رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

همه دغدغه ی من اینه که بدونم

چرا آش نذری رو بیشتر دخترا بین درو همسایه تقسیم میکنند

و احیانا چرا با چادر گلدار ؟؟!!!

 

:ws37::ws37:

  • Like 10
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

حسین هستم

ساعت 3:03 بامداد روز پنج شنبه

همه جا تاریکه و کلی ورقه کنار دستم پخش و پلاست!

شنبه امتحان دارم و هیچچی بلد نیستم

I love U PMC :ws37:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

یه چراغ دیواری داشت که هنوزم میمیرم واسه این که زیرش بشینم...

یه مبل راحتی که هیچوقت روش نمیشستم،ترجیح میدادم یکی بیاد اون جا بشینه که با دیدن نگاهش دلم بلرزه و بگم با تمام سعی اش برای غمگین بودن چه قدر انرژی داره...

یه وسیله ای بود اون گوشه ی سمت راست که کاربردشو هیچوقت نفهمیدم...

پله های چوبیش با این که خیلی ترسناک بود اما بازم بهم حس امنیت میداد...

وقتی رو میزش کاغذامو پهن میکردم نمی دونستم چه قدر میگذشت...

جای خوبی بود...

اما من دیگه انگار اون آدم نیستم...

  • Like 17
لینک به دیدگاه

روی ماسه های دریا می ایستی و با تمام عشقت محو دریا می شوی...

تمام اعتمادت به ماسه هایی است که رویش ایستاده ای...

با یک موج ماسه ها زیر پایت را خالی می کنند

و تو غرق در دریا می شوی!!

یادت باشد که به ماسه ها دل نبدی! وقتی حتی غرق شدنت هم برایشان مهم نیست!

  • Like 21
لینک به دیدگاه

هر دفعه که دسته رد میشه از اینجا من قلبم کنده میشه انگار

چه حکایتیه که هر بار نمیخوای بری بازم یه چیزی می کشدت تا تکیه

:hanghead:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

یکم از زیبایی بگم...نمی گی دلت خوشه.....

یک صف ردیف کنم از از واژه هایی با حسه خوب ازم دلگیر نمی شی که با این روزگار توهم حوصله داری....

لا به لای همه ی حرفام که توش سعی کردم به بیهودگی نره.....

گاه از شادی گفتم..گاه از رفتارهای به ظاهر انسانی گفتم....از آدمک گفتم....

یادته...یک بار...خسته نباشید گفتم بهت......گفتم....دورت بگردم....

گفتم...نگاه های خوب و دلگرم کننده به همه ی نگاه های چپ چپ دیگران در....

اگه یادت نیست...حق داری...لا به لای این همه دل که رو هم تلمبار شده....

نسیانه که حواست رو به خودت جلب می کنه....

.

.

.

لا به لای همه ی حرفام.....خودت ارزش داشتی....

وجه مشترک همه جمله هام....که از یک ذهن کوچیک میاد...خودت بودی...یک انسان....

خوشا به حاله اونایی که به خودشون رسیدن.....

 

  • Like 19
لینک به دیدگاه

گاهی که می نویسم یعنی اوکی نیستم حتی برای چند دقیقه . . .

 

اما وقتی سکوت می کنم و نمی نویسم یعنی خیلی بدترم . . .

 

نمیخوام بگم کَم آوردم . . . نه

 

ولی . . . خدایا یه نگاهم به من بنداز . . .

 

خواهشا سوالی ازم نپرسین . . .

 

شاید نت برام شده جایی برای انکار . . .

 

 

  • Like 18
لینک به دیدگاه

ای دل ... غم هایت را توی سینه ات نگه ندار

بگذار هر بازدمت خروج یک غمت باشد برای همیشه و

هر دمت هوایی تازه...!!!

  • Like 13
لینک به دیدگاه

[h=6]غــــــــــــــــــــــــــم که نوشتن ندارد

 

نفوذ می کند در استخوان هایت

 

جاسوس می شود در قلبت

 

آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون.:hanghead:[/h]

  • Like 19
لینک به دیدگاه

جا به جایی....

اولین چیزی که به ذهن میاد....رفتن از یک جا به جای دیگه است....

رفتن معنی میده....آمدن معنی میده......

جا به جایی...گاه رفتن از خود به خوده...بدون تغییر.....

گاهی هم....رفتن از خود...به خوده بهتر......

اسباب ذهنت رو که داری کارتن می زنی....

می بینی یک سری چیزا دیگه تحمل یک جا به جایی دیگه رو ندارن...

کهنه شدن....فرسوده شدن....فابل استفاده نیستن....

دمشون رو میگیری..می اندازی تو زبالدون تاریخ.....که بارت سبک تر شه....

ولی بعضی هارو...روش با ماژیک می نویسی...شکستنی...مواظب باشید.....

.

.

.

توی جا به جایی...هرکی دور ریزاش کمتر.....سبکتر....

هرکی شکستنی هاش بیشتر.....نگران تر.....

هرکی یر به یر و مساوی.....عادی تره.......

تو این دوره ی واقعیت.....آدم عادی باشه.....بهتره.......

  • Like 12
لینک به دیدگاه

یه روایتی هست میگن تو بهشت سرکلاس خواب که باشی استاد میاد یه پتو میکشه روت به همه هم میگه هیــــــــس

بچه ها ساکت بذارین بخوابه

 

:ws37:

  • Like 23
لینک به دیدگاه

تنها

تنها

تنهایی

خیلی بده هااااااااااااااااا

بخصوص وقتی کسی رو دور و برت پیدا نکنی از دردِ تو سینه ات بگی :sigh:

زخمی که به دلم هس فقط با خوددرمانی خودم درمون میشه :sigh:

من از نهایت شب حرف میزنم و از نهایت تاریکی :sigh:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

به خنده گفتم: قهوه را كه بودم. فال را تخفيف بدهيد، فال ما را قبلا خدا گرفته است.

به كرشمه فنجان را در دست چرخاند و گفت: فالت فال و اقبالت بلند است. :hanghead:

به خنده زمزمه كردم: مرگم همين امسال است؟

سر بلند كرد و گفت:حرف اول نامش بر فنجان حك شده است. حرف اول الفبای لاتين. مثلآ مثل آ، الف، عين...یا شاید هم میییم....

نامی كه با صدای ااااا شروع شود.

تكرار كرد: با ااااااا...

...خنديدم...

این با ر گفت:یا شاید هم با میم....

...خنديدم...

 

پيش خودم گفتم: بي تو با آ...یا با عین یا با میم... مثل بی كسی وقتی با كسی نباشی.

حرفی پس و پيش مي شود. يكی می رود. يكی می ماند.

بي... با...

.

.

یادت هست:

گفتی نمی دانم...دیگر هیچ نمی دانم.

گفتم می دانی اگر نه رنجت چنین افزون نمی شد.

گفتی خالی ست هر چه می کاوم این جان را.

گفتم تهی انجام آن تلخی ست.

گفتی بضاعت من بیش از این نبود.

گفتم حادثه ای تو را باید.

گفتی به انتظار نشسته ام.

...

خندیدی.

...

من به حادثه ی لبخند می اندیشم.من، اسفند بر آتشم.

  • Like 12
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...