ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ کنار تو جوگیرم نمی دونم از جو عاشقانه توست یا از گیر دادن من 4 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ سلام سلام سلام سلام.. خوشحالم خوشحالم خوشحالم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دانشگاه قبول شدمممممممممممممممممممممممممممممممممم:hapydancsmil: 4 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ خدایا کمک کن بتونم این یه مورد رو هم درست کنم 8 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ نفر اول تجربی از آستانه نفر دوم از رشت چه میکنن این گیلانیا:hapydancsmil: خیلی باهوشیم 9 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ این خیابون هایی که هنوز آثار باغ ها و کوچه باغ های قدیمی رو داره منو دلگیر میکنه و این آدمی که لقب اشرف مخلوقات رو یدک میکشه اما پست ترین مخلوقاته 9 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ کلافه ام دارم خفه میشم:icon_pf (12): 6 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ قضاوت نیست فقط یه تلنگره و باز هم دیکتاتوری و عاقبتش : 2 تا پسر داشت 2 دختر . زورش به دختراش نمیرسید چون نمیتونست جلو شوهراشون بایسته و اما پسر ها مجبورشون کرد زود ازدواج کنن . نه کار ، نه زندگی هیچی نداشتن و زن گرفتن خرج پسرارو ایشون میداد ، حالا تصور گنید خرج گرفتن زمان متاهلی از خونواده چقد سخته شد رئیس زندگی خصوصی پسراش . از آب خوردن جاشون تصمیم میگرفت تا بچه دار شدن و ... یه عروسش دختر آقای دکتر بود و با فشار کتک و ... این پدر شوهر طاقت نیاورد و بعد از کتکها و توهینا و ... طلاق گرفت و بچش رو هم ازش گرفتن و این دختر افسرده شد . پسر دیگه که دختر داییشو گرفت هم همینطور ، از این فشارها بی طاقت شد و طلاق گرفت و مهریشو بخشید و بچشو گرفت از جدا شدن پسر اول 4، 5 سالی میگذره و از جدا شدن پسر دوم یکسال شایدم کمتر چرا ؟ واسه خاطر دخالت بی جا ایشون زن و شوهر میگفتن ما با هم هیچ مشکلی نداشتیم اما پدر پسر ... امروز پدر پسر سکته کرد و فوت کرد ... افسوس که ... 8 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ من ازکابوس های این روزهایم بیزارم... بیدارم کن... 2 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۳ واقــعـــــــــا باید به بعضیا گفت What the Faz? 7 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۳ چقدر توقع!! چقدر درووووغ!!! چقدرررر زیرآب زنی!!! خجالتم خوب چیزیه.. مثل آدم بشینن زندگیشونو بکنن میمیرن؟!!!!؟ بسه این خاله زنک بازیا.. 6 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۳ به زودی باز میام اینوراااا...............دلم برا خودم تنگ شده:hapydancsmil: 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۳ اونایی که صد جا اعلام میکنن که ما خودکشی میکنیم و از زندگی خسته ایم هیچ وقت این کار رو نمیکنن . . . فقط میخوان خودشون رو نشون بدن . . . درست عین ادمایی که صدجا اعلام میکنن ما دیگه انجمن نمی یایم . . . 11 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۳ هی دلم برات تنگ میشه اما نمیتونم بهت زنگ بزنم دلم برات تنگ میشه و هی عکساتو میبینم ؛ زوم میکنم رو دماغت ؛ روم چشمات ؛ تهشم میگم لامصب خیلی از من خوشگلتریاااا دوباره هی دلم تنگ میشه صداتو گوش میدم و میگم فدات بشم با اون صدای قشنگت چرا من اینقدر دوستت دارم دلم برات تنگ میشه همش:hapydancsmil: 9 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۳ اینجا شده دفترچه خاطرات من هر از چند گاهی میام سر میزنم به اینجا و یه چیزایی مینویسم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 دلم میخواد داد بزنم به مقدار سکوت هایی که کردم دلم میخواد داد بزنم اما چه فایده سکوت ها هم مثل فریاد ها می گذرند 13 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۳ کاش من هم یه چیزایی رو نمیفهمیدم! 5 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۳ دلنامه بسه یکم گپ بزنیم شادانه موتوژن بودم مدیر فنی اونجا رفیقمه داشت خاطره میگفت میگه یه سفر کاری قرار شد بریم لبنان (الهم ا.......) یکی از بچه های حزب اللی تیپ نور بالا هم باما بود موها تخته تل ما میگیم معادل فارسی نداره سادده همون پیرهن تا نوک کفش بلند و59 تا دکمه تا خرخره یقه سه سانت استین تا آخرین بند انگشت سبابه انگشتری 25 تا خلاصه دل مثل آینه ازین بچه های باحال ریشها 32 تا زیرچونه والسلام خلاصه بریمش کنار دریا ...... حدس بزنین چی دید حالا بماند عرق سرد رو پیشونی گفت برادر اندوه لبنان کشت مارا حالا حدس بزنین چی دیده جایزه دارین 7 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۳ امروزم مثل روزای خدا روزخوبی بود به همراه خانواده رفتیم نمایشگاه مبلمان تا برای یه عروسی یه مبل انتخاب کنیم برای کادوعروسیشون بعد از اونور باخواهرم رفتیم درکه نشستیم ناهارخوردیم جاتون خالی شاتوت و ترشیجاتو گردو خوردیم ترکوندیم و بعد رفتیم هایپرسان خرید و گشتیم فوق العاده خوش گذشت و اومدیم خونه که بعد اومدم انجمن روز خوبی بود درکل 8 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۳ موسیقی خیلی روی زندگی آدم تاثیر میذاره مخصوصا برای ماهایی که چند ساعت از وقت روزانه مون به موسیقی گوش میدیم من میخوام هرچی موسیقی غمگین دارم پاک کنم، حتی داریوش فعلا پاک نکردم ها اینجا می نویسم که تشویق بشم پاک کنم، آخه مگه میشه داریوش دل کند ولی فقط شهرام شب پره 8 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۳ چند گیگ داریوش پاک کردم بعضی وقتا دل کندن از چیزایی که دوست داریم خیلی سخته، باور کنید چند ماهه میخوام این کار رو بکنم ولی خودمو زدم به اون راه ولی خیالی نیست 11 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۳ من دیروز با خواهرمو شوهرش و دوست خواهرم و شوهرش رفتیم سمت آستارا گردش. خعلی خوش گذشت. فوق العاده بود:hapydancsmil: 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده