رفتن به مطلب

بهترین، بدترین و جالب ترین خاطره تان در نواندیشان


Mohammad Aref

ارسال های توصیه شده

به مناسبت دومین سالگرد تأسیس انجمن و به پیشنهاد دوستان این تاپیک رو زدم تا هرکس بهترین خاطره، بدترین خاطره و جالب ترین خاطره ای که تو نواندیشان یا تو میتینگ های نواندیشان داشته رو بذاره.

 

هرکس یه خاطره ها :ws3:

  • Like 47
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 50
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین مربوط به میتینگ اخیر میشه بخصوص صندلی داغش که مشعلش دست کیوان بود

بدترین مزاحمت یکی از کاربرا بود که شدیدا داشت اثر سوء در زندگی حقیقیم میذاشت که به لطف محمد طرف ساکت شد

در کل انجمن عشخه

  • Like 28
لینک به دیدگاه

روزهای خوبی داشتم این جا...

یه روز که خیلی دلم گرفته بود اومدم این جا عضو شدم...

اون قد محیطش برام غریب بود که بیخیالش شدم...

تا این که چند روز بعدش اومدم و سیما رو دیدم...

آخی یادش به خیر...

یکی دو بار دلم گرفت اما نه اون قدر جدی...

 

نمی دونم سال دیگه تولد نواندیشان کجام اما دوست دارم تولدش یادم بمونه...

  • Like 26
لینک به دیدگاه

بهترین خاطره ام از اینجا تک تک لحظاتی بود که با همه دوستانی بودم که دوسشون داشتم مخصوصا میتینگ دریایی

و صندلی داغ هاش...

بدترین خاطره .... ( امروز که به جاش سکوت می کنم!):sad0::sad0::sad0:

 

جالب ترین خاطره نحوه چسبیدن خودم و همه دوستان به این انجمنه!

و تمام گفته جالبی که از پست بهترین دوستم اینجا می خوندم

 

ای کاش یه روزی همه اینجا مثل یه خانواده واقعی باشیم و شاهد جدا شدن هیچ کسی از خانواده مون نباشیم و روز به روز به تعدادمون افزوده بشه... در کنار هم با آرامش اوقات رو سپری کنیم نه در ناراحتی و دلواپسی!!:icon_gol:

  • Like 35
لینک به دیدگاه

بهترین چیزی که الان یادم میاد، مربوط به آخرین کوهنوردی بود که با هم بودیم، فک کنم طرفای تیرماه 90 بود

محمد مهدی هم بود (نویترون)

داشتیم بلوف بازی می کردیم، همش من می بردم :ws3:

آخر سر محمد مهدی اومد بغل دست من نشست، ببینه من چیکار دارم می کنم، ولی بازم طفلی سر در نیورد :w02:

هر موقع یاد اون زمان و جمعمون میوفتم، دلم تنگ می شه.

 

ولی در مجموع، دمه همه نواندیشانی ها گرم، همتون با معرفتین و دوست داشتنی :icon_gol:

 

 

 

 

  • Like 33
لینک به دیدگاه

بدترین خاطره م مال امروز بود که به خاطر جمعه بودنش به اندازه کافی دلگیر بود اما این خدافظی ها خیلی بدترش کرد...

 

بهترینش سفر کاشان و بازی پانتومیم بود...

 

تاپیک پل صراطم هم جز خاطرات خوبم هستش....

 

ایشالله انجمن صد ساله شه محمد جان :a030:

  • Like 30
لینک به دیدگاه

بهترین خاطره که نمیشه گفت چون اینجا همچیش خوب بود

ولی میتینگ دریایی دیدن بچه ها از نزدیک خیلی خوب بود جزئ بهترین روزام بود

  • Like 19
لینک به دیدگاه

بدترین رو که نمیتونم بگم که واقعا داشت داغونم میکرد که محمد به دادم رسید و اسی هم آرومم کرد...

بهترین هم زیاده ، اینجا کسانی رو پیدا کردم که برام خیلی خیلی ارزش دارن

 

 

اسی جون هر کی دوس داری زودی برگرد:ws44:

  • Like 22
لینک به دیدگاه
روزهای خوبی داشتم این جا...

یه روز که خیلی دلم گرفته بود اومدم این جا عضو شدم...

اون قد محیطش برام غریب بود که بیخیالش شدم...

تا این که چند روز بعدش اومدم و سیما رو دیدم...

آخی یادش به خیر...

یکی دو بار دلم گرفت اما نه اون قدر جدی...

 

نمی دونم سال دیگه تولد نواندیشان کجام اما دوست دارم تولدش یادم بمونه...

کتی جون خودمهههههههههههههههههههه:icon_redface:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

من قشنگترین لحظه هامو توو نو اندیشان بودم

دوستانی پیدا کردم که از وجودشون خوشحالم خیلی

بهترین خاطرم اول از چار دیواری معماراست که با محمد حسین و مرتضی کل مینداختیم:biggrin:

دومین خاطرم مربوط به کوهه.....قشنگترین خاطره ایی هستش که مونده توو ذهنم...هیچوقت فراموشش نمیکنم

  • Like 20
لینک به دیدگاه

بهترین خاطرم 31/5/2010 یعنی 10 خرداد سال 89

روزی که عضو شدم و شروع همه خاطرات نواندیشانیم

 

بدترینش هنوز نیومده...روزیه که دیگه نخوام بیام انجمن...چون حتما اون روز خیلی دلم شکسته

  • Like 17
لینک به دیدگاه

حالا خودمم بگم. موقع تاپیک زدن فرصت نکردم بگم :ws3:

بهترین خاطره: بهترین خاطرم همین آشنایی با بچه های انجمن بوده و میتینگ هایی که گذاشته شده به خصوص موردی که پیمان هم اشاره کرد، قرار تفریحی که تابستون پارسال تو دربند بود. :ws3:

بدترین خاطره: بدترین هم یه چندتایی بوده که همش مربوط رفتن بچه ها میشده و بدترینش موقعی بود که خبر فوت کامیار (architect) رو شنیدم :hanghead:

 

جالب ترین خاطره: این خاطره بیشتر واسه خودم جالب بوده. شاید واسه بقیه جالب نباشه. بیشتر یه اعترافه :ws3: مربوط میشه به حدوداً 20 ماه پیش :ws3: بحثای انتخابات و اینا داغ بود هنوز و فیلی شدن خیلی سایتا تو اون دوره. امار انجمن هم تو اون موقع فکر کنم 30تا کاربر و 70تا مهمان اینا میشد. قوانین ممنوعیت بحث سیاسی هم بود البته نه به شدتی که الان هست. و قبلاً هم گفتم تجربه مدیریتی خاصی رو نداشتم.

یه شب مثل اینکه باشگاه فیلی میشه و تو انجمن بودم یهو دیدم 70،80 نفر ریختن تو انجمن :w58: هیچ کدوم از بچه هام نمیشناختم. چون تو باشگاه فعالیت خاصی نداشتم که بخوام کسی هم بشناسم.

من اون موقع بیشتر به جای اینکه از حضور کاربرا تو انجمن خوشحال باشم، ترسیده بودم که نکنه بشینن اینجام بحثای سیاسی به دعوا کشیده بشه :banel_smiley_52: :ws3: تا حدی که باعث شد برم تو بخش مدیریت هم بگم بچه ها مواظب باشین یه وقت زیاد بحثای خارج از خط قرمز نشه و دعوا اینا نشه :ws28:

هنگ کرده بودم که چیکار کنم. همش داشتم تو تاپیکا میچرخیدم که نکنه یه وقت چیزی بشه :ws28:

تازه بعد اینکه رفتن نفس راحتم کشیدم :smiley-gen165: :ws3:

حس و حال اون موقع الان خیلی واسم جالبه :ws3:

  • Like 30
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...