رفتن به مطلب

مشاعره ی موضوعی


*lotus*

ارسال های توصیه شده

گيرم از راه وفا و بندگي يک سو شويم

چون کنيم اي جان بگو اين عشق مادرزاد را

زين توانگر پيشگان چيزي نيفزايد ترا

کز هوس بردند بر سقف فلک بنياد را

قدر تو درويش داند ز آنکه او بيند مقيم

همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد را

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

گر شب وصلت نمايد مر شب معراج را

نيک ماند روز هجرت روز رستاخيز را

اهل دعوي را مسلم باد جنات النعيم

رطل مي‌بايد دمادم مست بيگه خيز را

آتش عشق سنايي تيز کن اي ساقيا

در دهيدش آب انگور نشاط‌انگيز را

 

سنایی

لینک به دیدگاه

زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را

وين گروه لاابالي جان عشق‌انگيز را

ساقيا زنجير مشکين را ز مه بردار زود

بر رخ زردم نه آن ياقوت شکر ريز را

 

سنایی

لینک به دیدگاه

چند رنجاني نگارا اين دل مشتاق را

يا سلامت خود مسلم نيست مر عشاق را

هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پديد

مشتري گردد هميشه محنت مخراق را

 

سنایی

لینک به دیدگاه

زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت

محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را

هر که بي اوصاف شد از عشق آن بت برخورد

کان صنم طاقست اندر حسن و خواهد طاق را

ذره‌اي از حسن او در مصر اگر پيدا شدي

دل ربودي يوسف يعقوب بن اسحاق را

لینک به دیدگاه

مرد بي حاصل نيابد يار با تحصيل را

جان ابراهيم بايد عشق اسماعيل را

گر هزاران جان لبش را هديه آرم گويدم

نزد عيسا تحفه چون آري همي انجيل را

 

سنایی

لینک به دیدگاه

من کيم کانديشهء تو هم نفس باشد مرا

يا تمناي وصال چون تو کس باشد مرا

گر بود شايستهء غم خوردن تو جان من

اين نصيب از دولت عشق تو بس باشد مرا

لینک به دیدگاه

گر نه عشقت سايهء من شد چرا هر گه که من

روي بر تابم ازو پويان ز پس باشد مرا

هرنفس کانرا بياد روزگار تو زنم

جملهء عالم طفيل آن نفس باشد مرا

هز رمان ز اميد وصل تو دل خود خوش کنم

باز گويم نه چه جاي اين هوس باشد مرا

لینک به دیدگاه

نيست بي ديدار تو در دل شکيبايي مرا

نيست بي‌گفتار تو در دل توانايي مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهي

کرد هجران تو صفرايي و سودايي مرا

عشق تو هر شب برانگيزد ز جانم رستخيز

چون تو بگريزي و بگذاري به تنهايي مرا

 

سنایی

لینک به دیدگاه

سپیدند تابستانهای روزگاران زمین

تابستانهای روزگاران زمین از آغاز سپید بوده اند

جامه عروس ها سپید اسب روستاهای ما سپید و بوته های گل

ابر بهاران سپید گل باغچه ها دست های دلبرم پیراهن خواهرم

صدایم حافظه ام عشقم سنگواره های نیل که از ازل بوده اند

دیوار مدرسه ام پاک کن من و پروانه خاطره که بر طاقچه مرده است

سپیدند سپید و مرگ در بلور نمک هم سپید

در آن سالی که دریا را درنوردیدیم ستاره مرا شناخت

و برج و باروها و می ترسیدم

که موج سپید هم مرا بشناسد

و ماجرای من با دختر همسایه را به مادرم گزارش کند

و شب که دریا را فرا بگیرد راه گم کنم.

سپیدند سپید

وقتی کوچک بودم عروسکم را دریا برد و از آن پس همه چیز را گم کرده ام

اسباب بازی هایم را مشق هایم را کفش هایم را و همه زنان زندگیم را

سپیدند سپید و مرگ در بلور نمک هم سپید

و تمام تابستانها از آغاز سپید بوده اند

کفن هم سپید

(خالد النجار شاعر تونسی)

لینک به دیدگاه

ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم

زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم

چون صدف مانده تهی سینه ام از گوهر عشقی

ساز کن ساز غم امشب، که سراپا همه گوشم

کم ز مینا نیم ای دوست که گردش بزدایی

دست مهری چه شود گر بکشی بر بر و دوشم

من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی

که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم

تا به وقت سحرم چون گل خورشید برویی

دیده صد چشمه فرو ریخت به دامن شب دوشم

بزمی آراسته کن تا پی تاراج قرارت

تن چون عاج به پیراهن مهتاب بپوشم

چون خم باده دراین شوق که گرمت کنم امشب

همه شادی همه شورم،همه مستی همه جوشم

تو و آن الفت دیرین ،من و این بوسه شیرین

به خدا باده پرستی ، به خدا باده فروشم

 

سیمین بهبهانی

لینک به دیدگاه

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

 

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

 

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

 

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

 

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

 

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

 

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

فاضل نظری

لینک به دیدگاه

پس شاخه‌هاي ياس و مريم فرق دارند

آري! اگر بسيار اگر كم فرق دارند

شادم تصور مي‌كني وقتي نداني

لبخندهاي شادي و غم فرق دارند

برعكس مي‌گردم طواف خانه‌ات را

ديوانه‌ها آدم به آدم فرق دارند

من با يقين كافر، جهان با شك مسلمان

با اين حساب اهل جهنم فرق دارند

بر من به چشم كشتة عشقت نظر كن

پروانه‌هاي مرده با هم فرق دارند

 

فاضل نظری

لینک به دیدگاه

آتش است اين بانگ ناي و نيست باد

 

هركه اين آتش ندارد نيست باد

 

آتش عشق است كاندر ني فتاد

 

جوشش عشق است كاندر مي فتاد

 

ني حديث راه پرخون ميكند

 

قصه هاي عشق مجنون ميكند

لینک به دیدگاه

مردي در ترانه اي قديمي گلنار را به نام مي خواند

گلنار كنار آيينه نشسته است

و با اشك چشم ها

سرخاب گونه ها را پهن ميكند

و عشق با صداي مردانه اش

او را به نام ميخواند

تا بيايد و رختهاي ابدي چرك را بشويد

و اينقدر بزايد و بزايد تا خود سر زا برود

 

حسين

پناهي

لینک به دیدگاه

صنما چبود اگر بوسگکي وام دهي

نه برآشوبي هر ساعت و دشنام دهي

بستهء دام تو گشتست دل من چه شود

که مرا قوت از آن پسته و بادام دهي

پختهء عشق شود گر چه بود خام اي جان

هر کرا روزي يک جام مي خام دهي

 

سنایی

لینک به دیدگاه

گر دل و جان به تو بخشيم روا باشد از آنک

جان فزون گردد ز آنگه که مرا جام دهي

جامهء غم بدرم من ز طرب چون تو مرا

حب در بسته ميان جام غم انجام دهي

بي‌قرارست سنايي ز غم عشق تو جان

چه بود گرش به يک بوسه تو آرام دهي

 

سنایی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...