آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۶ من تلگرام و اینستاگرام میخوام خوبه هنوز اینجا فیلی نشده 5 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۶ به اطلاعاتی که توی تلگرامم دارم خیلی نیاز دارم الکی یه ساعت وقتم سر فیلتر شکن رفت خو من میخوام اطلاعاتی که میخوام تو تلگرام دانلود کنم !!! مثلا تلگرام امن تریم مکان برای جمع اوری اطلاعات میدونستیم مخصوصا سرکار برای استفاده یه سرچ می کردیم همه چی بود از بایگانی تو شرکت هم بیش تر کارایی داشت !!! 5 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۹۶ واسِ حال خوبِ دلِ هممون يه حَمد بخونيد:) 8 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۶ يكم گپ بزنيم خودم و خودت؟؟! خودت دلت زندگيت همه خواسته هات اطرافيانت دنيات لحظه هات روزات ثانيه به ثانيه ها شبات صبح هات ظهرهات عصرهات پاييزت جمعه هات غروبات زمستونت شباي بلند زمستونت صبح و ظهر زودگذشتناش عصرايي كه بوي عيد ميارن صبحي كه با صداي غار غار بيدارت ميكنن چشمات پنجره خيس اتاقت ميبينه و لبت باز ميشه واس خنده هاي قشنگت اون لحظه هات كه صداي پي ام گوشيت از خوشحالي قلبت به تپش ميندازه اون ثانيه هاي اخر خدافظي پشت تلفن اون نصيحت مادربزرگ اون خونه مادربزرگي كه دور كرسي جمع ميشيم حيف كه خونه قديمي نيس اون شباي دورهمي اخر هفته فاميلا كه صداي خنده هامون دنيارو ميخندونه و اول و اخر حرفشون ميشه عروس بشي و از خجالت سرت ميندازي پايين و چنتا استكان برميداري و ميري آشپزخونه كه نيبينن خنده ريز ميكني تو دلت ميگي خدايا راضي ام به رضات اون بغلاي مادري كه شبايي كه از استرس امتحان خوابت نميبره مياد با عشق ارومت ميكنه اون خنده هاي سرميز ناهار با خانوادت اون كَل كَل خواهر برادري و بغل محكم و كشيدن لپات به دست داداشت اون ثانيه هاي اخر و بدو بدو ها واس قرارت با دوستات كه بابات ميگه مواظب خودت باشيا دلت به حال ماشين بسوزه نزني جايي دختر اون قراراي دخترونه با دوستاي دبيرستان اون قراراي پسرونه با هم خدمتياش اون سلفياي به ياد موندني كه هميشه ي خدا يكي تو عكس بد افتاده و كل عكس خراب كرده اون شب بيدارياي كه ذوق واس فرداش داري اون بارون زمستوني كه بي برف شد برامون باروني كه بهترين خاطره رو يادت مياره باروني كه يكي دوسش داره و تو با ياد اون لبخند رو لبت جاخشك ميكنه سوز سرماي زمستوني كه دستت با يه ها گفتن گرم ميشه اون جوراب كريسمس نرمياي بلند تا زانو با گپ گشادي كه تو تنت حس زمستون داري با اون چايي دارچيني جلو شومينه اون عكساي گالريت كه واس شب يلدا بود اون مخاطبايي كه بيشترين تماس داري باهاشون اون كُتي كه بوي عطر ميده و ميري مهموني جايي ميزاري كتت رو بوش همونجا ميمونه و به مهمون حس خوب ميده اون درازكشيدن چندثانيه ايي كه منتظري مهمون بياد كلاساي كنسل شده استاد نيومده بوي سوپ تو خونه بعد از چرت ظهر كه مادري خونه رو دست گل كرده كه تو به امتحانات برسي اون چايي كه رسيدي خونه از سركار خسته عزيزت ميزاره جلوت اون خسته نباشيدي كه اولين نفر بهت ميگه حالت خوبه الان؟؟ همه ي اينا همه اون چه كه تورو من و خوشحال ميكنه خيلي زياده فقط فقط دل نشكنيم كه دلمون اروم بمونه.كه دل شكستن و رفتن واس اروم شدن دل خودمون ببخشيم. 13 لینک به دیدگاه
