آرانوس 6500 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۲ هنوز قلبم به عشق كساني ميتپد كه روزي با آنها بر سر سفره روزگار نان وفاداري و نمك معرفت خوردم. پس ياد ميكنم از دوستان و عزيزانم تا بدانند اگر نان و نمك نيست ما هنوز وفاداريم .... 10 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۲ فقط اومدم گاه نوشته بچه ها رو بخونم.خدارو شکر همه خوبن.:hapydancsmil: 9 لینک به دیدگاه
One gear 7070 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۲ کاش بعضیا بفهمن گاهی سکوت که می کنم منظورم تایید حرفات نیست...فقط قطع امیـــــد کردم از سطح شعورت.... 11 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۲ کانیبالیسم ، یعنی هم نوع خواری ، رفتار بعضی از ما این روزها مصداق همین واژه هست 8 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۲ من نمی دونم چه صیغه ایه تابستونا انقد تنبل میشم هرسال آخرای خرداد که میشه ، میشینم یه لیست از کارایی که باید انجام بدم دُرس می میکنم ... یه لیست بلند بالاااااا :hrqr6zeqheyjho1f9mx بعد حدودا آخرای مرداد که میشه ، به خودم میام و میبینم ای دل غافل، هیچ کدوم از کارامو نکردم که :w768: خلاصه استرس همه وجودمو میگیره و میشینم یه برنامه ریزی درست حسابی می کنم که حداقل از شهریور استفاده کنم با خودمم قرار میذارم که از فردا صبح دیگه دقیق طبق این برنامه عمل کنم و وقتمو هدر ندم صبح روز بعد که بلند میشم و با اراده ی آهنی میخوام برم سراغ برنامه م :banel_smiley_90: اول یه سر به سایت دانشگاه میزنم ببینیم برنامه ی ترم جدید چطوریاس می بینم شروع کلاس ها رو زده از 16 شهریور :wow::w74: دوباره میشینم برنامه رو یه کم تغییر میدم که بجای یه ماه، بتونم توی 15 روز جمعش کنم روز بعدش که بیدار میشم ، صدای مامان بابا رو می شنوم که دارن برای یه مسافرت 10 روزه برنامه ریزی می کنن :obm::icon_pf (34): خلاصه که سر جمع می مونه 5 روز، برای عمل کردن به برنامم اونم که امسال میره برای ثبت نام دانشگاه و روند اداریش ینی این برنامه بلا استثنا هر سال تکرار میشه ها :icon_pf (34): 21 لینک به دیدگاه
sasan2007 1323 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۲ گاهی وقتا یک امید کوچیک هم آدمو به وجد میاره این آدم موجود عجیبی هست کاش یاد بگیریم به هم دیگه امید بدیم 18 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۲ میخوام از امروز خودمو و اخلاقمو کامل عوض کنم سخته اما باید بشه میخوام شاد باشم توکل به خدا 21 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ هر جا که باشی ، خونه خودت بهترین جایی هست که میتونه وجود داشته باشه بالاخص اگر 2 شب بیخواب بوده باشی و بعد از 3 روز برگردی به خونه خودت و در اوج خستگیت ،پروفت رو باز کنی و به آهنگ آرامش بخشش گوش بدی.... 14 لینک به دیدگاه
millan 1272 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ واگویه شاعری درباره شاعری دیگر مدتهاست او را ندیدهام. پیشترها نفرت در او کمین کرده بود سربرمیآورد و در کلمات گرانسنگ اش آتش به پا میکرد. بعدها نهایت تلاشاش را به خرج داد تا فراموشش کند، ولی بیهوده بود. «مجموعه آثار»ش در ۷۰سالگی درآمد. عاقبت اعتقادش را از دست داد و دوباره شعرهایی نوشت در باب اندوه نخستین. نوشت که دردش بر برگ انجیربنی میگنجد. بعد دوباره دیدماش. چهرهاش از فرط تقلا برای تحملپذیر کردن مرگ سخت درهم شکسته بود. واگویه مرد لیبرال غرق اندوه و ندامت سوسیالیستها را ترک کردم و محافظهکار شدم. وفادار ماندن به راستها کار چندان سادهای نبود. از فرط خستگی لیبرالی روراست شدم. ولی حالا همیشه، همین که گذارم به محفل لیبرالها میافتد یگانه راه نجاتم همانا گریختن از دست آنهاست. لیبرالی گریزان از لیبرالها وضع مرا کم و بیش چنین میتوان توصیف کرد. واگویه فیلسوف شبها که دنیا اندک امکانی دارد شروع به کار میکنم. ولی از من توقع نداشته باشید سامانهای پیافکنم. همواره با جسارت بیگانه بودم و بسیار خستهتر از آنکه به مدرسهای بروم امر غریبه، همیشه به هراسم میانداخت. قادر نیستم آیندهای برای تفکر متصور بشوم دوری مفهوم از مفهوم دیگر رو در فزونی است و بر فراز امرسپری شده چه ابرهای سنگینی برآسوده است. همهچیزهایی که هنوز میبینم شان چند ردپا در دوردست است و بس که من همانها را پیش از گم و گور شدناش به دقت ترجمه میکنم. از کتابام در باب اخلاق فقط واژه «من» را نوشتم حتی همان را هم با دستی لرزان و نامطمئن. گاهی وقتها دوران کودکی برایم کارت پستالی مینویسد: راستی یادت میآید؟ ولی این هم به معنی واقعی کلمه، فلسفه نیست. سه واگویه از میشاییل کروگرشاعر معاصر آلمانی 2 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ ضعیف بودن خیلی بده خیلی... وقتی دلت نیاد ی سری واقعییتارو ب زبون بیاری تا دل کسی نشکنه ...اونوقت دوس داری سرتو بکوبونی تو دیوار اصن کلا بری تو دیوار... حس میکنی مغزت داره منفنجر میشه...تاحالا حس کردین مغزتون درد میکنه؟؟خیلی حس بدیه... 12 لینک به دیدگاه
manjari 2934 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ وای چقدر همه چیز گرون شده واقعا اونایی که میخوان زندگیشون رو شروع کنند بجز مراسم و ..... چطور وسایل خونشون رو میخرند؟؟؟!!! تو این دوره زمونه نمیشه دست بزاری رو زانوی خودت و یا علی بگی 10 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ نمی دونم ...... شده جواب سوال های این روزهای من..... کاری؟ ....نمیدونم زندگی؟.... نمیدونم خانوادگی؟.... نمیدونم دوستی؟....نمیدونم ............................. 6 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ 18 سال رفاقت. تو روزای خوب و بد پا به پای هم اومدن. نون و نمک هم رو خوردن. کم کم این رفاقت به خونواده ها کشیده شد، همه با هم شاد بودیم. عمو صداش میکردیم. رفاقتشون تبدیل به شراکت شد. میخواستن سود و ضررشون با هم باشه. همه چی خوب بود اماااااا..... رفیق نبود، همه چی رو ورداشت و برد / حالا بابا مونده با یه عالمه فشاری که روشه، رفیقش تو زرد از اب در اومد طافت دیدن ناراحتی عه بابامو ندارم. بابام عشق منه، خدا هواشو داشته باش 11 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ گاهی بر روی جملات ، رفتار و برخوردمون در مقابل دیگران نمیشه اسم شوخی گذاشت ،به واقع داریم از اخلاق خوب دیگران سوء استفاده میکنیم. پ ن: هر بار که از اینترنت این مملکت استفاده میکنم دقیقا حس کسی رو دارم که بهش فحش ناموسی دادن 17 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ نمیدونم چرا بعضی آدما وقتی خدا میگه راهت اینه خودشون علامه دهر میشن و کار خودشونو میکنن اما وقتی یه جا گیر افتادن خدارو مقصر میدونن البته خودمم بعضی وقتا اینجوریماااا(امان از ادم لجباز:icon_pf (34):) 13 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ خیلی سرد و بی روح شده اینجا:5c6ipag2mnshmsf5ju3 12 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ بوسه می زند بر لب هایم، اشک های خستگی.. خوابم ماسیده تَهِ لیوانِ قهوه...رَدِش سایه انداخته رو آینده ی مُبهمم... تلنگر می زنم با انگشتان بر سیگارِ افکارم تا خاکسترِ آرزوهایم بنشیند بر باد و برود...یا اینکه:برود بر باد! بر من مکروه ست بوسه زدن بر لبِ اشک... بر من حرام است پوک زدن به سیگارِ افکار.... بر من واجب ست یک خواب بدون شنیدن تپش قلب... بر من مستحب است...آرامش... . . . و من قهرمانِمُستحباتم... 16 لینک به دیدگاه
sasan2007 1323 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ بعضی وقتا آدما با زیادی خواهشون زندگیشونو تغییر میدن و سرنوشتشون عوض میشه امروز دیدم با صورت خسته و زرد خبری از او طراوت نبود لبخندش هم گم شده بود دلم میخواست بهمش بگم این بود؟؟؟... کاش حداقل از دست نامرد رها میشد 10 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، ۱۳۹۲ شب ساعت 3-4 می خوابم و صبح ساعت 8-8:30 بیدار می شم ... یه دنیا کار نکرده و نیمه تموم دارم :cryingf: اما هر صبح فقط گیج و منگ دور خودم می گردم که باید چی کار کنم ! اما باز توی چشم به هم زدنی 24 ساعت تموم می شه و من هنوز حیران و سرگردون توی مرکز دایره ای به شعاع تمام برنامه های انجام نشده ام ایستادم الان فقط نیاز به کسی دارم که بر خلاف دیگران ، به جای تشویق و تاییدم ، بیاد محکم بچسبونم به دیوار و سرم داد بکشه و بگه "الان دقیقا داری چه غلطی می کنی با زندگیت ؟!" انگار موتورم خاموش شده ، یه نیروی محرکه لازمه پ.ن : هیچ وقت توی عمرم به یاد ندارم که این قدر بی برنامه و بی انگیزه بوده باشم :shame: 14 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، ۱۳۹۲ نه ، این واقعا برای من سواله که این بخش "پیام بازدیدکنندگان " پروفایل به چه منظوره که بعضی ها روی لیست دوستاشون (!) هم بلوکه اش می کنن ؟! :(2310): طرف ترجیه می ده تا میخواد بره "پیام خصوصی " بده ، حرفش رو نزده پس بگیره :w589: پ.ن : دقیقا شک نکن که با خود خود حضرتعالی ام ! 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده