viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۲ من فردا و پس فردا بعد از ظهر امتحان دارم، چهارشنبه صبح و بعد از ظهر امتحان دارم، پنجشنبه هم صبح. تازه باید یه فیلمنامه کوتاه بنویسم، یه فتوراما بسازم، و 4 تا طرح برای فیلمنامه. من که دو - سه هفته تعطیل بودم و فقط برای غذا خوردن و روم به دیوار قضای حاجت از رو تخت بلند میشدم. :دی فکر کنم تا هفته آینده اینموقع من مرده باشم زیر این فشار. تازه الان نه استرس دارم، نه ناراحتم، نه نگرانم. نمیدونم چرا اینجوری ام کلا؟ استادِ میگفت منو میبینه استرس میگیره بس که راحت و آسون گیرم. :texc5lhcbtrocnmvtp8 11 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۲ این روزها از کنار آدمهای شهر که میگذری دیگر چیزی توجهت را جلب نمیکند. گویا تمام ادمها به رغم تلاششان برای خودنمایی دچار روزمرگی شده اند. تنها سایه ای از آنها را لمس میکنی و هراز گاهی بوی آشنای سیگار. بویی که با همه سیگاری نبودنت به بوی تمام آدم های دور و بر ترجیحش میدهی. ناچاری چشمت را به بند کفشت بدوزی و بدون توجه به ماشین هایی که ترمز و صدای بوقشان را برایت هدر میدهند، خیابان های شهر را وجب به وجب طی کنی. به خیال خودت خونسردی و لابد سر به زیر. چشم از کفش هایت بر نمیداری و در دلت زمزمه میکنی که ای کاش این بار راه را اشتباه بروند. و به مانند هر روز دوباره به همان نقطه همیشگی نرسی. اما نمیشود! دیگر کفش هایت هم حاضر نبستند ریسک کنند، حتی اگر تمام عمر سر به زیر باشی و یکریز نگاهشان کنی. خسته میشوی. روی صندلی که نشستی سیگار تعارفت میکنند و تا به خودت بیایی میبینی با همان مردم گرم گرفتی ....دیدی که حق با کفش هایت بود؟!!!! کپی پیست بود !! 15 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۲ من به خودم اجازه دادهام که بیش از یک بار عاشق شوم و در آخرین عشقم فهمیدم که امکان ندارد بشود عشق را بیشتر از یک بار تجربه کرد و کارهایی که قبلن به نام عشق انجام داده ام تمامن بچه بازیهای خنده داری بوده که الان از مرورشان خجالت میشکم. و در گرماگرم عشق، فهمیدم که اگر قرار باشد از صمیم قلب او را دوست بداری حتمن از دستش خواهی داد و این حس خسارت دیدهی من نمیتواند این را بپذیرد. در هر حال، من یک روزی به واسطهی این نافرجامی در عشق به یک لا ابالی تبدیل خواهم شد. چرا که لاابالی گری کوتاه ترین راه برای پنهان شدن پشت واقعیت است. با زنهای زیادی خواهم خوابید، روی یک تخت فنری قدیمی مثل وحشیهای زبان نفهم، و مثل آدمهایی که تاکنون کسی را غیر از خودشان نتوانستهاند ببینند، وقتی که کارم تمام شد، در حالی که هنوز بدنم از یک ارضای جسمی بی حال است، بلند میشوم و بلافاصله لباس میپوشم و راه میافتم و آن زن که حتا اسمش را هم نمیدانم، همانطور دمر به حال خودش رها میکنم. قطرههای این مایغ غلیظ چسبناک را لابلای لباسها و روی پوست بدنم حس خواهم کرد. پشت ِپا میزنم به غسل جنابت چرا که میخواهم هرچه را که با آن غسل به سرم نیامده را به یکباره بر سر خودم خراب کنم. تا حد توانم در فراموشی تلاش میکنم و از همین حالا به خودم قول داده ام که به هیچ کس نگویم که یک زمانی تا چه حد احساساتی بودهام. میخواهم همه فکر کنند که من هوسران زادهام. هر زنی که مرا در آغوش میگیرد بداند که با یک تکه یخ هم آغوش شده. و میدانم هر بار که از آغوش این زنهای ناشناس جدا می شوم و لباس میپوشم از درک این حقیقت تا سر حد مرگ شکنجه می شوم که: خیلی از آدمهای سنگدل و لا ابالی، یک روزی در عشق و عاشقی بیهمتا بودهاند و هنوز هم حاضر نیستند یاد عشقشان را بین نفس نفس زدنهای این و آن راه بدهند چون او را مثل خدا مقدس میشمردهاند. خدایی که دیگر نیست ولی هنوز خدایی میکند .... ( کپی شده از جایی دیگر! ) 8 لینک به دیدگاه
minoo_mn 1740 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۲ خدایا تو دیدی وچیزی نگفتی دیگران چیزی ندیدندوجارزدند چرابعضی ها نمی تونن این رو بفهمن که حتی نگاهشون هم می تونه باعث دلزدگی بشه!!! وقتی از ترس نگاه هاومزخرفات فامیل مدتها تو مهمونی ها شرکت نکنی... وقتی هر جا می شینی همه بهت نگاه کنن،کی می شه بفهمم حرف حسابشون چیه،کی می تونه زخم هاییرو که این نگاه ها به قلبم زدنودرمان کنه؟؟؟ اینایی که میان سمتت از قیافت،از هیکلت،ازلباس پوشیدنت تعریف می کنن همونایی ان که ازپشت بهت خنجر میزنن.چرانمیتونن ب جای این چرتوپرتایه لبخند با محبت ازته دلشون بزنن؟؟ چرا مردم وقتی از چیزی خبر ندارن بی جهت برچسب میزنن؟؟چراهیچکی نمی خواد باورکنه دخترایی هم هستن که پاکن که می تونن هیچ دوست پسری نداشته باشن؟؟ که می تونن به چیزی جزدوستی فک کنن؟!!مشکل از منه؟؟چرا؟چون همیشه خندیدم،دروغه که می گن به دنیابخندتا دنیابهت بخنده چرا وقتی می گی منم ارزو دارم می گن طرف کیه؟؟ چراوقتی می گم منم خدایی دارم پوزخندی می زنن که تاعمق وجودتو میسوزونه؟؟ کی این چراها تبدیل به چون میشه!!!! تنها2چیزالان می تونه دلگرمم کنهآرزو و چای 9 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۲ میگم تازه دارم احساس اصحاب کهف رو درک میکنم. امروز بعد 2ماه اومدم انجمن، تایپیک تولد دوستمو بزنم. حس اصحاب کهف بهم دست داد. یه چیزایی که تغییر کرده هیچ، یه جورای عجیب غریبیم شده. توقعی ندارم از اطرافیانم و خصوصا مجازی، ولی چه زود آدما فراموش میشن!!!! خیلی زود!! البته خودمم چندبار پسوردمو اشتباه وارد کردم :| چقدر تو محیطی که کمی تغییر کرده احساس غریبی میکنم. همون اصحاب کهف بهترین تصمیمو گرفتن :) 11 لینک به دیدگاه
MAXER89 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ چقد بده تا صبح بیداری بعد که میای بخوابی همه تازه بیدار میشن هیــــچ !! نمیذارن آدم راحت بخوابه پس من کی بخوابم احساس میکنم یکم به پانداها شباهت پیداکردم شایدم ... لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ دنــــیــــای واقــعـــی هـــمـــیـــنـــجـــــاس ! دنـــیـــای مــــجــــازی اون بـــیـــرونه کــه هـــمــــه بــــا نــــقـــابـــن، هـــمــه تـــــو قـــیـــافـــن دنـــیـــای واقـــعــــی ایـــنــجـــاس هـــمـــه بــــی ریــــا و خـــاکــی کـــســــــی زخـــمـــاشــــو نـــمــی پــــوشــــونـــه کــســــی اشــکــاشــــو پـــاک نـــمــی کــنـــه کــــســـی بــــغــضـــشـــو قــــورت نــــمـــی ده دیــــدی؟ دنــــیــــای واقــعـــی هـــمـــیـــنـــجـــــاس!!! 17 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ گاهی وقتا باید بی تفاوت باشی با اندکی چاشنی بد بودن !! بی تفاوتی رو میشه با ظاهر سازی نشون داد اما بد بودن رو چی ؟؟ چجوری میشه بد بود؟! احتیـــــــــاج دارم به فرمول بد + نامــــرد + بی رحم بودن ! 21 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ برم بزنم بمیره...احمق! شعور..صفر...درک....صفر...فهم...صفر...ادب...صفر!!!! متنفرم از ادمای سیریش...متنفرم از ادمای احمق... اینجاست که یک جمله ی بسیار زیبا صدق میکنه: !!مرد ها را باید کشت جور دیگر باید زیست!! 8 لینک به دیدگاه
دل مانده 7714 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ یه وقتهایی هست که از همه چی دلگیری! از هر چی که اتفاق میفته... و حتی نمیفته!! و ترجیح میدی که نباشی... این الان موقعیتیه که من توش هستم ...کاش میشد همه چیزو عوض کرد..نه؟.. 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ یه سم سوسک خریدیدم ریختیم تو چاهک فاضلاب شب تا صبح 6 تا کشته از صبح تا الان هر سری وارد محوطه میشم 4 تایی درحال دست و پا زدنند... والا قدیما میرختیم تا صبح نسلشون منقرض میشد تا یک سال هم نمیدیدمشون.. 10 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ همه ی دنیا یه طرف یه شخص خاص تو زندگی یه طرف ولی وقتی شخص خاص بگه دیگه با من در دل نکن و دلگیریاتو واسم نیار خودت کدوم طرفی .... 14 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ دیشب فمیدم ارسطو تو درباره ی الی بازی کرده بود... 9 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ دلم فریاد بی امان میخواد:5c6ipag2mnshmsf5ju3میخوام گوش فلک و کر کنم 12 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ چرا انقدر زود راجع به ادما قضاوت میکنید؟ ینی هرکی بیشتر خندید غم نداره؟ درد نداره؟ ناراحتی نداره؟ چرا به خودت اجازه میدی با یه بار برخورد هر جور که دلت میخواد راجع به اطرافیانت قضاوت کنی؟ اصن خندیدنم ، شلوغ بودن، شیطنتام معنیش این نیست که درد ندارم. به خودت اجازه نده هر جور که میخوای قضاوت کنی راجع به ادما....... 25 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ به قول فامیل دور : شادمانی همه جا پشت در است ، در گشودن هنر است. 28 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ من از حامی بودن از عمری تکیه گاه بودن برای خانوادم برای دوستانم برای تو ... خسته ام کاش میشد حالا که تکیه گاه نیستید حداقل بگذارید برای خودم باشم تنها بی تکیه گاه مثل همیشه... / P.S : Im fine ...Im just not Happy 20 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده