from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ من بچگیام شیطون بودم...نمیدونم این کارهایی که کردم از سر شیطنت بوده یا سنگدلی؟. .... بچه بودم مامانم نمیذاشت حیوون خونگی داشته باشیم....با هزار دردسر یه جوجه برام خریدن.... یه بار داشتم بااش باری میکردم....به شکل فجیعی از روش رد شدیم....یعنی از دور دویدم ...پریدم روش.... نمیخواستم بپرم رو اون....ولی خوب خیلی بد مرد... ... بعد از اون یه بار رفتم خونه همسایه....دخترش خیلی بی تربیت بود... کل بچه ها ازش شاکی بودن.... منم جوجه هاش رو از به جا رختی تو حیاط با گیره لباسیاشون آویزوون کردم...یه سر وصدایی میکردن....بعدشم از رو موردا فرار کردم رفتم تو حیاط خونمون.... یکی از جوحه ها پاش شیکست و چند روز بعد مرد.... .......... یه بار هم میخواستم آزمایش علمی انجام بدم....به برنج نپخته پیف پاف زدم خیلی زیاااد...گذاشتم جلو جوجه های همون بچه همسایه....نمیخوردن که بزور ...گرفتمشون ریختم تو دهنشون....البته این دفعه همکار هم داشتم ....داداشم با چندتا دیگه از بچه های همسایه هم بودن... خلاصه دو تا جوجش مردن.... .............. بازم بگم؟؟ میرفتم تو حیاط...پروانه ها رو میگرفتم....یا زنبورها رو....بعد مینداختم تو شیشه.... یه درختچه داشتیم...خار داشت...با خارهای اون بهشون آمپول میزدم.... نیش زنبورها رو هم در میاوردم....فکر میکردم دیگه نیش نمیزنن با این کار... ولی دیگه پرواز نمیکردن...ویراج میرفتن.... و میمردن... ولی پروانه ها بعضیاشون زنده میموندن... ................ به خاطر همین کارها...کلن زیاد نمیذاشتن از خونه برم بیرون.... مدام سرم رو با آتاری و میکرو و سگا و ...گرم میکردن.... 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ من ازارم به حیوونها نرسیده هیچ وقت با همشون دوست هستم فقط حشرات و میکشم با خونسردی یه بار تو فصل تابستون بود داشتم از توحیاط می اومدم داخل خونه دوتا پروانه از این خال خالهای بزرگ داشتن جفت... با یک حرکت گرفتمشون و کشتمشون یکم اطلا عاتم زیاد شد و بعدشم خشکشون کردم.هنوز هم دارمشون کلا پروانه زیاد میگیرم .... یه بار آبجیم یه خفاش کشت خیلی چندش بود یکم ترسیدم ازش نمیمرد کش می اومد دیگه سوسک و مارمولک و پشه که عادی کشتنشون...... 7 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ منم وقتی کلاس اول بودم 3تا جوجه رو کشتم.:5c6ipag2mnshmsf5ju3 یکیشونو تو دستم اینقد محکم گرفته بودمش که خفه شد. دومیشم که پرت میکردم هوا و میگرفتمش نفهمیدم کی زیر پام منفجر شد. آخریشم به شکل وحشتناکی کشتم. پاشو تو دستم گرفتم و چرخوندمش که یهو دیدم پاش هست و خودش نیست.:4564: خیییییلی بی رحم بودم میدونم. 9 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ یه بار یه جوجه داشتم بعدا خیلی کوچولو بود مامان بزرگم گفت براش اب بذار شب بود داشتیم میخابیدیم منم یه قابلمه اب کردم گذاشتم براش صبح پا شدم دیدم مرده ... پاهاش رسات شده بود خشک شده بود بیچاره نگو افتاده تو اب غرق شده همیشه یادم میاد میگم خاک تو سرت یه بارم رفته بودیم ویلای شمال یه سری وسایلم داشتیم بعد ظرف فلفل قرمز از دستم افتاد شکست جمع کردیم ولی یه کمش رو زمین موند بعد اسبه اومد خورد با زبون بیچاره انقدر دوئید شیهه کشید من دلم کباب شد یه عالمه اب دادیم بهش تا اروم شه اون و ولی میگم خاک تو سر اسبه 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده