sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]شبی با او بسر بردم ز وصلش بینصیب اما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]مرا بی او شکیبایی چه میفرمائی ای همدم [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گل [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب او[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]از آن سرچشمه من هم میخورم گاهی فریب اما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]به حال مرگ افتاده است هاتف ای پرستاران[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]طبیبش کاش میآمد به بالین عنقریب اما[/TD] [/TR] [/TABLE] هاتف اصفهانی 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]غمناک چه میخواهی ما را تو چنین بادا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]شادش چو نمیخواهی غمگینتر ازین بادا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چون سایهات افتاده بر روی زمین بادا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]با مدعی از یاری گاهی نظری داری [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]لطف تو به او باری چون هست همین بادا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]جز کلبهی من جائی از رخش فرو نایی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]یا خانهی من جایت یا خانهی زین بادا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]در حق منت این ظن برتر ز یقین بادا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]پیش از هم کس افتاد در دام غمت هاتف[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]امید کز این غم شاد تا روز پسین بادا[/TD] [/TR] [/TABLE] هاتف اصفهانی 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]ناقهی آن محمل نشین چون راند از منزل مرا[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب میشوی [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]شمع بزم غیر و میخواهی در آن محفل مرا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشت [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]کشت لیک از حسرت تیغ دگر قاتل مرا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بارها گفتم که پیکانش ز دل بیرون کشم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]جهدها کردم ولی برنامد این از دل مرا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]خط برآوردی و عاشق کشتی آخر کرد عشق [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]غرقه در دریا تو را آسوده در ساحل مرا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]چاره جو هاتف برای مشکل عشقم ولی [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]مشکل از تدبیر آسان گردد این مشکل مرا[/TD] [/TR] [/TABLE] هاتف اصفهانی 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]گل خواهد کرد از گل ما[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]خاری که شکسته در دل ما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]از کوی وفا برون نیائیم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]دامنگیر است منزل ما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]مرغان حرم ز رشک مردند[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چون بال فشاند بسمل ما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]نام گنهی نبرد تا کشت[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ما را به چه جرم قاتل ما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]کار دگر از صبا نیامد [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]جز کشتن شمع محفل ما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بیرحمی برق بین چه پرسی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]از کشته ما و حاصل ما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]خندد به هزار مرغ زیرک[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]در دام تو صید غافل ما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]هاتف آخر به مکتب عشق [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]طفلی حل کرد مشکل ما[/TD] [/TR] [/TABLE] هاتف اصفهانی 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چون سایه به پایش فکند رحل اقامت[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]دل میکشدم باز به آن جلوهی قامت[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]در بر کنم از وصل تو تشریف کرامت[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]دامن ز کفم میکشی و میروی امروز[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]دست من و دامان تو فردای قیامت[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]بر خاک شهیدان تو خار است علامت[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ناصح که رخش دیده کف خویش بریده است[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]هاتف به چه رو میکندم باز ملامت[/TD] [/TR] [/TABLE] هاتف اصفهانی 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]چه گویمت که دلم از جدائیت چون است[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]دلم جدا ز تو دل نیست قطرهی خون است[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]تو کردهای دل من خون و تا ز غصه کنی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]دوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]نه زلف و خال و رخ لیلی، آن دگر چیز است [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که آفت دل و صبر و قرار مجنون است[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ز مور کمترم و میکشم به قوت عشق [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]به دوش باری، کز حد پیل افزون است[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ز من بریدی اگر مهر بیسبب دانم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که این نه کار تو این کار ، کار گردون است[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]اگر به قامت موزون کشد دل هاتف[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]نه جرم او که تقاضای طبع موزون است[/TD] [/TR] [/TABLE] هاتف اصفهانی 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]با حریفان چو نشینی و زنی جامی چند[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]یاد کن یاد ز ناکامی ناکامی چند[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بی تو احوال مرا در دل شبها داند[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]هر که بی هم چو تویی صبح کند شامی چند[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]باده با مدعیان میکشی و میریزی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]خون دل در قدح خون دل آشامی چند[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بوسهای چند ز لعل لب تو میطلبم [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]بشنوم تا ز لب لعل تو دشنامی چند[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]گرچه در بادیهی عشق به منزل نرسی [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]اینقدر بس که در این راه زنی گامی چند[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]هاتف سوخته کز سوختگان وحشت داشت[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]مبتلی گشت به همصحبتی خامی چند[/TD] [/TR] [/TABLE] هاتف اصفهانی 4 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ طبیب عشق مسیحا و مست و مشفق لیک چو درد در تو نبیند کرا دوا بکند 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ شهیدان تو : عشق یک سیب بهشتی است که بی پرهیز است و به اندازه چشم تو خیال انگیز است مملو از خون دل است این همه، اما دل نیست کاسه صبر من است این که چنین لبریز است دل اگر خانه تکانی بکند، می خواهم بروم در پی کاری که جنون آمیز است دلم امروز زپیشامد عشقی هنگفت مثل منصور اناالحق زده، حلق آویز است حتم دارم که شهیدان تو برمی خیزند کمترین معجزه چشم تو رستاخیز است حیف از این صرف نظرهاست، خدا می داند! که دل منصرف از عشق دلی ناچیز است داریوش مرادی 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ عشق گشاید دهن از بهر دل هر دو جهان را بخور چون نهنگ 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست در من طلوع آبی آن چشم روشن یاد آور صبح خیال انگیز دریاست گل کرده باغی از ستاره در نگاهت آن یک چراغانی که در چشم تو برپاست بیهوده می کوشی که راز عاشقی را از من بپوشانی که در چشم تو پیداست ما هر دوان خاموش خاموشیم اما چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست دیروزمان را با غروری پوچ گشتیم امروز هم زانسان ولی آینده ماراست دور از نوازشهای دست مهربانت دستان من در انزوای خویش تنهاست بگذار دستت را در دستم گذارم بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ با من از عشق سخن بگو اي سراپا همه خوبي و صفا به خدا محتاجم من چو ماهي كه ز دريا دور است و شن گرم كنار ساحل پيكرش را گور است موج اميد و وفا مي خواهم من تو را مي خواهم من تو را مي خواهم اي دريا اي به ظاهر همه تندي ، همه خشم و به دل گرم و آرام پر از شور و حيات من چو گل كه به اشك شب و لبخند سحر محتاج است و به تو روشنگر دل محتاجم و به تو همچو خورشيد و به هر قصه عشق كه بگويي با دل چو هوا محتاجم همچو خورشيد بتاب تا چو گل پر بگشايم از شوق تا بپيچد همه جا عطر اشعار ترم و بخوانند همه و بدانند همه ، كه تو را مي خواهم اي خورشيد و ببينند همه كه به تو محتاجم به تو چون سرو بلند كه بر آن ساعقه نيلوفر نازك پيچيد همچو پيچك لرزنده خرد تار هايي ز هوا مي پيچم تا جدا هيچ نگردد از من با تو مي مانم در باغ وجود با تو مي ميرم اي بود و نبود من به تو محتاجم به محبت به وفا محتاجم به خدا محتاجم. 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ خوش به حالت ای شب که چنین نرم و سبک و چنان شاد و رها می خزی در دل شهر می پری از سر بام می دوی تا ته عشق می رسی کوچه ی خواب می روی خانه ی یار نرم می کوبی به در یار من می گوید پنجره ها همه باز بوده ام منتظرت خوش به حالت ای شب 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا! ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا! چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا میبرم نام تو و از تو نشان میجویم در ره عشق تو تا، نام و نشان است مرا دم ز مهر تو زنم، تا ز حیاتم باقی است وصف حسن تو کنم، تا که زبان است مرا من نه آنم که بخود، از تو بگردانم روی میکشم جور تو تا، تاب و توان است مرا گرچه از چشم نهانی تو، خیال رخ تو روز و شب، مونس و پیدا و نهان است مرا تو ز من فارغ و آسوده و هر شب تا روز بر سر کوی تو، فریاد و فغان است مرا زانده شوق تو و محنت هجر تو مپرس که دل غمزده جانا، به چه سان است مرا دیده تا، قامت چون سرو روان تو بدید همه خون جگر از، دیده روان است مرا میکند رنگ رخم، از دل پر زار بیان خود درین حال، چه حاجت به بیان است مرا؟ 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم نه زمینم نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم نه بهشتم چُنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ... گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویــم تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی خودِ تو جان جهانی گر نهانـی و عیانـی تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی تو خود اسرار نهانی تو خود باغ بهشتی تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی تو خود اویی بخود آی تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی و گلِ وصل بـچیـنی.... 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ به تو عادت کرده بودم اي به من نزديک تر از من اي حضورم از تو تازه اي نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگي به شبنم مثل عاشقي به غربت مثل مجروحي به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه هاي من بي تو تجربه کردن مرگه زندگي کردن بي تو من که در گريزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گريه شب به تو حجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه لبريز سکوته خونه از خاطره خالي من پر از ميل زوالم عشق من تو در چه حالي 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ عشق يعنی يک سلام و يک درود عشق يعنی درد و محنت در درون عشق يعنی يک تبلور يک سرود عشق يعنی قطره و دريا شدن عشق يعنی يک شقايق غرق خون عشق يعنی زاهد اما بت پرست عشقيعنی همچو من شيدا شدن عشق يعنی همچو يوسف قعر چاه عشق يعنی بيستون كندن بدست عشق يعنی آب بر آذر زدن عشق يعنی چون محمد پا به راه عشق يعنی عالمی راز و نياز عشق يعنی با پرستو پر زدن عشق يعنی رسم دل بر هم زدن عشق يعنی يک تيمم يک نماز عشق يعنی سر به دار آويختن 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ گفتم: سلام! گفت: علیک السلام عشق گفتم: خوش آمدی به حریم صِدام عشق! ممنونم از نگاهِ بلندِ همیشه ات! بگذار عاشقانه بگویم: سلام! عشق! این واژه ها به یادِ تو اینجا نشسته اند من ، تو ، بهار، کوچه ی رندی؛ تمام عشق وقتی که شاعرانه به تو خیره می شوم حس می کنم میان غزلها، مُدام عشق در پاسخِ مداومِ لب هات مانده ام تا کی سکوت؟ با چه زبانی؟ کدام عشق؟ از نیمه های تیر کمی هم گذشته است می پیچد از نگاهِ تو در واژه هام، عشق گوش و زبان و دست و دلِ من چه کاره اند؟ در مُلکِ دوست، حضرتِ قائم مقام، عشق حال و مقام و جذبه و کشف و شهود چیست؟ دل عاشق است و وسعتِ بیت الحرام، عشق ای شعر! ای تجسّمِ من در خیالِ تو! دار القرارِ چشم ِ تو ؛ دارالسلام ِعشق 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم دیگر به فکر همنفسی جز تو نیستم عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم بعد از چقدر اینطرف و آنطرف زدن فهمیدهام که در هوسی جز تو نیستم یک آسمان اگر چه برویم گشوده است من راضیم که در قفسی جز تو نیستم حالا خیالم از تو که راحت شود عزیز دیگر به فکر هیچکسی جز تو نیستم 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۰ جادوى شهر خاطره! بانوى بی بدل! می بوسم ات شبیه غزلواره از ازل هر یازده دقیقه یکی می نویسم ات الهام می شوى به دلم مثل یک غزل من حالی ام نمی شود این حرف پاره ها درگیر عطر و بوى تو هستم، بیا بغل! من مال تو، تو مال خودم، عشق من تویی با من برقص پاى همین شعر بی بدل شعرم شکست می خورد از دورى ات گلم! نزدیک شو ... به حرف دلم – عشق – لااقل ... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده