Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۰ همه دغدغه ی من اینه که بدونم چرا آش نذری رو بیشتر دخترا بین درو همسایه تقسیم میکنند و احیانا چرا با چادر گلدار ؟؟!!! :ws37: 10 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ حسین هستم ساعت 3:03 بامداد روز پنج شنبه همه جا تاریکه و کلی ورقه کنار دستم پخش و پلاست! شنبه امتحان دارم و هیچچی بلد نیستم I love U PMC 13 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ یه چراغ دیواری داشت که هنوزم میمیرم واسه این که زیرش بشینم... یه مبل راحتی که هیچوقت روش نمیشستم،ترجیح میدادم یکی بیاد اون جا بشینه که با دیدن نگاهش دلم بلرزه و بگم با تمام سعی اش برای غمگین بودن چه قدر انرژی داره... یه وسیله ای بود اون گوشه ی سمت راست که کاربردشو هیچوقت نفهمیدم... پله های چوبیش با این که خیلی ترسناک بود اما بازم بهم حس امنیت میداد... وقتی رو میزش کاغذامو پهن میکردم نمی دونستم چه قدر میگذشت... جای خوبی بود... اما من دیگه انگار اون آدم نیستم... 17 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ روی ماسه های دریا می ایستی و با تمام عشقت محو دریا می شوی... تمام اعتمادت به ماسه هایی است که رویش ایستاده ای... با یک موج ماسه ها زیر پایت را خالی می کنند و تو غرق در دریا می شوی!! یادت باشد که به ماسه ها دل نبدی! وقتی حتی غرق شدنت هم برایشان مهم نیست! 21 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ یه عده هستن که اگه شده باید براشون آژانس هم بگیری که سریعتر از زندگیت گم شن بیرون... !! 20 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ نمیدونم چرا انقدر از ادم مثبتای فیلما و رمانا بدم میاد...:(2310): 9 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ هر دفعه که دسته رد میشه از اینجا من قلبم کنده میشه انگار چه حکایتیه که هر بار نمیخوای بری بازم یه چیزی می کشدت تا تکیه 10 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ یکم از زیبایی بگم...نمی گی دلت خوشه..... یک صف ردیف کنم از از واژه هایی با حسه خوب ازم دلگیر نمی شی که با این روزگار توهم حوصله داری.... لا به لای همه ی حرفام که توش سعی کردم به بیهودگی نره..... گاه از شادی گفتم..گاه از رفتارهای به ظاهر انسانی گفتم....از آدمک گفتم.... یادته...یک بار...خسته نباشید گفتم بهت......گفتم....دورت بگردم.... گفتم...نگاه های خوب و دلگرم کننده به همه ی نگاه های چپ چپ دیگران در.... اگه یادت نیست...حق داری...لا به لای این همه دل که رو هم تلمبار شده.... نسیانه که حواست رو به خودت جلب می کنه.... . . . لا به لای همه ی حرفام.....خودت ارزش داشتی.... وجه مشترک همه جمله هام....که از یک ذهن کوچیک میاد...خودت بودی...یک انسان.... خوشا به حاله اونایی که به خودشون رسیدن..... 19 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ گاهی که می نویسم یعنی اوکی نیستم حتی برای چند دقیقه . . . اما وقتی سکوت می کنم و نمی نویسم یعنی خیلی بدترم . . . نمیخوام بگم کَم آوردم . . . نه ولی . . . خدایا یه نگاهم به من بنداز . . . خواهشا سوالی ازم نپرسین . . . شاید نت برام شده جایی برای انکار . . . 18 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ خدایا…. این سرنوشتی که برام بافتی قسمت یقش یه خورده تنگه قربون دستت شلش کن دارم خفه میشم 18 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ ای دل ... غم هایت را توی سینه ات نگه ندار بگذار هر بازدمت خروج یک غمت باشد برای همیشه و هر دمت هوایی تازه...!!! 13 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۰ چقدر دلمان نوشته دارد اینجا چقدر فرشته دارد 6 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ [h=6]غــــــــــــــــــــــــــم که نوشتن ندارد نفوذ می کند در استخوان هایت جاسوس می شود در قلبت آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون.[/h] 19 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ جا به جایی.... اولین چیزی که به ذهن میاد....رفتن از یک جا به جای دیگه است.... رفتن معنی میده....آمدن معنی میده...... جا به جایی...گاه رفتن از خود به خوده...بدون تغییر..... گاهی هم....رفتن از خود...به خوده بهتر...... اسباب ذهنت رو که داری کارتن می زنی.... می بینی یک سری چیزا دیگه تحمل یک جا به جایی دیگه رو ندارن... کهنه شدن....فرسوده شدن....فابل استفاده نیستن.... دمشون رو میگیری..می اندازی تو زبالدون تاریخ.....که بارت سبک تر شه.... ولی بعضی هارو...روش با ماژیک می نویسی...شکستنی...مواظب باشید..... . . . توی جا به جایی...هرکی دور ریزاش کمتر.....سبکتر.... هرکی شکستنی هاش بیشتر.....نگران تر..... هرکی یر به یر و مساوی.....عادی تره....... تو این دوره ی واقعیت.....آدم عادی باشه.....بهتره....... 12 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ یه روایتی هست میگن تو بهشت سرکلاس خواب که باشی استاد میاد یه پتو میکشه روت به همه هم میگه هیــــــــس بچه ها ساکت بذارین بخوابه 23 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا . . . 11 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ مغزم داره sinter میشههههه :4564: 5 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ والا من دیگه موندم چیکار کنم ترجیح میدم بی ثبات و بیرحم باشم فکر کنم اینطوری بهتره... 10 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ تنها تنها تنهایی خیلی بده هااااااااااااااااا بخصوص وقتی کسی رو دور و برت پیدا نکنی از دردِ تو سینه ات بگی زخمی که به دلم هس فقط با خوددرمانی خودم درمون میشه من از نهایت شب حرف میزنم و از نهایت تاریکی 10 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۰ به خنده گفتم: قهوه را كه بودم. فال را تخفيف بدهيد، فال ما را قبلا خدا گرفته است. به كرشمه فنجان را در دست چرخاند و گفت: فالت فال و اقبالت بلند است. به خنده زمزمه كردم: مرگم همين امسال است؟ سر بلند كرد و گفت:حرف اول نامش بر فنجان حك شده است. حرف اول الفبای لاتين. مثلآ مثل آ، الف، عين...یا شاید هم میییم.... نامی كه با صدای ااااا شروع شود. تكرار كرد: با ااااااا... ...خنديدم... این با ر گفت:یا شاید هم با میم.... ...خنديدم... پيش خودم گفتم: بي تو با آ...یا با عین یا با میم... مثل بی كسی وقتی با كسی نباشی. حرفی پس و پيش مي شود. يكی می رود. يكی می ماند. بي... با... . . یادت هست: گفتی نمی دانم...دیگر هیچ نمی دانم. گفتم می دانی اگر نه رنجت چنین افزون نمی شد. گفتی خالی ست هر چه می کاوم این جان را. گفتم تهی انجام آن تلخی ست. گفتی بضاعت من بیش از این نبود. گفتم حادثه ای تو را باید. گفتی به انتظار نشسته ام. ... خندیدی. ... من به حادثه ی لبخند می اندیشم.من، اسفند بر آتشم. 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده