رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

انقدر تو فکرم یکی رو زدم تا خون بالا بیاره

انقد که از یکی عصبانیم

دیشب تو خواب خفش کردم و مرد:sigh:

یعنی منم میتونم انقدر عصبانی شم ؟

پس چرا نشدم تاحالا ؟

  • Like 15
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یعنی چی الان؟:4564:

یعنی همه غیبااتم پر شد:whistles:

تا اخر ترم باید برم سره کلاس:whistles:

یعنی میشه 6 جلسه مونده رو برم سر کلاس حذف نشم؟:cry2:

 

 

..............

 

چقده بده حضور غیااااااااااااااااااااااااااااااااااابببببببببببب:4564::4564::4564:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

گاهی این جبر زندگیه که تعیین می کنه کی به زندگیت بیاد و کی از زندگیت بره!

اما همیشه این قلبه که حکم می کنه کی تا ابد تو قلبت بمونه!!:w16:

 

من با جبر زندگی کاری ندارم:2525s:

تمام من حکم قلبم است:w16:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

خدا نکنه کسی بدونه کارت لنگه ....

 

وقتی کارتون به جایی رسید که واسه یه "توضیح" باید منت 10 نفر و ناز 100 نفر رو بکشید ، اون موقع منو درک می کنید ...:sigh:

 

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من ... :whistles:

  • Like 23
لینک به دیدگاه

گم شدن...پیدا شدن...

حرف از گم شدن زدم...می تونی هزار تا حس رو ردیف کنی...بگی تجربه ی من اینه.....

یکی می گه...کتابم رو تو مترو گم کردم.....در جواب بهش میگی...اینقد که حواس پرتی...

یکی نشونی رو گم می کنه...می گی چرا قبل از حرکت..نقشه رو چک نکردی....

ولی یکی خودش رو گم می کنه....چه جوری پیدا کنه خودش رو دوباره....

برگرده عقب....یا بشینه فک کنه...که کی بوده....

یا اصلا راحت کنه خودش رو....واسه تا یکی اونو پیدا کنه....

گاهی لا به لای خنده ه ا ...و گریه ها...عصبانیت ها....و بحث کردن با دیگران و....

کلا بهت بگم.....گاهی تو روزمرگی...خودمون رو گم می کنیم....

یکی باید اون لحظه ترمزمون رو بکشه...که بیشتر گم نشیم...

حالا اون یک نفر می تونه خودمون باشیم.....یا یکی که به فکرمونه.....

.

.

.

پیدا شدن بعد از یک عمر گمگشتگی....لذت خوردن یک قاشق عسل رو داره...بعد از مزمزه کردن تلخی.....

گاهی تو دست انداز ها که سرعتمون کم میشه...یا بهتر بگم....سرعت بعضی هامون کم میشه....

یک لحظه فک کنیم که گم نشده باشیم.....

  • Like 23
لینک به دیدگاه

پرده ی اول:

-کتی کتی اون تمرین رو حل کردی؟

-سلامت کو ؟آره... حالا چرا رفتی اون بالا؟:w58:

-اون گربه هو رو اون زیر نمیبینییییییی؟

-وااااا با یه خروار سبیل خجالت نمیکشییییییی؟:banel_smiley_4:

یکی میاد گربه ی حیوونی در میره:4564:

 

پرده ی دوم:

-بچه ها کی حیوون خونگی داره؟ میخوام راجع بهش حرف بزنین

-من

-من

-من

-عرفان تو بگو

-گربه دارم،:w58:راههای نگه داری از گربه........................(این همون موجود فراری در پرده ی اوله)

 

انسان هاااااااا چه قدر عجیبن!!!!!

  • Like 15
لینک به دیدگاه

دلم واسه دوران دانشجوئیم تنگ شده....:hanghead:

برای دوستام...هم اتاقیام...هم خونه ای ها....

واسه کلاس رفتن....غیبت کردن.....امتحان دادن...تحویل پروژه....

یادش بخیر چقدر اتاق روبروییمون رو اذیت کردیم...

میگفتن اتاقشون جن داره....:ws52:

چقدر بچه ها رو جمع کردیم الکی واسشون اظهار روح کردیم....:w58:(بعدشم بهشون گفتیم سر کارید....):whistle:

چقدر سر کلاسای عمومی غیبت کردم....

یه لشکر باید میوفتادن دنبال من تا صبح از خواب بیدار شم...

بعضی وقتها فرار میکردم میرفتم اتاق دوستم که طبقه 3 بود...گوشی هم خاموش که کسی نتونه بیدارم کنه..(بیمار خواب بودم)..:w58:

چقدر نمره هام ماکس کلاس شد....همه بهم (فوش) دادن.:w000:..آخه به خاطر نمره من نمیرفتن زیر نمودار....میوفتادن...

 

چقدر تو محوطه دانشگاه تو چمنها با بچه ها رفتیم صبحانه خوردیم....:gnugghender:

چقدر به پسرها خندیدیم وقتی از درخت توت و کنار بالا میرفتن....شانس آوردیم درخت پرتقالهای یونی پرتقال نمیداد وگرنه کشته میدادن....:w02:

یه عالمه خاطره تلخ و شیرین...

از خنده و شادی و ازدواج و بچه دارشدن بچه ها...تا رفتن و پرکشیدن بعضی های دیگه...:hanghead:

چقدر جای اونایی که بینمون نیستن خالیه....:hanghead::hanghead::4564:

 

واقعا اون 4 سال دانشجویی جز جالبترین سالهای زندگی آدمه....

آخه هیچ دغدغه و وظیفه ایی نداره به جز درس خوندن....

دلم تنگ شده...اما دیگه حس و حال برگشتن به اون دوران هم نیست...

بعضی خاطره ها بعضی کارها ...مال یه دوره خاص از زندگی آدمن...

هر دوره یه خاصیتی داره...

قدر دورانهای خاص زندگیتون و قدر کسایی که دور و برتون هستن رو بدونید...:hanghead::icon_gol::hanghead:

  • Like 22
لینک به دیدگاه

خدایا مرا ببخش که اینطور در ذوقت میزنم و اینهمه زیبایی را هدر میدهم اما باور کن باران را دوست ندارم...بوی انتظارمی دهد...

  • Like 9
لینک به دیدگاه

انقلابی گری ادم خاص خودش رومیخواد و اگه هر کی با هر شکلی داخل قضیه بشه مایه ی مزاح میشه

  • Like 5
لینک به دیدگاه

مـن برای متنفــــر بودن از کسانی که از مـن متنفـــرند وقتی ندارم !

 

زیرا درگیر دوست داشتن کسانی هستم , که مرا دوست دارند . .:a030:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

"با ناباوری محزونی که وجودم را آکنده از نیستی بود خاطراتت را خط زدم تا به اون لحظه ی محزونی رسیدم که پرواز را تجربه کردی...........

نمی دانم کدامین واژه از نبود غم انگیز تو حکایت دل شکسته ی مرا دارد که برای نبود تو چشم های باران را قرض می گرفتم......

فرشته ی ستاره بارانی که بی پروا در اوج ناباوری من پر کشیدی و چشم های مرا مهمان انتظاری کردی که به جاده ی عدم ختم می شد و چه لبخند زیبایی داشتی هنگامی که پرواز باران را تجربه می کردی......

 

ای فرشته ی عزیز کرده ی دل شکسته ام! سفر به سلامت.....

ومن می خواهم غم دوری ات را با باران قسمت کنم تا بخوانم که هیچگاه نقش خاطره ی عزیزت از لبخند تلخم هرگز پاک نخواهد شد........"

  • Like 13
لینک به دیدگاه

بچه که بودیم یه وقتایی یه بچه هایی ، به هر دلیلی ، میشد آدم جذامیه.

هرجا میرفت همه اه اه و پیف پیف میکردن ،از بازی بیرونش میکردن ،بهش طعنه میزدن، یا با ادا و عشوه خودشونو ازش دور میکردن....خیلی از آدم بزرگایی که خودشونو خیلی بزرگ میدونن همین رفتارارو هنوزم دارن...:sigh:

  • Like 21
لینک به دیدگاه

فك كنم اين حق طبيعي هر ادميه كه از بعضيا خوشش نياد و بدون اينكه دليل محكمه پسند و قابل بياني داشته باشه . اينجوري ديگه لازم نيست بي جهت با ديدن اون ادم لبخند بزنه سلام كنه خيلي راحت ميتونه تو ذهنش delete ش كنه ، حذفش كنه .. اينكه به ديدن و بودن و احترام گذاشتن و حتي الكي دوست داشتن بعضيا عادت كنيم و بدون هيچ احساس خوب يا بدي درست مثل اين مي مونه كه يك پرنده به زنداني بودن در قفس عادت كنه و فك كنه اين تمام سهم ازادي و رهابودنش هست بعضي ادما مثل همون قفس هستند بايد ازشون رها شد .

  • Like 11
لینک به دیدگاه

باز باران بی سبب می بارد نه بی سبب می گرید

قصه تلخ مرا می خواند بی سبب می بارد چون که او می داند

ترک های دلم سر باز خواهد کرد چون که او می داند باز تکرار خواهد شد این قصه تلخ

باز باران می بارد بر سردی دلم چون که اومی داند این یخ زدگی باز نخواهد شد

کودکی می گرید از قصه عشق کودکی می خواند باز باران بارید خیس شد پنجره ها خیس شد این دل ما کاش می بارید تا که از دل برود چند سالیست بی باران خشک خشک است دلم جایی روییدن نیست تا باز بروید عشق

کودکی می گرید

کودکی می گرید

  • Like 8
لینک به دیدگاه

حرص میزنه...

چقد می خواد این آدمک....

داره می ترکه....ولی هنوز چشمش به اون یک لقمه است که ته ظرف مونده....

راه می ره تو خیابون هرچی دسته یکی می بینی...عین یک طفل نوپا....می ره دنبالش که کجا می فروشن....منم بخرم....

حرص می زنه....

تو اداره...چپ چپ نگاه می کنه همکارش رو....که چرا تو فیش حقوقیش...20 تومن بیشتر از اون می گیره.....

راه آب رو زمینش باز می کنه....سر یک دقیقه زود باز کردن و دیر باز کردن با یک کشاورز دیگه بحث می کنه...که یک نهالش زود تر به بار بشینه....

حرص می زنه.....

حتی به اطرافیانش.....چرا اون اولادش تو بهترین دانشگاهه....ماله من تو یک درجه پایین ترش.....

تو معامله دو لا پهنا حساب می کنه...

برای اون که همه ی زندگیش رو فروخته که اون یک مغازه رو بگیره بشه یک سرمایه واسش..حتی یک قرون پایین نمیاد...

انگار با همون یک قرون قراره دنیا ماله اون بشه...که اگه دنیا رو هم بدن.....اون باز حرص می زنه...

.

.

.

عبرت نمی گیره آدمک....همه دوست دارن قارون باشن...تا حاتم طاعی....

اسم هردو جاودانه است....اما این کجا و آن کجا...

 

 

 

  • Like 15
لینک به دیدگاه

تازگیا فکر میکنم خدا فقط هوای سوگولیاش و داره ...!

واسه اونا دریا رو میشکافه ...

واسه ما ماست هم نمیبره ...

.

.

.

.

.

.

ولی بعد یاد یه معجزه میفتم و میگم نه ... واسه ما هم معجزه بوده ...

ای بابا همش بیم و امیده زندگی ما :sigh:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...