Construction 4752 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۶ دورد به همه کسانی که نواندیشان را فراموش نکردن و همچنان به این جا سر میزنن بخشی از وقت و خاطرات ما توی همین فضا گذشت و یه جورایی حس نوستالژی و احساس تعلق میکنیم به نواندیشان یاد این شکلک ها هم بخیر :icon_pf (34)::gnugghender::hapydancsmil: 11 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۹۶ اینکه میگن حرف منفی کم انرژی چند برابر بیشتر از حرف مثبت و پر انرژی روت تاثیر داره والا که راست و درسته. یه مدت خیلی محدود بین آدمایی بودم که همش غر میزدن همش ایراد ناله فغان غم اهنگ ناراحت دوری نمیدونم مشکلات هرچی بار منفی حرف منفی ... هرچقدرم من نوعی پرانرژی باشم به مرور کوچولو کوچولو تاثیرشو میذاره..منکه زود فهمیدم و سعی کردم با اون آدما کمتر در ارتباط باشم و حالا دلیل افسردگی و ناراحتی مردم رو میفهمم... آدما بدون اینکه بخوان دارن حس بد رو بین مردم رواج میدن دارن فرد به فرد دل به دل ذهن به ذهن و خونه به خونه منتقلش میکنن... بیاین هر روز سعی کنیم حداقل یه دونه از غر زدنامون ابراز ناراحتی از مشکلاتمون رو کم کنیم نمیگم بی خیال بشیم میگم بیانشون رو کم کنیم به تمرین کردنش میرزه 12 لینک به دیدگاه
m.maasumi 135 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۹۶ کاش چشامو ببندم بعد باز کنم فصل جدیدی از زندگیم شروع بشه و تموم بشه این همه خستگی و فشار... 6 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۶ از خونه اومده میگه پس فردا دوباره میرم خونه. تولد بابامه. منم خب دختر کوچیکشم باید باشم. تو چه خبر؟ میگم هیچی. سلامتی. بعد تو دلم میگم: با استاد راهنمام به مشکل خوردم و از کارم هم اخراج شدم و چهار ماهه خونه نرفتم و کلی مشکل ریز و درشت دیگه. اون یکی از اون سر اتاق میگه: رفته سرکار، پول کارای قبلی که تحویل داد رو ندادن هیچ، بهش گفتن پول نداریم حقوق بدیم. نیروی جدیداشون رو استخدام نکردن. نگام میکنه میگه: من سریال ها و فیلم های پر از مشکل رو باور نمی کردم تا اینکه تورو دیدم:)) میگم تو خیالت راحته شبا تو خونه خودتون سرت رو میذاری رو بالش. خیالت راحته حال و احوال خانوادت رو میبینی و هی نگران نیستی که غمشون رو دارن ازت پنهان میکنن. من با همه اینا می سازم اگر بدونم خونوادم حالشون واقعا خوبه و مامان و بابام شبا بدون اینکه واسه درداشون زجر بکشن، تا صبح راحت اسراحت می کنن. همه ی چیزای دیگه حل میشن. حل هم اگر نشن، می گذرن. دلم چقدر تنگ شده برای خنده های مامان و بابام... 5 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۶ همه جور فضای مجازی رو دیدیم که میشه اونجا حرف زد و حرف زد و حرف زد. از فیس بوک و مسنجر و وایبر و واتس آپ گرفته تا اینستاگرام و تلگرام که هنوز رو دورن. اما هیچ جا، هیچ وقت، مثل اینجا نشد. نمی دونم چرا نواندیشان رفته چسبیده یه گوشه ذهنم که هیچ وقت هیچی نتونست پاکش کنه. اینجا هنوز تنها جاییه که خیالم راحته می تونم راحت حرف بزنم. جالبه بعد از اینهمه سال، هنوز وقتی میام اینجا از دغدغه هام حرف می زنم، حساااابی آروم میشم. چقدر دلم برا بچه های اینجا تنگ شده. یکیتون بیاد سر صحبت رو باهام باز کنه. دلم تنگتونه... 5 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۶ تو کتاب درباری معنای زندگی ویل دورانت نامه ای رو می نویسه و به یه سری افراد میفرسته با این مظمون که معنای زندگی رو تعریف کنید. یه زندانی حبس ابد در بین این افراد بود که قسمتی از پاسخش این هست: تمام دل مشغولی من این هست که نقش خودم را چطور ایفا کنم. تسلی خاطرم، الهامم، و گنجینه ام، در علم به این نکته نهفته است که من جزئی جایگزین ناپذیر از این حرکت بزرگ، حیرت انگیز و پیش رونده ای هستم که زندگی نام دارد و می دانم که هیچ چیز نه طاعون نه درد جسمی، نه افسردگی، و نه حتی زندان نمی تواند این نقش را از من بگیرد. پیشنهاد می کنم یه بار این کتاب رو بخونید و بهش فکر کنید معنای زندگی برای شما چیست؟(مطمئنم حرفای خیلی بهتر از کتاب رو در درون خودتون پیدا می کنید) 9 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۹۶ همیشه خدا بیامرز بابام می گفت میگن ادما همه بر میگردن به خاک حالا چه فقیر چه ثروتمند ؟؟! ولی الان وقتی طرف میمیره بالا شهر پایین شهر شده !! سهم ادما همون خاک نیس فقیر باشی جای پرت و ثروتمند یه حجره رو به نام خودش میزنه اونی که پول نداره تو باغچه عزیزشو دفن می کنه ( بچه ها میگن تو تلویزون گفته ) اخه این چیزی نیس که ارزش زندگی رو حفظ کنه !! قراره کسی چیز بیش تری از دیگری نبره !! میری تو قبرستون انگار میری پاساژ اختلاف قیمت و قیمت های نجومی !! وضع همه چی خرابه حتی قبرستان ها !! ممنون میشم برای شادی پدرم هم یه فاتحه بفرستید !! پدر بسیار عزیزی بود و هست 11 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۹۶ چه حس بدیه دوری از بابام باعث شده همیشه بعد از ظهرا یه بغضی باهام باشه انگار یه تکه از قلبم باهام نیس ، حتی پیششم از این که باز باید ترکش کنم ته دلم بغضه !! خواهرم میگه من خیلی لوسم که همیشه دلتنگ بابامم این دلتنگی رو پارسال 5 روز بعد از این بود که اومده بودم خونه خودمون و فقط 6 الی هفت درب از خونه بابا فاصله داشت تو این تاپیک نوشته بودم الان که ده روز بابا رو ندیدم نمیدونم کجاست و چیکار میکنه تنها ازش یه سرخاک و عکس و خاطره مونده چجوری تحمل کنم !!! چه غم بزرگی تو دلمه دلم براش تنگ شده ولی نیس !!! :icon_pf (34): تاپیک گاهنوشت هم کمکم نمی کنه !! 9 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۹۶ اومدم اینجا اعتراف کنم که میخوام هیچوقت نباشم ،دلم میخواد از کسایی که روحمو اذیت کردن ومیکنن جدابشم ،از همشون دوری کنم ،که منو تااخرعمر پیدام نکنن ویه روز دلشون برای خوبیهام ومهربونیام تنگ بشه ،واون زمان من دیگه نیستم ،اونها هستن که منو ازدست دادن وضرر کردن خسته شدم از بی توجهی اطرافیانم وصبوری خودم خسته شدم از همیشه بودنم ، چرا من همیشه هستم؟ خوب باعث میشه دیگران هوا برشون داره وفکر کنن خبریه ،با خودشون بگن اینکه که همیشه هست بزار هرجور راحتیم ودلمون میخواد باهاش رفتار کنیم اما دیگه سادگی ومهربونی هم حدی داره وبسته ،من دیگه شرشو دراوردم،میخوام جدی جدی باشم وفقط فقط به خانواده خودم محبت کنم همین وبس من ازاین به بعد یه ادم جدی وبعضی وقتها عصبی هستم اینجوری بهتره اخیششششش چقدر این تاپیک خوبه راحت شدم این حرفا مونده بود تو گلوم 5 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۶ همه چیز به زمان بندی مربوط میشه. اینکه چه زمانی در چه مکانی و باچه شرایطی ،واکنشی رو باید داشت. من ادم صبوری نبودم.صبورترشدم. هرچندهنوزم به شناخت تایمینگ خودم نرسیدم. موضوع "چه واکنشی" نیست ، زمان ه. هنوزم برام عجیبه "حرف زدن" 6 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۶ کار خر است:whistles: خوااااااااابم میاد به شدت:4564::4564: نمیدونستم کجا باید تخلیش کنم:whistles::vahidrk: 8 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۶ سلام به دوستای گلم من اومدم.. خوبی؟ روزهای قشنگ و تلخی رو گذروندم.. از سکته قلبی پدرم و تا ازدواج خودم.. الانم گیر ترم اخر ارشدم هستم.. یعنی یه جورایی دیوانه شدم.. خیلی سخته.... درکل ببخشید نبودم... زیاد خونه نیستم و دسترسی به نت به این صورت ندارم. هرجا دوستای گلم هستن خوش و خرم باشن.... دلم براتون تنگ شده بودا... 9 لینک به دیدگاه
Yaser.C 5059 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۶ کلا یه هشت ماهی بود که درگیر کار و درس بودم و با کسی هم درست و حسابی حرف نزده بودم ... دیگه همه رو شاکی کرده بودم از خودم راستشم بخواید امشب بعد مدتها واسه جاسوسی اومدم سایت!!!خدا منو ببخشه!!! دیشب بعد دو ماه رفتم سلمونی!!! این شکلی شده بود قیافم!! اونجایی که میرفتم سلمونی همیشه دور بود دیگه دسترسی نداشتم پیش خودم گفتم با رفیقم برم قبلش با رفیقم قرار گذاشتم گفتم بابا بجنب بریم هر کی منو میبینه میترسه!! دیگه خواهر زادمم نمیومد پیشم!!!جهنم بریم پیش مهدی برامون مدل هویجی بزنه!! تو خیابونا داشتم میرفتم که یهویی یه چیزی نظرمو جلب کرد... سمت محل ما که خیابونا شلوغ بود این موقع سال اما الان خیلی خلوت شدن.... گفتم شاید موقع خرید عید نرسیده آخه خود من هیچ موقع دربند خرید عید نبودم هر وقت لازم داشتم میرفتم بازار.... رفتم پیش رفیقم گفتم بجنب بریم الان پنجشنبه اس شلوغ میشه ها... بدو بدو رسیدیم سلمونی.... رسیدیم جلو در گوشی من زنگ خورد موندم اول صحبت کنم بعد برم تو..دیگه رفتم تو و سلام و اینا نشستم یارو هم با حوصله سر و وضعمونو سامون داد آخرشم یه کم چرت و پرت مالید به موهامون که مثلا قشنگ وایسه!!! اومدیم بیرون رفیقم گفت حاجی دلم سوخت اصن!! رفتم تو اولش پسرش گفت بابا آخ جون مشتری اومد دیگه بی پول نیستیم!! حسم میگه یه کم اوضاع امثال بیریخته...فقط امیدوارم این حسم غلط باشه...کاشکی همه دم عیدی شاد بشن...... یه چیزی هم میگم به همه اونایی که دارن اینو میخونن...اگه از دستتون برمیاد خیلی کمک کنید..دم عیدی نذارید کسی شرمنده زن و بچه و خانوادش باشه... بیاید به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کنه... 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده