شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ امروز داشتم نماز میخوندم یه حس بدی داشتم در طول نمازم تا اینکه تو رکعت دوم خشکم زد !! چم شده بود؟؟ چرا یادم نمیومد!! قبله کدوم طرف بود؟؟!! یه دفعه از جام بلند شدم ... دور خودم میچرخیدم و دنبال قبله میگشتم ! یادم نمیومد ! هیچی یادم نمیومد .... اصلا انگار تو این خونه نماز نخونده بودم ! بغض کردم .... ناامید شدم از خودم .... تا اینکه یه دفعه یادم اومد! حسی که تو اون لحظه داشتم وحشتناکه .... حس پیر زن یا پیر مردی که آلزایمر داره (و بچه هاشو نمیشناسه و باهاشون مثل غریبه ها رفتار میکنه ) بهم دست داد! هنوزم تو شوک هستم ... حس خوبی ندارم !! یکی از اتفاقایی هست که هیچ وقت فراموشش نمیکنم !! 13 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ دلم عجیب گرفته ..... البته عجیب که نه ..... این دلگیری عادتش شده ..... میان جمعی و تنهایی ..... شدم مهره اضافی میان همه جمع ها تو جمع همه احساس تنهایی میکنم و عاشق خلوت شدم .... عاشق تنهایی های خودم...................... و خسته از این اجبار بودن وقتی خواستنی نیست ....... کاش ازم راضی میشدی کاش ............ 10 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ بعضي وقتا دلم ميخواد بالا بيارم تو صورت روزگار... مثل حالا! 9 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ چ خواب بدی دیدم ظهر..........داشتم سکته میزدم........ هرچند میدونم ی اپسیلون هم بهم فکر نمیکنی ولی دیدن تو و بی توجهیت ب من حتی توی خواب هم عذاب اوره................ تو دیگه رفتی...... فراموش شدی........... چرا بعد این همه مدت باید تو رو تو خواب ببینم.......... هم خوشحالم از دیدنت هم ناراحت........ 9 لینک به دیدگاه
ya~ya 820 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ خدایا بیشتر از ۱۰ ساله داریم تحملش میکنیم. ثانیه به ثانیشو شاهد بودی. تمام فتنه گری ها شو دیدیمو گفتیم خدایا تو عادلی ما سکوت میکنیم تو حکم کن. پس کجایی خدا؟؟؟؟؟؟؟؟ چند سال دیگه باید صبر کنیم تا عدلتو نشون بدی؟ نکنه اینهمه سال بیخودی منتظر تو بودیم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! 6 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ دوستان عزيز! اي تاپيك چندين بار به دليل گذاشتن پست هاي كپي قفل شده! لطفا به قوانين تاپيك توجه كنيد!! 10 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ همیشه سعی کردم زندگی روتین و منظمی داشته باشم و حتی الامکان از تغییر گریزان بودم ، این دقیقا یکی از مهمترین عوامل پیشرفت نکردنه ، با تغییر زندگی کنید 11 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ ببین با شما هستن!! شعر و جمله های کپی پیستی نذار ! 7 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ هیچ صدای دردناک تر از صدای شکستن دل نیست. نزاریم دلی بشکنه نزاریم دلی بسوزه نزاریم دلی آه بکشه ... "از نگاهی مینشیند بر دل نازک غبار/خاطر آینه را آهی مکدر میکند." 9 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ بقولی "عشق آن باشد که حیرانت کند" همه چیز ، همین 18 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ دنیا را به ابعاد اندیشه تو دوست دارم والاست و بی انتها چقدر خوب است ندانستن برخی از مفهمومات وقتی همه ی مفهموم ها در تو خلاصه باشد ای خوب خوبان 16 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ رویای زندگانی را میتوان امروز فهمید ، وقتی که نگاهی گاهی به نگاهی گره میخورد می شود قند مکرر ، نوبر بهارانه زندگی سخت نیست عزیز ، اینجا کمی دلتنگی داریم به مقدار لازم ، حریصم به زندگی ورنه تیغ ها تیزند و رگ ها تشنه در عزای جوانی نکرده می نهم سر به بیابان داغ تنت به کوهپایه ی مرطوب پیشانیت به شفق غرق شده در چشمانت تقدیم به عزیزی پ.ن: چقدر حرف زدم 16 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ تا به تنهایی عادت کنم طول میکشه دیگه نباید اینقد ناپرهیزی کنم تنهاییم ازم دلخور شده تا آشتی کنه کلی باید عذاب بکشم 11 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ مهدي اينجا امروز سفره دلش رو باز كرده :d گناه داره :-" تنهاش نذاريد 11 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۲ بچه ها اینجا اصن همکاری نداریدا!!!!!!!!!!!!!!!! شما با تنکس نزدن از پست بی ربط و خلاف مقررات میتونید جلو اینکارو بگیرید..اما همه میرن تنکس میزنن بعدم همون داستان همیشگی سارا!!! 9 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۲ نمی دونم چرا حوصله ی درس خوندن ندارم! فکر کنم باید از همین امشب استارتش رو بزنم وگرنه وقت امتحان بیچاره می شم!من این همه دارو رو چطوری یادم بمونه آخه؟!! اصلا از همین الان با پارکینسون شروع می کنم که استارتش بخوره لا اقل:5c6ipag2mnshmsf5ju3 خدایا به امید تو... 9 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۲ تا حالا بارها و بارها تو این تاپیک و تاپیک قبلی گاهنوشته ها سر همین مسئله بحث بوده...و دیگه ازار دهنده شده....گاهنوشته های خودتون رو باید اینجا بنویسید وگرنه تعداد زیادی تاپیک تو همین انجمن هست که هرکدوم متناسب با ی موضوع زده شدن و توش همین مطالب رو کپی پیست میکنن این حرف دل های شما هم مطابق با اوناست و جاشون اونجاست..یه نگاهی به بخشای دیگه ی همین تالار بکنید... 7 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۲ ساعت 2:30 صبح باشد و مشغول گشت وگذار در نت باشی و آجیل بخوری و موسیقی گوش کنی و فرهاد مهراد بخواند : "گل یخ... گل یخ.... هر صبح تو میخندی... کوچک و ... پاکیزه .... بر من تو دل می بندی.... " ناگهان صدای بلندی توجهت را به خود جلب کند: _ "محمد مگه با تو نیستم!!!" و ناگهان یادت بیاید که پدرت سه بار تذکر داده بود که صدایش را کم کنی! _"باشه حواسم نبود.. " به سرعت دکمه پاز کی ام پلیر را بزنی و برای دقایقی به یک نقطه خیره شوی! بعد با لبخندی ساعت را نگاه کنی وببینی ساعت 2:38 صبح است و همچنان مشغول گشت و گذار در نت و همچنان آجیل میخوری و فرهاد مهراد می خواند:"ای گل یخ شکوفان شو... شکوفان همیشه..." و این است احوالات این روزهای ما... 16 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۲ فریاد...فریاد ...فریاد ... سکوت از این فریاد .....سکوت...... 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده