sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]من هم اول روز گفتم جان فدای روز تو [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]درد عشق از هر که میپرسم جوابم میدهد [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]از که میپرسی که من خود عاجزم در کار خویش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]صبر چون پروانه باید کردنت بر داغ عشق [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ای که صحبت با یکی داری نه در مقدار خویش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی شکست[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]حد زیبایی ندارند این خداوندان حسن [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ای دریغا گر بخوردندی غم غمخوار خویش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]عقل را پنداشتم در عشق تدبیری بود [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]من نخواهم کرد دیگر تکیه بر پندار خویش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]هر که خواهد در حق ما هر چه خواهد گو بگوی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ما نمیداریم دست از دامن دلدار خویش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]روز رستاخیز کان جا کس نپردازد به کس [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]من نپردازم به هیچ از گفت و گوی یار خویش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]هر متاعی را خریداریست در بازار خویش[/TD] [/TR] [/TABLE] سعدی 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]تو را فراغت ما گر بود و گر نبود[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]مرا به روی تو از هر که عالمست فراغ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ز درد عشق تو امید رستگاری نیست [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]گریختن نتوانند بندگان به داغ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]تو را که این همه بلبل نوای عشق زنند [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چه التفات بود بر ادای منکر زاغ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]دلیل روی تو هم روی توست سعدی را [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چراغ را نتوان دید جز به نور چراغ[/TD] [/TR] [/TABLE] سعدی 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]ساقی بده آن شراب گلرنگ[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]مطرب بزن آن نوای بر چنگ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]کز زهد ندیدهام فتوحی [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]تا کی زنم آبگینه بر سنگ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]خون شد دل من ندیده کامی [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]الا که برفت نام با ننگ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]عشق آمد و عقل همچو بادی [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]رفت از بر من هزار فرسنگ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ای زاهد خرقه پوش تا کی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]با عاشق خسته دل کنی جنگ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]گرد دو جهان بگشته عاشق [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]زاهد بنگر نشسته دلتنگ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]من خرقه فکندهام ز عشقت [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]باشد که به وصل تو زنم چنگ[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]سعدی همه روز عشق میباز [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]تا در دو جهان شوی به یک رنگ[/TD] [/TR] [/TABLE] سعدی لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ تا صبح دم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدم تا کور سوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افق ها،علم زدم با وامی از نگاه تو خورشید های شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد اشک از تو وام کردم و در باورم زدم از شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه،قرعه ی قسمت به غم زدم 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]یار من و شمع جمع و شاه قبایل[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]جلوه کنان میروی و باز میآیی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]سرو ندیدم بدین صفت متمایل[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]هر صفتی را دلیل معرفتی هست[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]روی تو بر قدرت خدای دلایل[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]قصه لیلی مخوان و غصه مجنون[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]عهد تو منسوخ کرد ذکر اوایل[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]نام تو میرفت و عارفان بشنیدند [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]هر دو به رقص آمدند سامع و قایل[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]پرده چه باشد میان عاشق و معشوق[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]سد سکندر نه مانعست و نه حائل[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]گو همه شهرم نگه کنند و ببینند[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]دست در آغوش یار کرده حمایل[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]دور به آخر رسید و عمر به پایان[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]گر تو برانی کسم شفیع نباشد[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]با که نگفتم حکایت غم عشقت [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]این همه گفتیم و حل نگشت مسائل[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]سعدی از این پس نه عاقلست نه هشیار[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]عشق بچربید بر فنون فضایل [/TD] [/TR] [/TABLE] سعدی 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]من ایستادهام اینک به خدمتت مشغول[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]نه دست با تو درآویختن نه پای گریز[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]نه احتمال فراق و نه اختیار وصول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ملامتت نکنم گر چه بیوفا یاری[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]هزار جان عزیزت فدای طبع ملول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]مرا گناه خودست ار ملامت تو برم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]گر آن چه بر سر من میرود ز دست فراق [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]علی التمام فروخوانم الحدیث یطول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ز دست گریه کتابت نمیتوانم کرد[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که مینویسم و در حال میشود مغسول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]حکیم را نرسد کدخدایی بهلول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]طریق عشق به گفتن نمیتوان آموخت [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که گر به قهر برانی کجا شود مغلول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]نه زور بازوی سعدی که دست قوت شیر[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]سپر بیفکند از تیغ غمزه مسلول[/TD] [/TR] [/TABLE] سعدی 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم یادمان باشد سر سجاده عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]در سرای به هم کرده از خروج و دخول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]شب دراز دو چشمم بر آستان امید[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که بامداد در حجره میزند مامول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]خمار در سر و دستش به خون هشیاران [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بیار ساقی و همسایه گو دو چشم ببند[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که من دو گوش بیاکندم از حدیث عذول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]چنان تصور معشوق در خیال منست[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که دیگرم متصور نمیشود معقول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چنان شدست که فرمان عامل معزول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]گرفته خانه درویش پادشه به نزول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بر آن سماط که منظور میزبان باشد[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]شکم پرست کند التفات بر ماکول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]به دوستی که ز دست تو ضربت شمشیر[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چنان موافق طبع آیدم که ضرب اصول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چه نسبتست بگویید قاتل و مقتول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]مرا به گوش تو باید حکایت از لب خویش[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]دریغ باشد پیغام ما به دست رسول[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]درون خاطر سعدی مجال غیر تو نیست[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چو خوش بود به تو از هر که در جهان مشغول[/TD] [/TR] [/TABLE] سعدی 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ اشک رازی است لبخند رازی است عشق رازی است اشک آن شب لبخند عشقم بود. قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی... من درد مشترکم مرا فریاد کن. درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نام ات را به من بگو دست ات را به من بده حرف ات را به من بگو قلب ات را به من بده من ریشه های تو را دریافته ام با لبانت برای همه ی لبها سخن گفته ام و دستهایت با دستان من آشناست. در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان، و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بوده اند. دست ات را به من بده دستهای تو با من آشناست ای دیر یافته با تو سخن می گویم به سان ابر که با توفان به سان علف که با صحرا به سان باران که با دریا به سان پرنده که با بهار به سان درخت که با جنگل سخن می گوید زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام زیرا که صدای من با صدای تو آشناست. 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ بی تو دنیا بر سرم آوار شد بین ما هر پنجره دیوار شد آنکه اول نوش دارو می نمود برلب ما زهر نیش مار شد درد ما در بودن ما ریشه داشت رفتن و مردن علاج کار شد عیب از مابود از یاران نبود تا که یاری یار شد بیزار شد عاقبت با حیله ی سودا گران عشق هم کالای هر بازار شد آب یکجا مانده ام دریا کجاست؟ مردم از بس زندگی تکرار شد 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ ای که می پرسی نشان عشق چیست! عشق چیزی جز ظهور مهر نیست عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا عشق یعنی مهر بی اما اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر عشق یعنی دل تپیدن بهردوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست عشق یعنی خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو عشق یعنی عاشق بی زحمتی ؛ عشق یعنی بوسه بی شهوتی عشق ، یار مهربان زندگی ؛ بادبان و نردبان زندگی 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ سر می رسیدی از مسیر سبز آهم دلتنگی آینده های بی پناهم مهمان چشمم می شدی مانند باران گم می شدی در گریه های گاه گاهم می بافتی شعری پر از گلهای عشقت از رج به رج برق نگاهم در نگاهت حالا تو دیگر نیستی تنهای تنها من با نگاهی منتظر در ایستگاهم من با تگاهی سر به زیر و خسته،اما در انتظر آن نگاه سر به راهم! 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند گوئیا باور نمی دارند روز داوری کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان کین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان می دهند آبی که دلها را توانگر می کنند حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد زمره ی دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند بر در می خانه ی عشق ای ملک تسبیح گوی کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند حافظ شیرازی 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ بی تو مهتاب شبی،باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. درنهانخانه ی جانم،گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید. یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو،همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه،محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ی ماه فروریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دلداده به آواز شباهنگ یادم آید تو به من گفتی: _«از این عشق حزر کن! لحظه ای چند بر این آب نظر کن، آب،آئینه ی عشق گذران است، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛ باش فردا،که دلت با دگران است! تا فراموش کنی،چندی از این شهر سفر کن!» با تو گفتم:«حزر از عشق!؟_ندانم سفراز پیش تو؟هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول،که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر،لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی،من نه رمیدم،نه گسستم...» باز گفتم که:«تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حزر از عشق ندانم،نتوانم!» اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب،نالهی تلخی زد و بگریخت... اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید:که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم. نگسستم،نرمیدم. رفت در ظلمت غم،آن شب و شبهای دگر هم، نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم... بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم! فریدون مشیری 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ عشقم نمی دانی مرا گویم چه سان من عاشقم برسیل تلخ غصه ات با کوه دردی فائقم در جستجوی ساحلت با موج رامی می خرم تا باد خوشبختی وزد سوی تو راند قایقم ناخوانده خطی از دلم گویی دروغ و باطلم اما به پیش حضرتت عاشق ترین صادقم هرچند می گویی مرا گویی غریبم با دلت اما برایت من همان دیر آشنای سابقم بیماری چشمان تو درمان ندارد تا ابد پیش طبیبی همچو تومن مبطلای حاذقم مستم دروغم باطلم من هرچه هستم عاشقم دلگشته ای همچون مرا هرچه تو نامی لایقم 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ نه در رفتن حرکت بود نه در ماندن سکونی. شاخه ها را از ریشه جدایی نبود و باد سخن چین با برگها رازی چنان نگفت که بشاید. دوشیزه ی عشق من مادری بیگانه است و ستاره پر شتاب از گذرگاهی مایوس بر مداری جاودانه می گردد. احمد شاملو 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ من هماندم که وضو ساختم از چشمه ی عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]صل علی محمد دره تاج الاصطفا[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]صاحب جیش الاهتدا ناظم عقد الاتقا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بلبل بوستان شرع اختر آسمان دین[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]کوکب دری زمین دری کوکب سما[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]تاج ده پیمبران باج ستان قیصران [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]کارگشای مرسلین راهنمای انبیا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]سید اولین رسل مرسل آخرین زمان[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]صاحب هفتمین قرآن خواجه‌ی هشتمین سرا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]طیب طیبه آستان طایر کعبه آشیان[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]گوهر کان لامکان اختر برج کبریا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]منهدم از عروج او قبه‌ی قصر قیصران[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]منهزم از خروج او خسرو خطه‌ی خطا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]روی تو قبله‌ی ملک کوی تو کعبه فلک[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]مختلف تو قد هلک معتقد تو قد نجا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]شاه نشان قدسیان تخت‌نشین شهر قدس[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ای شه ملک اصطفا وی لقب تو مصطفی[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]آینه‌ی سپهر را مهر رخ تو صیقلی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]دیده آفتاب را خاک در تو توتیا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]شاه فلک چو بنگرد طلعت ماه پیکرت[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ذره صفت در او فتد بر سربامت از هوا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ای شده آب زمزم از خاک در سرای تو[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]کعبه ز تست با شرف مروه زتست با صفا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]خواجو اگرنداشتی برگ بهار عشق تو [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]بلبل باغ طبع او هیچ نداشتی نوا[/TD] [/TR] [/TABLE] خواجوی کرمانی 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]صف مژگان تو بشکست چنان دلها را[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که کسی نشکند این گونه صف اعدا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ای بسا نور دهد دیده‌ی نابینا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بی‌بها جنس وفا ماند هزاران افسوس [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که ندانست کسی قیمت این کالا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]حالیا گر قدح باده تو را هست بنوش[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که نخورده‌ست کس امروز غم فردا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]کسی از شمع در این جمع نپرسد آخر[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]کز چه رو سوخته پروانه‌ی بی‌پروا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]عشق پیرانه سرم شیفته‌ی طفلی کرد [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که به یک غمزه زند راه دو صد دانا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]سیلی از گریه‌ی من خاست ولی می‌ترسم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]که بلایی رسد آن سرو سهی بالا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]به جز از اشک فروغی که ز چشم تو فتاد [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]قطره دیدی که نیارد به نظر دریا را[/TD] [/TR] [/TABLE] بسطامی 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]تا اختیار کردم سر منزل رضا را[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]مملوک خویش دیدم فرمانده‌ی قضا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]تا ترک جان نگفتم آسوده‌دل نخفتم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]تا سیر خود نکردم، نشناختم خدا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]چون رو به دوست کردی، سر کن به جور دشمن [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چون نام عشق بردی، آماده شو، بلا را [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]دردا که کشت ما را شیرین لبی که می‌گفت[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]من داده‌ام به عیسی انفاس جان‌فزا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]یک نکته از دو لعلش گفتیم با سکندر[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]خضر از حیا بپوشید سرچشمه‌ی بقا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]دوش ای صبا از آن گل در بوستان چه گفتی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]کاتش به جان فکندی مرغان خوش نوا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بخت ار مدد نماید از زلف سر بلندش[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]بندی به پا توان زد صبر گریز پا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]یا رب چه شاهدی تو کز غیرت محبت[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]بیگانه کردی از هم، یاران آشنا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]آیینه رو نگارا از بی‌بصر حذر کن[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ترسم که تیره سازی دلهای با صفا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]گر سوزن جفایت خون مرا بریزد[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]نتوان ز دست دادن سر رشته‌ی وفا را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]تا دیده‌ام فروغی روشن به نور حق شد[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]کمتر ز ذره دیدم خورشید با ضیا را[/TD] [/TR] [/TABLE] بسطامی 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده