رفتن به مطلب

مشاعره ی موضوعی


*lotus*

ارسال های توصیه شده

تابو که یابم آگهی از سایه سرو رهی

گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم

هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل

نقش خیالی می کشم فال دوامی میزنم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله ی شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

جهانی فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

آشنایان ره عشق گرم خون بخورند

ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم

بعد از این دست منو زلف چو زنجیر نگار

چند و چند از پی کام دل دیوانه روم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ما بیغمان مست دل از دست داده ایم

هم از عشق و هم نفس جام باده ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند

تا کار خود ز ابروی جانان کشیده ایم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن

تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن

در راه عشق وسوسه ی اهرمن بسی است

پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق

خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن

با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست

صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست

که شود فصل بهار از می ناب آلوده

آشنایان ره عشق درین بهر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

  • Like 3
لینک به دیدگاه

از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنکه

در دلبری به غایت خوبی رسیده ای

منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان

معذور دارمت که تو او را ندیده ای

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ایدل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی

و آنگه برو که رستی از نیستی و هستی

گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو

هر قبله ای که بینی بهتر ز خود پرستی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ســراپـا خـیس ،

 

از عشـق و بـــاران ..

 

در پـاســخ ِشـان چـه خــواهـی گـفت ،

 

اگـــر بپــرسـند :

 

آستـین ات را کــدامـیک تـَـر کــرده اسـت !!!؟

 

94510997220459189330.jpg

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه

با مدیی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمیرد در درد و خود پرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سراید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

آنروز دیده بودم این فتنه ها که برخاست

کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی

عشقت بدست طوفان خواهد سپرد حافظ

چون برق ازین کشاکش پنداشتی که جستی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم

یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم

با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم

گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم

**

تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی

تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی

**

آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی

دل سودا زده ام را به حبیبم دادی

بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی

داروی کشتن من یاد طبیبم دادی

**

ورنه اینقدر مَهم جور و جفا یاد نداشت

هیچ شیرین سر خونریزی فرهاد نداشت

**

حسن در بردن دل همره و همکار تو بود

غمزه دمساز تو و عشوه مددکار تو بود

وصل و هجران سبب گرمی بازار تو بود

راست گویم دل دیوانه گرفتار تو بود

**

گر تو ای عشق نه مشّاطه خوبان بودی

ترک آن ماه جفاپیشه چه آسان بودی

**

چون نکو می نگرم شمع تو، پروانه توئی

حرم و دیر توئی کعبه و بتخانه توئی

راز شیرینی این عالم افسانه توئی

لب دلدار توئی، طرّه جانان توئی

**

گرچه از چشم بتی بیدل و دینم ای عشق

هرچه بینم همه از چشم تو بینم ای عشق

**

گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم

که به عمری نتوانم همه را بشمارم

گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم

گرچه زان زلف گره ها زده ای در کارم

**

باز هم گرم از این آتش جانسوز توام

سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام

**

باز اگر بوی مئی هست ز میخانه تست

باز اگر آب حیاتی است به پیمانه تست

باز اگر راحت جانی بود افسانه تست

باز هم عقل کسی راست که دیوانه تست

**

شکوه بیجاست مرا کشتی و جانم دادی

آنچه از بخت طمع داشتم آنم دادی

**

خواهم ای عشق که میخانه دلها باشم

بی خبر از حرم و دیر و کلیسا باشم

گرچه زین بیشتر از دست تو رسوا باشم

بی تو یک لحظه نباشد که بدنیا باشم

**

بعد از این رحم مکن بر دل دیوانه من

بفرست آنچه غمت هست به غمخانه من

**

من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه تو

عاقلان بیهده خندند بدیوانه تو

نقد جان گرچه بود قیمت پیمانه تو

آه از آندل که نشد مست ز میخانه تو

**

کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق

آندلی کز تو نلرزد بچه ارزد ای عشق

 

**عماد خزاسانی**

  • Like 1
لینک به دیدگاه

در مصطبه ی عشق تنعم نتوان کرد

چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی

مفروش به باغ ارم و نخوت شداد

یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی

لینک به دیدگاه

کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم

مظلومی ار شبی به در داور آمدی

خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق

دریا دلی بجوی دلیری سر آمدی

لینک به دیدگاه

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصودست

بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقدیر است شرح آرزومندی

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...