رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

نمیدونم ..جاش هست اینو بزارم اینجا یا نه ...حالا دانلود کنید شاید بدتون نیومد ...:w16:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 9
لینک به دیدگاه

یکی دوروز پیش به صورت غیر مستقیم با یه آقایی اشنا شدم به اسم آقای مهدوی ...رو ویلچر میشینه ...اما جالبه یه کارخونه داره ...از اون جالبتر اینکه تمام پرسنل کارخونه اش یا ویلچرین یا یکی از اعضای درجه یک خونوادشون با این وسیله عیاقن ...دلش میخواد هیچ کسی از دردوغم خیلی نسوزه ..حتی بچه ها هم هنگام یه دوش گرفتن تو حموم چسشماشون نسوزه ...آقای مهدوی مالک کارخونه شامپو فیروزه است :ws3:وخیلی محصولات دیگه بااین برند ...خیلی زندگی وطرز تفکرش برام جالب بود ..کارخونه اشو با ماشین آلات اتوماتیک تجهیز نمیکنه تا پرسنل خاصش همیشه سرکار باقی بمونن ...:w16:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را

 

تا زودتر از واقعه گویم گله ها را

 

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

 

در من اثر سخت ترین زلزله ها را

 

پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست

 

از بس که گره زد به گره حوصله ها را

 

ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم

 

وقت است بنوشیم از این پس بله ها را

 

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

 

یک بار دگر پر زدن چلچله ها را

 

یک بار هم ای عشق من از عقل میاندیش

 

بگذار که دل حل کند این مسئله ها را

  • Like 6
لینک به دیدگاه

شربت خواب اور خریدن برام که بخوابم باهاش...ولی حس خوبی بهش ندارم یاد این بچه های کوچیک میفتم که وقتی خیلی اذیت میکنن بهشون استامینوفن میدن بیهوش میشن...نکنه دارن سرمو گول میمالن که بخوابم اذیت نشن...

هر هدفی هست من نمیخورمش....امروز به اندازه کافی خوابیدم

البته ضد سرفه.....باز شربته خوبه ولی با خوردن مقاومت نشون دادم و نخوردم...الانم به خودم افتخار میکنم که بیدارم.

افکار منحرفه منه بیدار:-d

  • Like 9
لینک به دیدگاه

در مملکتی زندگی می کنیم که برای مدیر شدن نه دانش نه توانایی نه تجربه و نه هیچ چیز دیگری مهم نیست تنها شاخصه و اصل مهم ایثارگر!!! بودنه ( برادر یا خواهر شهید یا فرزند شهید)

 

و با احترام به ایثارگران واقعی که در راه وطن ایثار کردندبه این ایثارگران!!! باید عرض کنم عزیزم بنده و امثال بنده بدهکار ایثارگری برادران و پدران شما نیستیم اگر کشته شدند بخاطر ایدئولوژی و شرایطی بود که خود باعث و بانی به وجود آمدنش بودند. عزیزان، بنده و امثال بنده قاتل پدران و برادران شما نیستیم انتقام نداشته هاتون رو از ما نگیرید.

  • Like 8
لینک به دیدگاه

وقاحت یعنی اینکه با تورم دو رقمی رشد اقتصادی منفی و کسری بودجه 46 هزار میلیارد تومانی از وضعیت اسفبار اقتصادی اسرائیل حرف بزنی

  • Like 10
لینک به دیدگاه

همیشه موتور محرک و عامل پیشرفت انسان ها ریسک پذیریه ، اگر ریسک پذیر نباشه انسان مثل موتوری میمونه که در جا کار میکنه بدون ذره ای حرکت، در طول زندگیم 4 ریسک خیلی بزرگ کردم جدا از درست یا غلط بودنش منجر شد به خارج شدن از سکون ، به نظرم ازدواج یک ریسکه ریسکی که منجر میشه به کشیدن ترمز دستی و فشردن روی گاز، موتور کار میکنه ولی حرکت نمیتونی بکنی

  • Like 13
لینک به دیدگاه

خب امروز تغییر محل کار دادم.. استارت کار جدیدمو زدم.. به امیدخدا .. از فردا افتتاحیه اس.. و شروع میکنیم.. دیگه خدا پشت و پناهمون باشه..البته پشت و پناه همه.. :a030:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

یادمه دوره ی کارشناسی...استادی سر کلاس رو کرد به ما حدود 40 نفر دانشجو و گفت:

 

در دانشگاه رو وا کردن....یک عده گوسفند وار وارد دانشگاه شدن...بعد در رو پشت سرشون بستن..دیگه نه راه پس دارن و نه راه پیش!

 

یادمه اون روز سر و صدایی پا شد و بچه ها هر کدوم به نشانه اعتراض شروع به داد و فریاد کردن...

 

که آقا شما حق توهین نداری...

 

بعضی کلاس رو ترک کردن و گفتن ما میریم شکایت می کنیم..یا درس حذف می کنیم...

 

من نشسته بودم فقط فکر می کردم...که چه واکنشی نشون بدم؟!

 

استاد مربوطه هم اون بالا وایساده بود و لبخند به لب داشت...

 

یک تعداد هم بلاتکلیف اون وسط واساده بودن نمی دونستن چی کار کنن...از یک طرف ترس داشتن حرفی بزنن..از یک جهت تحمل این حرفم براشون سخت بود...

 

این درد مشترک ادم هاست که یک وقت یک نفر میاد بهشون توهین می کنه...یا به خدشون یا به اعتقادشون...بعضی ها به عواقب عکس العملشون فکر می کنن...بعضی هم اصلا فکر نمی کنن و اون لحظه فقط می خوان با همون میزان که زخم خوردن به طرف مقابل زخم بزنن...

 

من دستم رو بالا بردم...گفتم اجازه هست حرف بزنم...

 

گفت بگو پسر...

 

گفتم اگر دانشجوها گوسفندوار اومدن...صافی درشت تر شده و تعداد بیشتر ادم رد شدن...

 

از اون ور هم ما با سیل اساتید بی تجربه مواجه هستیم که مهر مدرکشون خشک نشده از همین صافی رد می شن و تدریس می کنن...

 

خوب می تونیم اونها رو هم چوپان همین گله بدونیم...

 

شان و شخصیت آدم ها و رد شغلی شون متاسب با آدم هایی که باهاشون کار می کنن وابسته ست...

 

یعنی الان شما خودتون رو چوپان می دونین؟!

 

لبخند به لب هاش خشک شد...

 

شروع کرد به فریاد و حرف های دیگه ای بهم زد....و گفت پاشو برو حذف کن...

 

گفتم تفاوت بین استاد و یک چوپان اینه که استاد در شرایط مطلوب انسان پرورش می ده...چوپان یک گله پروار...

 

دوست دارم بمونم ببینم شما در این ترم...کدومشون رو بار میارین...

 

 

 

این داستان رو خیلی جا ها نقل شد و دهن به دهن شد...

 

اون استاد از کار آموزش بیرون اومده...و الان یک مرکز دامپروری داره...:icon_redface:

 

 

یک عده می تونه انسان بسازن(به هر میزان..انسان کامل مد نظرم نیست...افزودن دانش به انسان)...یک عده می تونن گوسفند پرورش بدن...

 

و راحت ترین راه برای اینکه نقطه ی ضعفت رو پوشش بدی اینه که انگشت اتهام رو به دیگران بگیری...و اون ها رو کوچیک بدونی..در حالی که خودت کوچیک هستی...:icon_redface:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

نتیجه محکمه برام خیلی مهم بود. امروز حکم اومد طرف مقابلم محکوم شد.

باید از ته دل شاد باشم حقم پایمال نشد..

ولی از ظهر بهم ریختم. دلم سوخت. خودمو جاش گذاشتم.. نون و نمک همو خورده بودیم.. حس بدیه..

چرا ادم ها گاهی اشتباهی می کنند و بعد با لجبازی سرش اصرار می کنند و حتی می خوان طرف مقابلو مقصر کنن؟؟

 

خدایا از سر گناهان هممون بگذر

خدایا کمکمون کن اشتباهاتمونو جبران کنیم

 

:hanghead:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

جایی خوندم-البته به نقل خودم-:

افرادی که به نقص خودشون اعتراف می کنند اعتماد به نفس بالایی دارند.

افرادی که اشتباهشونو قبول نمی کنند نشون اعتماد به نفس پایینشونه.

 

من:

چقدر با خودمون روراستیم؟

ایا همیشه دیگران یا بداقبالی رو مقصر اشتباهات و شکست های زندگیمون می دونیم؟

 

:hanghead:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

با حرفایی که بعضی وقتا اینجا میخونم...

 

یه لحظه ناامید میشم...

 

ینی می ارزه این سختی که الان واسه درس میکشم؟!

 

با این بارعلمم میتونم خدمتی کنم؟!در آینده...

 

بخدا امروز انقدر 4طبقه دانشگاه رو رفتم و اومدم الان از پادرد دارم گریه میکنم...استرس و نگرانی های تحویل پروژه ها....کنایه های بعضی استادا...

 

واقعا می ارزه؟!

 

اینکه کل هفته درد درس یا خستگی از پا درم بیاره...

 

خدایا خودت کمکم کن....

 

من عاشقانه تا آخرش میخوام معماری رو ادامه بدم...خدایا قدرت و تحمل از خودت میخوام...

  • Like 13
لینک به دیدگاه

میخوام ارشد بخونم تو دورشته موندم مدیریت یا نانو؟

کدوم بهتره ؟

نمیدونم..

پیشنهاد استادی شده بهم منتهی باید تکلیفمو زود روشن کنم..

از اونورم استارت کار جدید و محل جدید.. یه جورایی افکارم پر پر شده.. سردرد گرفتم از این همه فکر:banel_smiley_4:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دارم فک میکنم چقدر خوب شد حق به حقدار رسید..

خداروشکر....میتونیم دعا کنیم خدا کمکش کنه بیشتر

تبریک میگمadeloo

  • Like 11
لینک به دیدگاه

سه هفته پیش رفتم دندانپزشکی دندونمو پر کردم ازون موقع دچار گرفتگی عضلات فک شدم دهنم باز نمیشه نه مثل آدم میتونم حرف بزنم نه مثل آدم غذا بخورم مجبورم با قاشق مربا خوری غذا بخورم خلاصه هر کار کردم خوب نمیشه امروز سر ناهار دیگه اعصابم بهم ریخت ازین وضعیت خلاصه بابام میگه برو شکایت کن دیه بگیر ،نکته جالبش اینجاست که دندانپزشک داداشمه :| البته دارم رو پیشنهادش فک میکنم

  • Like 13
لینک به دیدگاه

ممنون خانم نسیم.

 

یکسالی بود طرف مقابل من به بهانه های مختلف البته لفظا آرامش من رو بهم می ریخت.

آشنا هم بود آدم می موند چی کنه. ریش سفید آوردیم چند بار صلح دادن..

مساله آبرو بود وگرنه با روش خودش می نشوندمش سر جاش. پدرم سرگرده از اول ما رو طوری بار آورد که برخورد فیزیکی و لفظی نکنیم - گاهی میگفتم کاش ما رو اینطور بار نمیاورد. بعضی مردم گرگن باید واسشون گرگ باشی... -

 

خلاصه ته دل همش میگفتم خدایا کجایی چرا جواب آدم های سواستفاده گر و دروغگو رو نمیگیری؟

چرا از شغل و پستش باید سواستفاده کنه و ظاهر خوب بسازه ولی از زیر هر غلطی بکنه؟

 

باورتون نمیشه هنگام درگیری دو نفر که اونجا بودند از باآبروترینهای شهر بودند. تو شغل و حرفشون.

من نمیشناختمشون فقط شمارشونو گرفتم تا اینکه دیروز پریروز فهمیدم.

یکیشون پیش نماز معروفی بود و دیگری رییس حل اختلاف مکانیک ها. به راستگویی و جوانمردی معروف.

طرف مقابلم سه تا شاهد دروغی ولی کارمند فلان جای معتبر آورده بود.

نکته جالبش اینکه آقای قاضی پیش نماز مذکور رو می شناخت و تمام اینها به اعتبار حرف من و شاهدان من افزود.

 

همش کار خدا بود. این زمونه کسی نمیاد شهادت بده خودشو درگیر کنه... :5c6ipag2mnshmsf5ju3

یاد اون دختری افتادم که میگفتن همسرش کتکش زده و خواهش میکرد افرادی که دیدن برن شهادت بدن...

 

 

نتجه اخلاقی اینجانب: اجازه ندید حریم قانونی و روانی تونو بشکنن.

برخورد جدی کنید نشد از راه قانونی.

بعضی آدم ها پررو هستن. لیاقت خوبی و گذشت آدم رو ندارن. :hanghead:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

از دیشب بارون ریزی داره می باره.

به برکت همین بارون های پاییزی امسال... امیدوارم تابستون سال بعد کم آبی نباشه. هوا معتدل تر باشه.

یاد بچگی هام افتادم. واقعا چهار فصل داشتیم. بارون به موقع. برف به موقع. رگبار بهار به موقع. تابستونم حد و حدودشو می دونست!!

 

به افتخار دهه شصتی های چهار فصل.... کف مرتب. جیغ. سوت. هورا. پشتک. :ws3::ws3::ws3::ws3::ws3:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

گاهنوشته ی الآنم یه هورااااای بلنده برای عادل عزیز:hapydancsmil:

بالاخره روزای خوب هم اومدن تا ترنّم بارونای پاییزمون رو حس کنه و پشتک واروو برنه:hapydancsmil:

الهی شکر:w16::icon_gol:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

:4564:

سپاس فراوان از همه ی دوستان نواندیشی باصفا.. :icon_gol::icon_gol::icon_gol:

از ته دل خوشحالم که جز کوچکی از مجموعه نواندیشان هستم و عضو سایتی هستم که تو این ۲سال و خرده ای حرف و موضوع بد یا حاشیه داری ندیدم.

واقعا خیلی خوبه که سایت و مجموعه ای چنین سالم هنوز هم وجود داره. :w16:

آموزش و تخصص و نوگرایی در کنار هم دلی و صفا و صمیمیت :a030:

 

دم همتون گرم :TAEL_SmileyCente:

علی یارتون :icon_gol:

 

به یاد روزهای قدیم => امضا: :babygirl:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

با سطح اطمینان 95% باید اعتراف کنم خراسانی ها به شدت مردمی تنگ نظر و حسود هستند هر آزمون آماری مطمئنم این ادعای منو نمیتونه رد کنه

  • Like 10
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...