رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

یاد یاران ....

 

روزی پر از قصه بودیم

 

امروز پر از غصه هستیم

 

بودیم و در کل افسانه شدیم

 

هیچ جایی خانه ی من ،خانه ی تو، خانه ی ما نمیشود...

 

  • Like 15
لینک به دیدگاه

چقدر این روزا خسته م ...

کاش میشد منم مثل اصحاف -یه 309 سال که نه به همون 309 ساعتش راضیم - راحت راخت بخوابم بدون دغدغه ی لحظه های بعدی :sigh:

 

فقط منتظرم ساعت اداری تموم شه برم خونه :hanghead:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

این روزا تریپ ناامیدی برداشتم ... بدجورا ...

 

21 سالمه، می دونی یعنی چی؟ یعنی اوج شور و نشاط ، یعنی اوج انگیزه، انرژی ...

 

اینا همه هست ... اما نمیشه بروزشون داد ! دلایلشم زیاده ! از وضعیت اقتصادی و سیاسی و کوفت و زهرمار کشور گرفته تا "دختر بودنم" و محدودیت های مسخره ی جایی که توش زندگی می کنم ، واسه من و امثال من !

 

نا امیدم چون هرچقد جلوترو نگاه میکنم فرقی نمی کنه ... تاریک تر میشه ، اما روشن تر نه ، به هیچ عنوان !

 

پس رو چه حسابی نباید نا امید باشم ؟! هان ؟!

 

آقا یا خانومی که داری شعار میدی و میگی : انقد ناامید نباش، اینا همش می گذره ! یه دونه، فقط یه دونه روزنه ی امید نشون من بده ! ببین من چجوری با کله میرم سراغش !!!

نیست آقاجان ، نیست ...

  • Like 19
لینک به دیدگاه

گاهی اوقات ادمها نیاز دارن به refresh اساسی . چشاشون رو ببندن . تمام ذهنیتهای جورواجور رو بذارن کنار

 

حالا دوباره فکر کن . و بعد بگو چی میبینی ؟

 

به این فکر کن که شادی و ارامش واقعی کجاس ؟

 

ایا شادی واقعی در یک لحظه لبخند مادر نهفته نیست ؟

 

ایا شادی واقعی در یک لحظه اغوش پدر وقتی خسته از سر کار برگشته نهفته نیست ؟

 

ایا شادی واقعی در دعواها و جدالهای قهر و اشتیهای همیشگی با یه خواهر مهربون نهفته نیست ؟

 

ایا شادی و ارامش واقعی وقتی نیست که تو بدترین لحظات هنوز دوستانی رو داشته باشی که کنارت باشن و با تمام وجود کمکت کنن ؟

 

ایا ... ایا ... ایا ...

 

دوباره فکر کن .

  • Like 14
لینک به دیدگاه

می دونم چی میگی ...

 

همه ی اینایی که میگی یه جور احساسِ خوبن ... حتی همین بودنِ ساده و همیشگی دوستی مثل تو ... همین جواب ساده ... همین حضور ... خودش قشنگ و دوس داشتنیه ...

 

اما بعضی اوقات فکر می کنم اینا کافی نیس ... کافی نیس برای ادامه دادن ...

 

می دونی ... به آینده که نگاه می کنم ، احساس میکنم اونقدری تاریک هست که نه تنها این شادی ها کاری از پیش نمی برن ، بلکه کمسو و کمسو تر هم میشه اثرشون ...

 

خیلی بدبینانس ... می دونم ... اما باور کن دست خودم نیس ...

  • Like 18
لینک به دیدگاه

میخوام تو عید همه ی پروژهامو کار کنم تموم بشن بعد از عید بیکار بمونم :ws37:بعد سر موقع ببرم کارامو تحویل بدم بچه ها اینجوری بشن:w58:منم اینجوری:ws28:خیلی کوتاه اومدم هیشکی ارزش کارامو تو این چند ترم نفهمید اینکه همیشه سر موقع آماده بوده کارام اما به خاطر همه ی بچه ها خودم با استادا حرف زدم تحویل عقب بیفته:w16:تا اونا هم برسونن اما حیف ...............:w16:نباید این کارارو میکردم چون قدر ندونستن و به خاطر منفعت خودشون هر کاری میکنن358117_yes4.gif

  • Like 16
لینک به دیدگاه

درود دوستان،

کوچیکتر از اونیم که بخوام خدای نکرده نصیحت کنم، منم یه وقتایی دائم شکایت میکردم. تا اینکه یه اتفاقی افتاد!

و یه حرف قشنگ پشت بندش شنیدم!

میگم شاید واسه شمام جالب باشه.

مگه چقدر عمر میکنیم؟؟ مگه عمر مفید و با نشاطمون چند ساله؟؟

چرا باید منتظر اتفاقاتی باشیم که قراره بیافته و از تاخیر یا نبودش شکایت کنیم؟!

زندگی رو دریابیم، یه جاهایی چشامونو ببندیم؛ قشنگ میشه.

الان رو زندگی کنیم تا بعد!

پر چیزی که فکرتونو غمگین میکنه با خودتون به آینده نبرید! چنان تاثیری رو قلب و روح آدم میزاره که جبران ناپذیره.

اتفاقات تلخ رو نبرید با خودتون به آینده:ws37:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

برف :hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil:

 

انقد از ساعت 7 صبح سر و صدا کردم همه بیدار شدن با لنگه کفش دارن بیرونم میکنن:hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil:

 

 

من ساعت ده کلاس دارم از الان کجا برم تو این سرما:sad0:

 

ساعت 7:29 دقیقه

  • Like 15
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...