخت" صدا میکردن ،

اما هیچ کس نمیدونست که مرد زیبایی صورتش را در راه حفظ وطنش فدا کرده !

 

و هرروز مردم من و تو رو به غلط قضاوت میکنن ..

خواهش میکنم، خواهش میکنم، خواهش میکنم، خواهش میکنم در مورد دیگران قضاوت نکنید.

باور کنید زندگی قشنگ تر میشه.:icon_gol:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

شاهزاده نازنینم من با عطر حضور تو به همه دنیا می نازم

 

در لحظات پا ک وعاشقانه بی تکلف دلم رابه تو می بازم

 

میخواهم بعد از این بهترین ترانه ها راباوجود تو بسازم

 

تو انقدر خوب ومهربان بودی که بی بهانه شدی محرم رازم

 

 

دیگر نازنین بدون چشمان پرسخاوت وبی ریای تو معنی نداره

 

 

تو اومدی و با مهربانی های بی حد و اندازات شدی نقطه آغازم

 

 

من پرنده ای بال و پر شکسته بودم و تو بودی که شدی پر پروازم

 

 

من تا ابد در کنار تو می مونم, زیبا من با عشق تو سر فرازم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

وقتی هرم نفسهایت گوشم را نوازش میدهدو خاطرات تلخ وشیرین گذشته را به یادم میاورد

 

دیگر برایم تفاوتی نمیکند روزگار برایم چه خوابی دیده و سرنوشت چه آینده ای را رقم زده!

 

مگر من از این دنیا چه چیزی میخواهم غیر ازتو؟

 

حالا که تو در کنارمنی پس دیگر مابقی امکانات این دنیا چه اهمیتی دارد که من بخواهم این لحظات ناب

 

را با غم معاوضه کنم!

 

 

 

  • Like 7
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...