رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

بعضی مواقع تو نت اسامی دوستانم رو سرچ میکنم تا ببینم نشانی یا اثری ازشون پیدا میشه یا نه، در دوران جوانی عضو بسیج دانشگاه بودم معمولا طیف های مختلف فکری در این تشکل عضویت داشتند اما من به دو دسته کلی تقسیمشون میکنم ، ایدئولوژی محور و منفعت محور ، دسته اول بر اساس اعتقاد خودشون فعالیت داشتند به نوعی سرباز خط مقدم بودند اما دسته دوم بیشتر با طیف های موثر و صاحب قدرت سیاسی دم خور بودند و به دنبال فرصت ها این دسته در دانشگاه کاری که نمیکردند درس خوندن بود، معروف ترین از دسته اول یکی از صمیمی ترین دوستانم بود به نام رسول.س و از دسته دوم حسین.ت و عارفه.م، امروز به سرم زد ببینم این چند نفر کجان از آقا رسول که خبری نبود نه پستی نه مقامی نه سمتی فقط میدونم فوقش رو از شریف گرفت اما دو نفر بعدی جزو مدیران و به نوعی صاحبان قدرت و ثروت، خب جا داره یه سلامی به این دو دوستمون عرض کنم ، سلام فرصت طلب

  • Like 15
لینک به دیدگاه

امروز یه بنده خدایی اومده بود برای وام ، واکسی بود ، همه ابزار کارش جمع شده بود تو یک کیسه برنج ، یک میلیون تومن وام میخواست که یک سه چرخه بخره برای رونق دادن به کارش که بتونه بچه استثنائیشو بفرسته مدرسه استثنایی، یک کتاب میشه در این مورد حرف زد شاید هم بیشتر ولی چه سود

  • Like 14
لینک به دیدگاه

دبستان یا راهنمایی که بودم، فیلم دنیای شیرین دریا رو میذاشتن که دختر خانواده(پوپک گلدره) خاطراتشو می نوشت، یادمه اکثر دوستام و هم سن و سالام تحت تاثیر این فیلمه شروع کردیم به نوشتن خاطرات. چند وقت پیش دفتری که خاطره نوشته بودمو پیدا کردم، مث یه گنج کوچولو، سادگی و صداقت تو نوشته هام کاملا مشخص بود، یعنی چیزی نبود که تو ذهن و دلم نباشه و روی برگه نیاورده باشم. هر کی هم که تو خانوادمون نباشه با خوندن نوشتم می تونه ببینه چه خبر بوده :icon_redface:

 

با خواهرام نشستیم یکی دو برگه شو خوندیم و کلی خندیدیم :ws28::ws28: . سبک نوشتنم واسه خودش عالمی داشته، یه جا خیلی راحت و خودمونی صحبت کردم و یه جا، جوگیر شدمو قلبمه سلمبه حرف زدم :ws3:

یاد اون زمونا افتادیم، یاد چیزایی که نداشتیم و آرزو داشتیم بهش برسیم ولی الان خیلی خیلی بیشتر از اونارو داریم و واسمون عادی شده :ws37:. چیزایی که کلی دعا کردیم ولی وقتی بهشون رسیدیم، فراموش کردیم و به اندازه یک هزارم دعاهامون، از خدا تشکر نکردیم :icon_pf (34):

 

 

چرا راه دور برم، همین دو سه ساله اخیر که پروزه ام بخاطر آشنا نبودنم به پروزه و مشکل استاد راهنمام شده بود یه دردسر و یه گره ی بزرگ که فک می کردم هیچ وقت تموم نمیشه ولی خدا کسی رو سر راهم گذاشت که خیلی کمکم کرد، حتی زمانایی که خودم می نوشتم، حضورش باعث آرامش و دلگرمیم بود. روزایی که از 7 صبح تا 11-12 شب سر پروژه ام بودم و اگه نبود شاید دیونه شده بودم. به حدی حضورش عادی شده بود که یه جزء قشنگ و جدانشدنی از زندگیم شده بود. یه ساعت ازش بی خبر بودم، نگرانی و دلواپسیمو با بداخلاقی باهاش نشون می دادم:w000:، دیگه چه برسه غیبتش یه روز می شد، اونوقت خدا باید بهش یه صبر عظیییم میداد تا غرغرای منو تحمل کنه :ws3:(بماند که اون میذاشت پای کنجکاویم:icon_razz:). همین حضور و صبر و کمکش باعث شد که پروزم خیلی خوب تموم شد، تا آخر عمر مدیونشم :icon_gol::icon_gol:

 

 

یا شغلی که هیچ وقت فک نمی کنم که بتونم از عهده اش بربیام. تقریبا مطمئن بودم که روز دوم زنگ بزنم و بگم که شرمنده من نمیام. شبی که قرار بود برم سرکار، تا صبح خوابم نبرد ولی الان تقریبا دو سال سابقه دارم و خدا رو شکر تا خدی موفق بودم. به حدی شغلم از روحیم دور بود که وقتی به دوستام می گفتم چیکارم، همشون اینجوری میشدن :w58::w58::ws3:

 

و خیلی نعمتای دیگه ...

خدایا بخاطر همه نعمتات شکر:icon_gol:، خدایا عااااشقتم:ha5t4lmd53df3cpu2lq

  • Like 13
لینک به دیدگاه

یک قانونی تو زندگیم دارم که به هر کس در شأن خودش احترام بذار،به لحاظ اداری هم این موضوع رو رعایت میکنم و این خیلی مهمه اما معاونمون همیشه به نامه هایی که مینویسم ایراد میگیره میگه برای روسای ادارات و دستگاه ها به جای عبارات مقتضی است، شایسته است و کلا عبارات دستوری بنویس خواهشمند است، امروز مراجعه کردم به رئیس یکی از ادارات که جواب نامه ای که بهش داده بودیم چند ماهه نداده میگم آقای فلانی چرا جواب رو ندادید برگشته میگه من موظف نیستم به شما جواب بدم، حالا جالبه این آقا رو با جناب، دکتر ، خواهشمند است دستور فرمایید و... مورد خطاب قرار دادیم، به معاونمون میگم این ما هستیم که شأن خودمون رو بالا میبریم یا پایین میاریم ، وقتی به یک زیردست زیاده از حد احترام بذاری نتیجه میشه این.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

شماره یه دوستی رو دارم از بچه های انجمن...

 

بعداز اینکه اون گاه نوشته رو نوشتم ...اس دادم بیداری...

 

طفلی بیدار بود بخاطره من از خونه زد بیرون که باهام حرف بزنه...

 

رفت پارک و زنگ زدم تا گفت الو شروع کردم به گریه اونم میخندید...

چند ساعتی حرف زدیم من گریه کردم اون از خاطرات دانشگاهش گفت تا بخندم...

از همه چی گفت و گفتم...

ارومم کرد...

3تا کلاس برای اولین بار نرفتم

تو سلف دانشگاه گریه کردم

حرف زدیم...

بیچاره کلی پول تلفنش میخواد بیاد...میدونم...

ازش یه دنیا ممنونم.ممنونم تو بدترین لحظه هام و غمگین ترین لحظه هام کنارمه بهترین دوستم...

من مدیون این انجمنم...مدیون دوستایی که عین خانوادم نگرانم میشن و پیام میدن....

خانواده انجمنی من دوستون دارم...

 

امروزم باز اون حال دارم ولی جرات ندارم به کسی بگم...

مامانم میگه هیچکس باتو ازدواج نمیکنه....هیچ پسری عین بابات نمیشه نازتو بکشه و شب تا صبح بالا سرت بشینه حالت خوب بشه...

میگه ضعیفم...

 

نمیدونم والا...

 

اینم قصه من....

هنوز محتاج دعاتونم...فراموشم نکنیدا...

عطیه

94/7/22

19:00

  • Like 10
لینک به دیدگاه

....... نازت رو میکشه تاسحر بالاسرت میشینه و تا صبح کنارت میمونه ......

امید.... کالای گرانبهای این روزگار نامرد .....

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چندماه پیش بر حسب اتفاق تو یه نمایشگاهی یه فرد ناآشنا بهم یه حرفی زد شد دغدغه ی ذهنیم به مدت چندماه.....

بالاخره راز حرفشو پیدا کردم.....و این شد مسیر زندگیم...راهیی که من سازنده اش هستم نه تقلید کار رونده

 

راضیم ازت:icon_gol:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

مثلا امروز زود اومدم خونه

خسته

گشنه

زنگ زدم خونه كه يه ريزه كاري پختن مرغ كه يادم رفته بود رو ازش بپرسم بابا گوشي رو برداشت

به به سارا خانوم تهروني

چه عجب يادي هم از ما كرديد و .......

خلاصه كلي مارو شست و رو بند پهن كرد

وقتي ازم پرسيد كي ميايي گفتم نمي دونم

واقعا هم نميدونم كي مي تونم مرخصي بگيرم

هر چي مرخصي داشتم هفته پيش سر يه كار اداري شخصيم خرج كردم ،

 

اين عاشورا تاسوعا هم نخواسته بيفته شنبه يكشنبه

دلم بدجور براشون تنگ شده ولي چيكار كنم

بابا كاملا لحنش اعتراضي بود

ازم پرسيد بار و بنشن دارم

يا نه

گفت ميخواي برات بيارم

 

نمي دونستم چي بگم

 

نمي دونم

مرغ جون زود بپز دارم از گشنگي تلف ميشم :sigh:

ديشب تا ساعت پنج بيدار بودم امشب و فردا شب هم بايد بيدار بمونم

روزا كه اين كاراي متفرقه نميزاره آدم حواسشو جمع كنه

من نمي دونم اين خانومايي كه هم متاهلن

هم بچه نوزاد دارن

هم كارمندن

هم دارن ادامه تحصيل ميدن

چطوري به همه كاراشون ميرسن

من يكي كه زير يه بارش دارم له ميشم

:4564:

 

مرغ جون زود بپز دارم تلف ميشم

  • Like 14
لینک به دیدگاه

نمیدونم شکایت باید پیش چه کسی برد، اگر خدایی باشه و همونطور که گفته شده ناظر بر همه کائنات بهتره از خدایی استعفا بده

  • Like 8
لینک به دیدگاه

هر چه آید به سرم باز بگویم گذرد

وای از این عمر که با میگذرد ،میگذرد ...

 

و شاید بهترین راه هم همینه ....

 

هیچوقت بدبین و منفی نگر نبوده ،نیستم و نخواهم بود ...

از احساس عجز و منتقل کردن اون به دیگران هیچ وقت خوشم نیومده و نخواهد اومد...

نمیدونم ...

 

هر چی که هست ،من نسخه خودم رو این بار هم برای خودم میپیچم و با صدای خیلی رسا طوری که همه وجودم بشنوه میگم : بی خیال....

.......

  • Like 12
لینک به دیدگاه

در مقابل خیلی از چیزها نمیشه بی تفاوت بود

 

پیرمردی که با لباس مندرس با یک فرغون در حال جستجوی زباله هاست

 

مردی که برای خریدن یک بسته دستمال کاغذی التماس میکنه

 

پیرزنی که به سختی میتونه راه بره و در حال گداییه

 

کودکی که امیدش به اینه که ما نگران وزنمون باشیم یا نه

 

و ناراحتی دوستانت که برات خیلی مهمن اما کاری ازت برنمیاد نمیتونی کاری کنی که از ناراحتیشون کم بشه

 

اینها و صدها صحنه دیگه هر روز جلو چشمامه و دارم میبینم

 

و از خودم متنفرم که فقط قلبم برای تک تکشون به درد میاد اما کاری ازم برنمیاد

  • Like 12
لینک به دیدگاه

کاش همه ادما مثل مهدی بودن. همه ادماااااااااااااااااااااااااااا .از ادما هیچی نمیخوام فقط میخوام قلب داشته باشن .

 

فریاد به کجا باید برد؟

 

بوجود اومدن و بودن توی این دنیا به چه قیمت؟

 

خدایا حالاست که میخوام خودتو بهم نشون بدی

وقت خوشی همه باهات خوشن ناخوشی نشون بده تنهام نزاشتی و هستی

  • Like 10
لینک به دیدگاه

خیلی وقته اینجا مطلب نمینویسم

ولی نمیدونم چرا امشب یه حسی همش داره هولم میده که بنویسم

خیلی از وضع نابسامان مملکت گفتم خیلی هم اعتراض کردم چه واقعی چه مجازی اما هر چی میگذره میبینم این خود ما هستیم که نشون میدیم لیاقت چی رو داریم

وقتی خودمون برای خودمون و دیگران ارزش قائل نیستیم چه انتظاری از یه سری مسئول باید داشت که تغییرات بدن.

وقتی ما خودمون غرق در منجلاب هستیم و هیچ تلاشی برای بیرون کشیدن خودمون نمیکنیم کسی هم دستشو برای بیرون کشیدن ما دراز نمیکنه.

مردمی هستیم عجیب

به همه خرده میگیریم خودمون از همه بدتریم همه نوع رفتار دور از شان یک انسان رو انجام میدیم ولی همون رفتار رو برای دیگران زشت میدونیم.

دیگه چی بگم از این مملکت که هرچی بگم تف سر بالاست.

  • Like 13
لینک به دیدگاه

این چند صفحه گاه نوشته آخر خیلی برام جالب بود ...نوشته های هستی 1988 مهدی leanآریودخت ..مینا یوسفی ..جاست مکانیک ...نسیم .خلاصه ببیشتر اونا که یه مدت خیلی کمتر می اومدن اینجا ...من حس میکنم یه روزی دوباره هستی خانوم یه طوفان فکری راه میندازه ...مهدی لین هم یه بحث جنجالی :ws3:آریودخت بازم توی کلاسای درسی انجمن باهمه شیطنتش همین شکلی :mrsbeasley:پا میشه هی صدا میزنه آقا اجازه ..آقا اجازه ..ما یه چیزی بگیم

بازم جاست مکانیک میاد توی اندرحکایت نواندیشان باقلم ادبیش مطلب میزاره ...نسیم هم خیلی خونسرد و شاد همینجور تو بیشتر تاپیکها بچه هارو با یه تیکه طنز وجدی همراهی میکنه ....دختر بارونم باز میاد وکلاس فتوشاپ می زاره ...sepid*میاد ..iranpgمحیط زیست میاده ساکت وآروم ..ستاره بلو ..فرنوش خادمی ....حمید مهرآذین بازم حرف براگفتن داره میاد ....مینا یوسفی هم باز میاد اما مثل همیشه کم حرف ...دنیز یا همون آرام هم باز میاد ومجانی بچه هارو ویزیت میکنه ...سمانه وبینام هم میان واز محیط زیست دفاع میکنن ..ساغرو آقا مجید از بروبچ برق میان ...وخلاصه باز تا اینا میان برقا میره ...تمنا میاد مثل همیشه بیشتر خوشحال وکمتر دلگیر ...گندم وآرزوهم که هیچی دیگه مگه میشه نیان وقانون مدنی رو شرح ندن تو این اجتماع بروبچ .خانوم مهندس سان شین میاد ..اصلن خدارو چه دیدی شاید میم شیمی هم بیاد با یه آزماشگاه بزرگ شیمی ..اونم تو حیات خلوت حرفاش .....سهند مهربون میاد ...آتنا میاد ...مهندس مهدی برای کاشت خوبی تو ذهن بچه هامیاد ..مریم زارع ..مریم 39.وBrightness میان.....آقای محمد عارف میاد وباز صدای بچه ها به خوشحالی درمیاد بچه ها ممد اومد ...صبا هم بازم با با یه عالمه خبرای داغ میاد ...مهناز که ماشا ...بیشتر وقتا به عنوان کاربرنمونه است میاد ونمیزاره بروبچ تنهایی انجمن رو بهم بریزن ..واونم کمک میکنه ...آرتاش میاد ..nycامیر هم میاد ..اوه راستی پروشات هم میاد ...بی حاشیه وتو لاک خودش ...dermy girlو وینا وraz razمیان ..سوده میاد باهمون سروصدای طنز کودکانه اش ...سارافشار میاد ..مریم خانوم تازه عروس انجمن میاد ..یاسر میاد ...با دوستش ....سلامت میاد اونم با یه کوله بار انتقاد از دوستاش ..ایمان میاد ...sf میاد ...شقایق و سپید کاربرای خیلی خوب وقدیمی ومهربون میان ..خلاصه همه میان ...اما میدونید من از چی ناراحتم ؟؟اینکه اون روز که همه میان من نیستم بهشون بگم خووووووووووووووووووووووش اومدید :ws3:

چیه فک میکنید سرکاری بود ..؟؟خو یهویی یاد همه افتادم ..

 

به نظرم اینجا فقط یه نفر عذر موجه داره نیاد ..اونم کاربر همیشه ماندگاره ...کامیار ...بقیه یه روز میان ..خیلی شاد ....روبره راه وسرحال ..اونم با موفقیتهاشون ...

  • Like 19
لینک به دیدگاه

خواستم تو پروفتون براتون این پیغام رو بذارم...اما اینجا میذارم ک همه بخونن......(مهدی رفسنجانی)

 

 

بازهم امروز با قلمتون انرژی گرفتم.........:hapydancsmil:.......عالیِ عالی

 

انسانهایی هستند هنوز....ک با صدای قدم حضورشان.....گرد و غبارِ دیرینه را از صفحه زمان پاک خواهند کرد....مثل شما

  • Like 12
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...