دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۳ چقد خوبی برای خودت قانون بذاری.قانون بذاری صادق باشی.نمازتو اول وقت بخونی.کاراتو به بهترین شکل انجام بدی.مهربون باشی.غیبت نکنی.عصبانی نشی..لبخند بزنی...و تلاش کنی برای بهتر شدن خدایا شکـــــرت.دوست دارم زیاد 12 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۳ شجاعت در صداقت، خیلی شجاعته!!! 11 لینک به دیدگاه
laoura 286 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۳ برای دوستم حنانه دعا کنید حالش خوب باشه و مثل قبل بخنده 8 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۳ امروز هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد ولی یکی از آروم ترین و لذت بخش ترین روزای عمرم بود خدایا شکرت 6 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۳ تف تو ذات این سازمان سنجش آخه یه کیک ساندیس اینقد ارزش داره میرفتم راهپیمایی یه ساک ساندیس میدادن 6 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۳ بر سرِ بازار دین خون تو را می خورند از جهت سود خویش سَر زتنت می بُرند مفتی و مسلم زتو کیسه پر از زر کند حاجی رسوای شهر در حَرمت سر کند داخل هر حجره ای سکه به ضربت زدند عده ای از مُفسدان نذر به هیات برند می بَرَن و میزنند ، می کُشن و می کِشند لای نذورات خویش طعم خدا می چشند گِل به سر از بهر تو پای برهنه به کوی از پس ِ اینققققققققدر عشق،ظرف چِپاندن به جوی شمر و یزید زمان گشته همین رفتگر سعی میان دو جوب مسلک این دربدر کُلت به کف نوحه خوان،سرخوش و مست و دوان نام تو کالای ناب،کَلب ِ در ِ قرص ِ نان یاد تو لای کتاب درد تو گوییست آب از پس این طبل و سنج حرف مرا خوب یاب مسلک این بی دلان کوفه و کوفیست باز بر در هر مسجدی نقش خدا نیست باز مردم زیر ِستم ، زیر کَپَل های غول سجده به زَر میزنند حال ضریح حال پول بر سر بازار دین خون تو را می خورند از جهت سود خویش سر زتنت می بُرند ح.س 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۳ طرف اسم بچرو گذاشته مرصاد خب احمق نفهم ببین معنی کلمه چیه ؟ ای تف یه این فرهنگ احمقانه که اسم و زبان متجاوزین به جان و مال این مرز بوم شده کعبه آمال و ارزو و اسم بچه ها ، پدر و مادر ها باید جوابگو باشند و هر کس که این اسامی ننگ آور عربی رو رو بچه هاش میذاره 8 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۳ تو سفری که حسن روحانی به یکی از استان ها داشت (اگر اشتباه نکنم استا زنجان) یک خبرنگار یه تابلو میده دست مردم و میگه هر درخوستی از رئیس جمهور دارید روی این تابلو بنویسید. حالا مرد و زن و پیر و جوون هر کس بنا بر اقتضای شرایط زندگیش یه درخواستی داره. چشمم خورد به این عکس و این نوشته و درخواستی این کودک از رئیس جمهور داره. من میخوام از این عکس این نتیجه گیری رو بکنم که ببیند واقعاً چقدر پدر و مادر این دختر معصوم تو محیا کردن یه فضای آرام و بدون استرس برای رشد هرچه بهتر این کودک عاجزن. کامل میشه تصور کرد خیلی از صحنه های واقعاً خشن و گروه بندی شده (18+) جنایات این گروه رو این کودک دیده! یعنی باید متاسف بود به حال اون پدر و مادری که هنوز به این مرحله از شعور نرسیدن که یه بچه تو این سن هیچ احتیاجی نداره بدونه داعش چیه و جنایت چیه و .... چه استرسی که این بچه تحمل نکرده. چه فکر و خیال هایی که این بچه پیش خودش نکرده. اونم استرس های بی مورد که کاملاً بی معنی هستن. استرس هاس این بچه باید الان درمورد عروسک بازی هاش، مشق مدرسه اش، بستنی و تنقلات روزانه اش و ... این چیزا باشه نه داعش و گروه دولت اسلامی و تجاوز و قتل و ... 16 لینک به دیدگاه
laoura 286 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۳ واقعا چی میشه که آدم بی هوا به یکی تا این حد علاقه مند میشه وقتی میبینم راضیه(حنانه)واسه کسی که دوستش داره نامه مینویسه،با خودم میگم تودل این آدما چی میگذره؟ دلم میگیره میبینم چشماش انقدر غم داره اینا اینجا مینویسم که بدونه تو این روزا چه حالی داشته امروز داشت اینو میخوند: اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد، از هر جای دنیا چمدان کوچکم را میبندم راه میافتم ایستگاه به ایستگاه مرز به مرز، پیدایت میکنم، کنارت مینشینم، روی سینهات به خواب میروم. کاش زودی مسافرش برگرده 11 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۳ حالم گرفته بود امروز با این خبری که شنیدم بدتر هم شد. یکی از هم خدمتیام که سال 90 با هم خدمت میکردیم خودش رو کشته از جمع 12 نفره ای که باهم تو یه پاسگاه مرزی خدمت میکردیم 9 نفرمون کشته شدن یا خودشونو کشتن از اون جمع فقط 3 نفرمون موندیم و من یک ساله که از همه دورم و خبری ازشون ندارم تا امروز که بهم زنگ زدن و خبرو بهم دادن منتظر 10 می هستیم 13 لینک به دیدگاه
Paroshat 6378 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۳ امروز داشتم فکر میکردم به این نتیجه رسیدم که خوش به حال اون بچه هایی که وقتی بچن میمیرن کاش ادم اصلا بزرگ نشه کاش بی سواد بودیم کاش از هیچی سردر نمیاوردیم کاش ... کاش... کاش... 11 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۳ به اجبار به دنیا میایم... به اجبار جوری زندگی میکنیم که از نظره اطرافیانمون خوب باشه فقط... به اجبار میمیریم... کاش به اجبار به همه میفهموندم با من کاری نداشته باشید...با زندگیم... 9 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۳ حرفی برای گفتن نیست دلتنگم خیلیم دلتنگ دلتنگیم رو چجوری برات بنویسم مادر مهربانم، با چه رنگی؟ دلم فقط اغوش گرم و مهربونت رو میخواد ...فقط، فقط 11 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۳ من و شب زنده داری... یک نوع ترسهایی هست که باید آرومش کرد... چون هم باید باشه و نبودش... . . . بازهم باید چشام رو ببندم...و ترس ازشروع شب زنده داری ها....رو به مثلا خواب ببرم... سخته فکرکنی که خوابی... شکربه خاطرداشته ها و نداشته ها... یاحبیب... 6 لینک به دیدگاه
Nazanin.ad 6895 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۳ بعضی وقتا مث حالا آرزو میکنم که کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم... بچه که هستی همش ادای آدم بزرگا رو در میاری و دلت میخواد زودتر بزرگ شی. وقتی که بزرگ میشی دلت واسه بچگیات تنگ میشه... من نمیخوام آدم بزرگ باشم... 5 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۳ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام هیچی نمینویسم! خلاصه و مفید میگم! خلایق هر چه لایق! ادما دور وبرتون رو چک کنین! یه وقت لیاقتتون رو زیر سوال نبرن! صرفا همین خودش کلی حرفه! فقط که مشکلات دنیا عملتون رو پس نمیده! با بودن یه ادمایی کنارتون ثابت میکنه که دار مکافاته! .... 7 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۳ و گفت: خلق بر سه قسم اند گروهی با خود به جنگ برای خدای تعالی، و گروهی اند با خلق به جنگ برای خدای، و گروهی با حق به جنگ برای خود که: چرا قضای تو به رضای ما نیست؟ چرا مشیت تو به مشاورت ما نیست؟ تذکرة الاولیا عطار - ذکر سهل بن عبدالله تستری . . . . جالب بود... پ ن:س ک و ت... 7 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، ۱۳۹۳ میخوام بنویسم...فکرم از حرفای ناگفته شلوغ شده... قلم...ولی من!! نمیدونم از کجا شروع کنم...یه نقطه خاص واس شروع...نیست یا اینکه من الفبارو رو از یاد بردم... 7 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، ۱۳۹۳ خدا یا شکرت واقعا چه حالی میکنن پدر و مادرایی ک بچشون تو دنیا اول میشه من امروز تا حدودی درک کردم حالشون رو امروز پسرم در سطح شهرستان مسابقه کاراته داشت نفر دوم شد خیلی خوشحال شدم چون اولین مسابقه شهرستانیش بود و اولین مدالش:hapydancsmil: 19 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده