ترانه18 8013 ارسال شده در 20 فروردین، 2012 در شاهراه عشق ز افتادگی مترس کز پا فتادن تو به منزل رسیدن است صائب تبریزی 3
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 20 فروردین، 2012 هزار کاکلی شاد در نگاه توست هزار کبوتر غمگین در صدای من ای کاش عشق را زبان سخن بود 3
sigari 704 ارسال شده در 21 فروردین، 2012 عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ........................قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت 3
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 21 فروردین، 2012 با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی عاشق شو ار نه روزی کار جهان سراید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی دوش ان صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی سلطان من خدا را زلفت شکست ما را تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی در گوشه ی سلامت مستور چون توان بود تا نرگس تو گوید با ما رموز هستی انروز دیده بودم این فتنه ها که برخاست کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ چون برق ازین کشاکش پنداشتی که جستی 4
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 21 فروردین، 2012 ایدل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی وانگه برو که رستی از نیستی و هستی گر جان بتن ببینی مشغول کار او شو هر قبله ای که بینی بهتر ز خود پرستی با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی در مذهب طریقت خامی نشان کفرست اری طریق دولت چالاکی است و چستی تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را نبین که رستی در استان جانان از اسمان میندیش کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی خار ار چه جان بکاهد گل عذر ان بخواهد سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی صوفی پیاله پیما حافظ قرا بپرهیز ای کوته استینان تا کی دراز دستی 3
sigari 704 ارسال شده در 21 فروردین، 2012 عشق آمده است از آسمان تا خود بسوزد بد گمان............................عشق است بلای ناگهان من از کجا عشق از کجا 3
sam arch 55879 ارسال شده در 21 فروردین، 2012 بیا وقتی برایعشقهورا می کشد احساس به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیم 3
sam arch 55879 ارسال شده در 21 فروردین، 2012 بیا با خود بیندیشیم اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد اگر یک شب شقایق مرد تکلیف دل ما چیست؟ 3
sam arch 55879 ارسال شده در 21 فروردین، 2012 و من احساس سرخی می کنم چندیست و من از چند شبنم پیشتر خواب نزول عشق را دیدم چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد چرا بعضی نمیدانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست وگویی میوه ی اخلاصشان کال است 3
sam arch 55879 ارسال شده در 21 فروردین، 2012 کاش میشد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه را آغاز کرد کاش میشد خالی از تشویش بود برگ سبزی تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد کنارش می نشست 3
ترانه18 8013 ارسال شده در 22 فروردین، 2012 وقتی که حرف کم میآورد دلم... لحظۀ سکوت من در صمیمیِ شکفتن نگاه تو لحظۀ نگاه بیقرار من در قرارگاه بیبدیل چشمهای تو لحظههای مبهم ترانههای گمشده در سکوت سادۀ من و صدای آشنای تو لحظهها و لحظهها و لحظهها... در ترنم مرور کوچههای مملو از طنین عاشقانههای ما چون ترانهای نگفته، رمز و راز عشق را سرودهاند □□□ گاه فکر میکنم شعرهای من برای وصف لحظههای بودن من و تو در جهان واژه واژه، حرف کم میآورند شعرهای من در همان نگاه اول تو، در ردیف مطلع ترانههای عاشقانه ماندهاند شعرهای من حرف سادۀ دل مرا، همیشه خوب خواندهاند 2
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2012 یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی خسته ام زین عشق، دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو ... من نیستم گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیدا و پنهانت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باختم کردمت آوارهء صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا برنیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمئن بودم به من سرمیزنی در حریم خانه ام در میزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم 3
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2012 سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست... 3
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2012 چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد و او هنوز شکوفاست بین آدمها کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند غروب زمزمه پیداست بین آدمها چه می شود همه از جنس آسمان باشیم طلوع عشق چه زیباست بین آدمها تمام پنجره ها بی قرار بارانند چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو دلت به وسعت دریاست بین آدمها 3
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2012 رد شد شبیه رهگذری باد، از درخت آرام سیبِ کوچکی افتاد از درخت افتاد پیشِ پای تو، با اشتیاق گفت: ای روستای شعر تو آباد از درخت، امسال عشق سهم مرا داد از بهار آیا بهار سهم ترا داد، از درخت؟ امشب دلم شبیه همان سیب تازه است سیبی که چید حضرت فرهاد از درخت کی میشود که سیب غریبِ نگاه من با دستِ گرم تو شود آزاد از درخت چشمان مهربان تو پرباد از بهار همواره رهگذار تو پرباد از درخت امروز آمدی که خداحافظی کنی آرام سیب کوچکی افتاد از درخت! 4
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2012 برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست این قافله از قافله سالار خراب است اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست ه.ا.سایه 3
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2012 من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دور اندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتنم دل شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش گرچه تو تنهاتراز ما می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را 2
sam arch 55879 ارسال شده در 22 فروردین، 2012 [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]رفتی و نمیشوی فراموش[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]میآیی و میروم من از هوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]سحرست کمان ابروانت[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]پیوسته کشیده تا بناگوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]پایت بگذار تا ببوسم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]چون دست نمیرسد به آغوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]جور از قبلت مقام عدلست[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]نیش سخنت مقابل نوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بیکار بود که در بهاران[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]گویند به عندلیب مخروش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]دوش آن غم دل که مینهفتم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]باد سحرش ببرد سرپوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]آن سیل که دوش تا کمر بود[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]امشب بگذشت خواهد از دوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]شهری متحدثان حسنت[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]الا متحیران خاموش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بنشین که هزار فتنه برخاست[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]از حلقه عارفان مدهوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]آتش که تو میکنی محالست[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]کاین دیگ فرونشیند از جوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بلبل که به دست شاهد افتاد[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]یاران چمن کند فراموش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ای خواجه برو به هر چه داری[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]یاری بخر و به هیچ مفروش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]گر توبه دهد کسی ز عشقت[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]از من بنیوش و پند منیوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]سعدی همه ساله پند مردم[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]میگوید و خود نمیکند گوش [/TD] [/TR] [/TABLE] سعدی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 22 فروردین، 2012 [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=align: left]گر یکی از عشق برآرد خروش[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]بر سر آتش نه غریبست جوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]دامن عفوش به گنه بربپوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]بوی گل آورد نسیم صبا [/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]بلبل بیدل ننشیند خموش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]مطرب اگر پرده از این رهزند[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]بازنیایند حریفان به هوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]ساقی اگر باده از این خم دهد[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]خرقه صوفی ببرد می فروش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]زهر بیاور که ز اجزای من[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]بانگ برآید به ارادت که نوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]از تو نپرسند درازای شب[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]آن کس داند که نخفتهست دوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]حیف بود مردن بی عاشقی[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]تا نفسی داری و نفسی بکوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]سر که نه در راه عزیزان رود[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]بار گرانست کشیدن به دوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]سعدی اگر خاک شود همچنان[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]ناله زاریدنش آید به گوش[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left]هر که دلی دارد از انفاس او[/TD] [TD][/TD] [TD=align: right]میشنود تا به قیامت خروش [/TD] [/TR] [/TABLE] سعدی 2
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2012 در حضور خارها هم میتوان یک یاس بود در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود می شود حتی برای دیدن پروانه ها شیشه ها ی مات یک متروکه را الماس بود دست در دست پرنده،بال در بال نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود کاش می شد حرفی از کاش می شد هم نبود هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود 3
ارسال های توصیه شده