رفتن به مطلب

مشاعره ی موضوعی


*lotus*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سراید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش ان صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را

تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی

در گوشه ی سلامت مستور چون توان بود

تا نرگس تو گوید با ما رموز هستی

انروز دیده بودم این فتنه ها که برخاست

کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ

چون برق ازین کشاکش پنداشتی که جستی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ایدل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی

وانگه برو که رستی از نیستی و هستی

گر جان بتن ببینی مشغول کار او شو

هر قبله ای که بینی بهتر ز خود پرستی

با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش

بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی

در مذهب طریقت خامی نشان کفرست

اری طریق دولت چالاکی است و چستی

تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینی

یک نکته ات بگویم خود را نبین که رستی

در استان جانان از اسمان میندیش

کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی

خار ار چه جان بکاهد گل عذر ان بخواهد

سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی

صوفی پیاله پیما حافظ قرا بپرهیز

ای کوته استینان تا کی دراز دستی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بیا با خود بیندیشیم

 

اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند

 

اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید

 

اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد

 

اگر یک شب شقایق مرد

 

تکلیف دل ما چیست؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

و من احساس سرخی می کنم چندیست

 

و من از چند شبنم پیشتر خواب نزول عشق را دیدم

 

چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد

 

چرا بعضی نمیدانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد

 

چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است

 

و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست

 

وگویی میوه ی اخلاصشان کال است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

کاش میشد لحظه ای پرواز کرد

 

حرفهای تازه را آغاز کرد

 

کاش میشد خالی از تشویش بود

 

برگ سبزی تحفه ی درویش بود

 

کاش تا دل می گرفت و می شکست

 

عشق می آمد کنارش می نشست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

وقتی که حرف کم می‌آورد دلم...

 

 

لحظۀ سکوت من

در صمیمیِ شکفتن نگاه تو

لحظۀ نگاه بی‌قرار من

در قرارگاه بی‌بدیل چشم‌های تو

لحظه‌های مبهم ترانه‌های گمشده

در سکوت سادۀ من و صدای آشنای تو

لحظه‌ها و لحظه‌ها و لحظه‌ها...

در ترنم مرور کوچه‌های مملو از طنین عاشقانه‌های ما

چون ترانه‌ای نگفته‌، رمز و راز عشق را سروده‌اند

□□□

گاه فکر می‌کنم

شعرهای من برای وصف لحظه‌های بودن من و تو در جهان

واژه واژه، حرف کم می‌آورند

شعرهای من

در همان نگاه اول تو، در ردیف مطلع ترانه‌های عاشقانه مانده‌اند

شعرهای من

حرف سادۀ دل مرا، همیشه خوب خوانده‌اند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

 

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

 

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

 

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

 

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

 

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

 

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

 

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

 

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

 

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

 

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

 

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

  • Like 3
لینک به دیدگاه

رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌ آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

ه.ا.سایه

  • Like 3
لینک به دیدگاه

من پذیرفتم شکست خویش را

 

پندهای عقل دور اندیش را

 

من پذیرفتم که عشق افسانه است

 

این دل درد آشنا دیوانه است

 

می روم شاید فراموشت کنم

 

با فراموشی هم آغوشت کنم

 

می روم از رفتنم دل شاد باش

 

از عذاب دیدنم آزاد باش

 

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

 

آرزو دارم ولی عاشق شوی

 

آرزو دارم بفهمی درد را

 

تلخی برخوردهای سرد را

  • Like 2
لینک به دیدگاه

[TABLE=width: 100%]

[TR]

[TD=align: left]رفتی و نمی​شوی فراموش[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]می​آیی و می​روم من از هوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]سحرست کمان ابروانت[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]پیوسته کشیده تا بناگوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]پایت بگذار تا ببوسم[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]چون دست نمی​رسد به آغوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]جور از قبلت مقام عدلست[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]نیش سخنت مقابل نوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]بی​کار بود که در بهاران[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]گویند به عندلیب مخروش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]دوش آن غم دل که می​نهفتم[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]باد سحرش ببرد سرپوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]آن سیل که دوش تا کمر بود[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]امشب بگذشت خواهد از دوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]شهری متحدثان حسنت[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]الا متحیران خاموش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]بنشین که هزار فتنه برخاست[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]از حلقه عارفان مدهوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]آتش که تو می​کنی محالست[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]کاین دیگ فرونشیند از جوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]بلبل که به دست شاهد افتاد[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]یاران چمن کند فراموش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ای خواجه برو به هر چه داری[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]یاری بخر و به هیچ مفروش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]گر توبه دهد کسی ز عشقت[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]از من بنیوش و پند منیوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]سعدی همه ساله پند مردم[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]می​گوید و خود نمی​کند گوش

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

سعدی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

[TABLE=width: 100%]

[TR]

[TD=align: left]گر یکی از عشق برآرد خروش[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]بر سر آتش نه غریبست جوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]دامن عفوش به گنه بربپوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]بوی گل آورد نسیم صبا

[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]بلبل بی​دل ننشیند خموش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]مطرب اگر پرده از این رهزند[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]بازنیایند حریفان به هوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ساقی اگر باده از این خم دهد[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]خرقه صوفی ببرد می فروش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]زهر بیاور که ز اجزای من[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]بانگ برآید به ارادت که نوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]از تو نپرسند درازای شب[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]آن کس داند که نخفته​ست دوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]حیف بود مردن بی عاشقی[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]تا نفسی داری و نفسی بکوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]سر که نه در راه عزیزان رود[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]بار گرانست کشیدن به دوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]سعدی اگر خاک شود همچنان[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]ناله زاریدنش آید به گوش[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]هر که دلی دارد از انفاس او[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]می​شنود تا به قیامت خروش

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

سعدی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

در حضور خارها هم میتوان یک یاس بود

در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود

می شود حتی برای دیدن پروانه ها

شیشه ها ی مات یک متروکه را الماس بود

دست در دست پرنده،بال در بال نسیم

ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود

کاش می شد حرفی از کاش می شد هم نبود

هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...