رفتن به مطلب

مشاعره ی موضوعی


*lotus*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شايد آنروز كه نقاش خيال

روي پيشاني

ما نقش كابوس زمان را مي ريخت

رنگ مهتاب نبود

رنگ شب بود و سكوت

كه گره هاي ترك خورده ي عشق

روي تابوت زمان نقش شدند

نتوانستم من باز كنم

چون مرا در قفس ديگري از عشق بيانداخت به دام

و تو آزاد و رها در تپش پنجره ها غرق شدي

رنگ تقصير نداشت

دست خلاق هنر مند جهان

قصه ي ما را با هم

روي يك بوم كشيد

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خــنــده ات طـرح لـطـيـفـيست كه ديدن دارد

نــــاز ِ مـــعـــشـــوق دل آزار خـــــريـــدن دارد

فــارغ از گــله و گــرگ است شباني عـاشق

چـشـم سـبـز تـو چه دشتيست! دويدن دارد

شـاخـه اي از ســر ديـــوار بـه بـيـرون جسته

بوسه ات ميوه ي سرخيست كه چيدن دارد

عـشـق بـودي وَ بـه انـديـشـه سـرايت كردي

قـــــلــب بــا ديــدن تــو شـــور تــپــيـدن دارد

وصــل تـو خـواب و خـيـال است ولي بـاور كن

عـاشـقـي بـي سـر و پــا عـزم رســيدن دارد

عــمــق تــو دره ي ژرفــيـست مـرا مي خواند

كـسـي از بــيــن خـــودم قـــصـــد پـريدن دارد

اول قــصـه ي هـر

عـشق

كـمي تـكـراريست!

آخـــر ِ قـــصـــه ي فــــرهـــــاد شـنيدن دارد..

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من پشت به ماه ایستاده و

 

 

می گریم

 

 

و تو

 

 

کنار پنجره

 

 

آنقدر به ماه می نگری

 

 

تا زیبا شوی

 

 

 

 

 

 

یک روز

 

 

عشق تو

 

 

این غول کوچک را خواهد کشت.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو را گم مي كنم هر روز و پيدا مي كنم هر شب

بدينسان خواب ها را با تو زيبا مي كنم هر شب

تبي اين کاه را چون كوه سنگين مي كند آنگاه

چه آتش ها كه در اين كوه برپا مي كنم هر شب

تماشايي است پيچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من

كه پيچ و تاب آتش را تماشا مي كنم هر شب

مرا يك شب تحمل كن كه تا باور كني اي دوست

چگونه با جنون خود مدارا مي كنم هر شب

چنان دستم تهي گرديده از گرماي دست تو

كه اين يخ كرده را از بيكسي ها مي كنم هرشب

تمام سايه ها را مي كشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا مي كنم هر شب

دلم فرياد مي خواهد ولي در انزواي خويش

چه بي آزار با ديوار نجوا مي كنم هر شب

كجا دنبال مفهومي براي عشق مي گردي ؟

كه من اين واژه را تا صبح معنا مي كنم هر شب

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تا تو هستي و غزل هست دلم تنها نيست

محرمي چون تو هنوزم به چنين دنيا نيست

از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت

كه در اين وصف زبان دگري گويا نيست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما

غزل توست كه در قولي از آن ما نيست

تو چه رازي كه بهر شيوه تو را مي جويم

تازه مي يابم و بازت اثري پيدا نيست

شب كه آرام تر از پلك تو را مي بندم

در دلم طاقت ديدار تو تا فردا نيست

اين كه پيوست به هر رود كه دريا باشد

از تو گر موج نگيرد به خدا دريا نيست

من نه آنم كه به توصيف خطا بنشينم

اين تو هستي كه سزاوار تو باز اينها نيست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

[TABLE=class: ncode_imageresizer_warning]

[TR]

[TD=class: td1, width: 20][/TD]

[TD=class: td2][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

128897251021.jpg

 

 

 

باران می بارد و تو

 

باران می بارد و عشق

 

باران می بارد و دلتنگی

 

خیس دلتنگی عشق تو می شوم .

  • Like 3
لینک به دیدگاه

در زیر نور مهتابی ها

در جشنِ این سپیدیِ بی معنا

وَ این شبِ کِشدار یاخته هایم

بی حس می شوند

گویی مرگ را در بیداری تجربه می کنند.

 

ای آشنای پیر

که عمری به دیرینگیِ هستی داری

آیا روزی ماهیانِ دریای عشق و جنون را

به آب های رها

خواهی برد؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

1296576034596998_thumb.jpg

 

 

 

 

 

از عشق تو با عروسکم

حرف خواهم زد

شعر خواهم خواند

قصه خواهم گفت

و در گاهواره کوچکش

عشق تو را تاب خواهم داد

من در لالایی معصومانه ای

با یاد تو خواهم خوابید

خواب تو را خواهم دید

و صبح هنگام

تنم

بوی تو را خواهد داشت...

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آه!

کدام صدا بود

و کدام افسوس

که از عشق،

نفرت ساخت

و در چار دیوار حرص و یأس و فقر و بلاهت

قلبِ نجیبِ باستانی را

زندانی کرد

و شورِ شادیانۀ زرتشتی را

به لحظه های سوک و سیاهی

نشاند؟

کدام دست

شعرِ آفتاب و عسل را

غرقِ «جیغ بنفش» کرد؟

 

آیا کدام سنگ

از کدامین کوه

بردامنه لغزید

و بر آیینه

فرود آمد

و قصر تصویرهای تاریخی را

بر سر خاطراتِ پریشانِ کولیِ بادها

فرو کوبید؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بهار آمده، اما سوار، زنداني‌ست

شكوفه پرورِ باغِ انار، زنداني‌ست

 

كسي كه حامل پيغام سبز باران بود

به جْرمِ عشق به فصلِ بهار، زنداني‌ست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ز سرد مهري پاييز، دست‌ها سرد است

نشان ز سرخي گل نيست، چهره‌ها زرد است

 

گرفته آينه چشم‌ها غبار دروغ

شكسته قامت اين نخل‌ها زبار دروغ

 

سرود عشق مخوانيد، گوش‌ها بسته است

خداي عشق ز تزوير زاهدان، خسته است

  • Like 3
لینک به دیدگاه


1297182940191982_thumb.jpg

کجا بودم ای عشق؟

چرا چتر بر سر گرفتم؟

چرا ریشه های عطشناک احساس خود را

به باران نگفتم؟

چرا آسمان را ننوشیدم و تشنه ماندم؟

ببخشای ای عشق.

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه

و شایسته این نیست که باران ببارد

و در پیشوازش دل من نباشد

و شایسته این نیست

که در کرت های محبت

دلم را به دامن نریزم

دلم را نپاشم

چرا خواب باشم

ببخشای بر من اگر بر فراز صنوبر

تقلای روشنگر ریشه ها را ندیدم

ببخشای بر من اگر زخم بال کبوتر

به کتفم نرویید

کجا بودم ای عشق؟

چرا چتر بر سر گرفتم؟

چرا ریشه های عطشناک احساس خود را

به باران نگفتم؟

چرا آسمان را ننوشیدم و تشنه ماندم؟

ببخشای ای عشق

ببخشای بر من اگر ارغوان را ندانسته چیدم

اگر روی لبخند یک بوته

آتش گشودم

اگر ماشه را دیدم اما

هراس نگاه نفس گیر آهو

به چشمم نیامد

ببخشای بر من که هرگز ندیدم

نگاه نسیمی مرا بشکفاند

و شعر شگرف شهابی به اوجم کشاند

و هرگز نرفتم که خود را به دریا بگویم

و از باور ریشه ی مهربانی برویم

کجا بودم ای عشق؟

چرا روشنی را ندیدم؟

چرا روشنی بود و من لال بودم؟

چرا تاول دست یک کودک روستایی

دلم را نلرزاند؟

چرا کوچه ی رنج سرشار یک شهر

در شعر من بی طرف ماند؟

چرا در شب یک جضور و حماسه

که مردی به اندازه ی آسمان گسترش یافت

دل کودکی را ندیدم که از شاخه افتاد؟

و چشم زنی را که در حجله ی هق هقی تلخ

جوشید و پیوست با خون خورشید؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مهربانی را بیاموزیم

فرصت آیینه ها در پشت در مانده است

روشنی را می شود در خانه مهمان کرد

می شود در عصر آهن

آشناتر شد

سایبان از بید مجنون٬

روشنی از عشق

می شود جشنی فراهم کرد

می شود در معنی یک گل شناور شد

 

مهربانی را بیاموزیم

موسم نیلوفران در پشت در مانده است

موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست

یعنی یک نفر آبی است

موسم نیلوفران یعنی

یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی

 

می شود برخاست در باران

دست در دست نجیب مهربانی

می شود در کوچه های شهر جاری شد

می شود با فرصت آیینه ها آمیخت

با نگاهی

با نفس های نگاهی

می شود سرشار از رازی بهاری شد

 

جای من خالی است

جای من در عشق

جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار

جای من در شوق تابستانی آن چشم

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت

 

جای من خالی است

من کجا گم کرده ام آهنگ باران را!؟

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم!؟

 

می شود برگشت

تا دبستان راه کوتاهی است

می شود از رد باران رفت

می شود با سادگی آمیخت

می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد

می شود کیفی فراهم کرد

دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید

در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد

من بهار دیگری را دوست می دارم

 

جای من خالی است

جای من در میز سوم٬در کنار پنجره خالی است

جای من در درس نقاشی

جای من در جمع کوکب ها

جای من در چشم های دختر خورشید

جای من در لحظه های ناب

جای من در نمره های بیست

جای من در زندگی خالی است

 

می شود برگشت

اشتیاق چشم هایم را تماشا کن

می شود در سردی سرشاخه های باغ

جشن رویش را بیفروزیم

دوستی را می شود پرسید

چشم ها را می شود آموخت

مهربانی کودکی تنهاست

مهربانی را بیاموزیم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

زیبا

زیبا هوای حوصله ابری است

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید

دلتنگی مرا

 

زیبا

هنوز عشق

در حول و حوش چشم تو می چرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را

با من بگرد

یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دل ها معنا شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت

در تندباد عشق نلرزد

 

زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را

احساس می کنم

آنگونه عاشقم که نیستان را

یکجا هوای زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

 

زیبا

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است

من دزد شعرهای چشم تو هستم

 

زیبا

کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره ی عشق

بنشان مرا به منظره ی باران

بنشان مرا به منظره ی رویش

من سبز می شوم

 

زیبا ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق

بر من ببار

بر من ببار تا که برویم بهاروار

چشم از تو بود و عشق

بچرخانم

بر حول این مدار

 

زیبا

زیبا تمام حرف دلم این است

من عشق را به نام تو آغاز کرده ام

در هر کجای عشق که هستی

آغاز کن مرا

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یک شب از شهر زمستان آمدی

از میان ِ باد و باران آمدی

دست هایت سرد و مو پر برف بود

بر لبان تو هزاران حرف بود

کلبه ای از دل برایت ساختم

عشق بود و دل به عشقت باختم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

سال ها بگذشت و این دل ، پیرشد

این دلم از زندگانی سیر شد

من کجایم ؟ تو کجایی ؟ بی وفا!

یک قدم سویم نیایی ، بی وفا !

آرزو دارم بیایی سوی ما

با همان شور و همان عشق و صدا

آرزو دارم که بر گورم دَمی

اشک بفشانی ، بگیری ماتمی

آرزو دارم به یادم جام می

بر زمین ریزی ، نوازی چنگ و نی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...