shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ بالاخره اون روز پر مشغله هم تموم شد . یه تجربه ای که قبلا تو عروسی داداشم بدست آوردیم بازم جواب مثبت داد... چندین ساله پیش ! موقع رقصش میرقصیم به کسی هم اصرار نمیکنیم خودبخود هرکی خواست پامیشه . اینجور بما هم بیشتر خوش میگذره . هرچند دیشب تا ۴ صبح طول کشید و کلی تدارکات مراسم که وظیفه ما نبود افتاد به دوش ما ولی در کل خوش گذشت..با نصف خط دو نفر بهم مرحم شدند واقعا یجورهایی مسخره هست. هشت مرداد نود و چهار روز بهم رسیدن آبجیم و عشقش مبارکشون باشه . دوتا فرهنگ متفاوته خدا بهش صبر بده . راه دور و بقول خودشون سنت های معمولی رو که ندارند البته از زور یا خساست یا پرویی یا هرچیزی امیدوارم تو مراسم بعدیشون جبران کنند. 8 لینک به دیدگاه
زفسنجانی 7100 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ وقتی حضور کاربرای قدیمی رو اینجا میبینم خیلی خوشحال میشم ..مثل سادنا خانوم (آرزوی عزیز )که جز اولین دوستای من بودند ... وخیلی خوشحال میشم مطالب انرژی بخش بچه هارو اینجا میخونم ...مثل دختر بارون که چه خط ونشونی کشیده .. یاسمانه خانوم که داره سعی میکنه بره تو کما خلاصه حرفها وگاهنوشته های بیشتر بچه های اینجارو باعلاقه میخونم .... ایول به همه دوستای نواندیشی .... 13 لینک به دیدگاه
زفسنجانی 7100 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ این بسم الله دوستمونو دیدم یاد یه خاطره افتادم توی داشگاه که بودم زمان کارشناسی چندین سال پیش برای شرکتهای خارج از کشور نامه مینوشتیم میفرستادیم برامون مجله میفرستادن ..یه اتفاق جالب اینجا بود که یکی از دوستام که خیلی هم مذهبی بود بالای نامه هاش این دنیم او گاد (به نام خدا )رو نمینوشت ..میگفتم چرا نمینویسی ..میگفت اگه بنویسیم جواب نمیدن ..من بااینکه مثل اونا خیلی سختگیر نبودم اما تو این زمینه گفتم من مینویسم ..شاید هیچ کی باورش نمیشد ..یه شرکت استرالیایی برام سه تا از مجلات فوق العده قشنگ فرستاد جواب اون چند نفر هم نوشته بود ما باتوجه به تعداد درخواست مشابه از داشگاه شما یه سری سه جلدی برای کتابخونه دانشگاهتون میفرستیم یه شرکت آلمانی هم برام درکنار مجلاتش یه صفحه خیلی زیبا از طراحی بسم الله ارحمن الرحیم عربی و یه دعوتنامه فرستاد برای نمایشگاه غذای حلال که قراربود همزمان باماه رمضون اون سال افتتاح بشه اما برااون دوستام فقط چندتا کاتالوگ فرستاده بودن ببخشیدطولانی شد :icon_pf (34):یهویی یاد قدیما افتادم دیگه ..چه شوروشوقی داشتیم 17 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ در حال حاضر به تنها چیزی که فکر میکنم... رسیدن به اهدافم هس... 94/5/9 ساعت 20: 21 10 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ از اینکه دوباره به خونه برگشتم خیلی خوشحالم و از اینکه بلخره صاحبخونه شدم بیشتر خوشحالم این روزا سخت درگیر کارم و پا به پای کارگرا کار میکنم کلی ذوق دارم که تقریبا 15 روز دیگه برگردم سر کار و پایان تعطیلات حداقل کارای خونه تموم شدن و از سر کار برگردم استراحت کامل ، دو تا از دوستان عزیزم به همراه نامزد یکیشون تمام لحظات کنارم بودن و هستند کمک حالم ، امروز کلی ذوق داشتیم و تو حیاط اب تنی کردیم کلی کیف داد اینقدر با صدای بلند اواز خوندیم و سر و صدا کردیم که صدامون انگار پارازیت مینداخت خوشحالم که باز در کشور خودم و در خانه خودم و در کنار دوستان گلم هستم ... 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ خسته ام ... روحم بریده .. هیچ کاریش هم نمیتونم بکنم. . هیچ روش روانشناسانه هم نمیتونه کمکم کنه. گل مژه هم سوغاتی این فشار عصبی ناخواسته هست چیزی که سابقه نداشتم .. 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ سنت بازی شبانه ی من با واژه ها.... خواستن یک حسه که برام میوه ی ممنوعه شده.... یک عدد حوا می خوام تا این سیب رو گاز بزنه.... تا از هپروت آسمون ها دربیام و زمینی شم....( شکلک خجالت ) . . . کاملا با دوستانی که با گوشی به انجمن سر میزنن همدردی میکنم و باهاشون همدردم.... یک وضعیه ! 8 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۴ حوصله ندارم.. غرم مياد :164: 8 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۴ به آرامش رسیدم بعضی مواقع باید با چکش زد همه چی رو خراب کرد الان دارم همه چی رو خراب می کنم که از اول بسازم دیگه نمی خوام تو باتلاق جون بکنم می خوام برم تو دریا شنا کنم امروز با مادرم حرف زدم که می خوام انصراف بدم فهمیدم راضی کردنش سخته وقتی انصراف دادم مجبوره قبول کنه 11 لینک به دیدگاه
yanāl 2221 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۴ داداش از رو جوونی و ن پختگی تصمیم نگیر هر وقت دیدی قاطع یه چیزی رو میخوای یکم به منطقی نبودنش شک کن ....زود تصمیم نگیر یه اشتباه کوچیک ممکنه خیلی گرون تموم بشه 9 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۴ الان دلم خواست مرفه بی درد بودم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 از حد وسط خوشم نمیاد.یه جورایی آزارم میده.یا زنگی زنگ یا رومی روم... اگه چیزی رو ندارم که ندارم اما اگه داشته باشم یا بدست بیارم باید تمام و کمال باشه که گاهی منجر به بلند پروازی میشه و یه جورایی نشدنی ولی خب اینم جزء اخلاقایی هست که نتونستم تا بحال تغییرش بدم اما... امیدی هست چون خدایی هست خدایا کمکم کن 12 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۴ شدیدا دلم رفتن میخواد... #رفته بودم واسه خواهرم انتخاب رشته کنم! خب خانواده من دانشگاه راهه دور ترجیح نمیدن! بخاطره جامعه که خواه ناخواه دانشجو بشی درگیرش میشی! دختری با خواهرم صحبت میکرد خیلی جالب گفت کل شهرهای ایران زدم جزء زاهدان آخه گرمه اونجا! جالب بود برام وضع جامعه رو میبینن و باز دختر تنها میزارن دور ترین شهر از خودشون درس بخونه!مدرک میدن!مدرکی که همونم تو شهرخودش هست! نمیگم نزارن تو بهترین دانشگاه نمیگم جلو پیشرفت دخترشون بگیرن ولی عاقلانه تصمیم بگیرن نه به اجبار تصمیم دختر اجازه بدن! دلم نمیخواد از دخترایی بگم که از تهران میومدن دانشگاهمون مثلا خوابگاه بیچاره پدر و مادر خبر نداشت دخترش 3روز تو شمال با دوست پسرشه...!و... مامانم همیشه میگه دختر عین پارچه سفیده کوچکترین لکی روش بیوفته با هیچ ماده سفید کننده ایی پاک نمیشه ....شاید کم رنگ بشه.... دختر بودن مقام بالاییه...دختر که داشته باشی جات وسط بهشته! دخترونه رفتار کن... 9 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۴ دلم اندکی برف با طعم دل غشه ، چای دارچین ، شال پیچ گردن ، سرمازدگی و "تو " می خواهد . . . . 12 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۴ باز رفتم بیمارستان... چهارشنبه درد کمر و شکم منو از پادراورد.. اول گفتن اپاندیسه بعد که دردم شدید شد و ازمایش گرفتن گفتن سنگ کلیه.. بهم مسکن زدن و تجویز سونوگرافی دادن.. امروز سونوگرافی کردم.. رفتم باز بیمارستان سریع اعزامم کردن بیمارستاندیگه ای.. سنگ حرکت کرده مسدود کرده و کلیه ام داره بزرگ میشه.. بیمارستان سی تی اسکن کردن چون دکتر سی تی اسکن نبود افتاد دوشنبه تا معلوم بشه ابعاد سنگم چقدره.. یا با دارو یا باید سنگ شکن کنم.. کلیه مون سالم بود اونم ناسالم شد.. به قول دوستم چقدر درد.. چقدر ادم باید قوی باشه.. بهش گفتم بتو میگن دوستا... ولی الان خوبم.. درد کلیه هم لحظه ای خداروشکر الان بهترم. 7 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۴ یه روز به طرز مزحکی همه چیو به هم زد و رفت. اینقد که نه تنها از او بلکه از خودم بیشتر دلگیر شدم. از اینکه وارد همچین رابطه ای شدم. بعضی روابط سرانجام پوچی دارند. مثل یه اشتباه تلخ می مونند یا یک تجربه که فقط اجمق بودن و حمافت خود آدم رو مدام جلو چشمش میاره. 9 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۴ احساس می کنم دارم خودم میشم همون چیزی که در دوران کودکی بودم 6 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۴ یعنی میشود روزی دنیایی پاک و به دور از وحشی گری و سیاستمداران فاشیست داشت؟ کودکان، زنان و مردانی که هر روز به جرم هویتشان به دست ظالمان بی ریشه ای بمباران میشوند و شهید... یک روز بشار، روزی داعش و روز دگر اردوغان فاشیست نفرین بر تمام انانکه دین رو بازیچه و سلاحی برای قتل عام مردمان کردند. درود بر انان که ایستاده میمیرند. ما گر ز سر بریده میترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم 12 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۴ گرفتاری من از زمانی شروع شد که از کارم شکایت کردم...اخه مگه مریضی دختر دقیقا از همون روز آقای رییس تصمیم گرفت برای اینکه کار من سبک تر شه و به کارای شخصیمم برسم برام یه نیروی کمکی بیاره....:icon_pf (34): نیروی کمکی اومد...خانم خوبیم هس هاااا....ولی انقد باید توضیح بدم و فک بزنم برای انجام کاراکه ظهر که میرسم خونه در حالت بیهوشی به سر میبرم...فکم لمس میشه بذنم حس نداره گرسنمه تشنمهقبلا بعد از ظهر شاید یه کم به کارام میرسیدم...اما الان بعداز ظهر همش خوابم تا لود بشم شبه باید بخوابم خودم که تنها بودم کلی از کارامم صب انجام میدادم..راه افتاده بودم اما الان بعضی روزا بعدازظهرم باید برم....کلا شرایط شیک شده اینجاست که میگن لعنت بر ...صلوااات بفرس خدایا شکرت...این روزا روزای جالبیه مراقب دوستای نواندیشانیم باش 15 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۴ بهترین حس دنیا رو دارم... بهترین دوست دوران دبیرستانم از طریق فامیل شمارم گرفته....منتظر تماسشم... خدایا باورم نمیشه....امشب خوابشو میدیم حتی واس اینکه خوابم خراب نشه نماز صبح بیدار نشدم.... بهترین حس دنیاس که من نمیتونم وصفش کنم .... جز شکر.... ♥♥♥♥♥ 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده