رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

از دیشب تا الان داره بارون میاد.....................عاشقتم بارونمممممممممممممم............

ببار ک روحم با اومدنت شاد میشه.....:icon_redface::ws37:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

آخه چرا؟!!!

چرا گاهی وقتا بااااید به حرف مامانت گوش بدی؟!!!TAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gif

جایی که دوس نداری بری رو بااااید بری همراهش؟!!!!

نمیــــــــااااامw000.gif

  • Like 17
لینک به دیدگاه

نمی دانم مرزِ بین حَسَد و حسرت کجاست...که می دود هر دو واژه در چشمانش...

 

دل گیر بشم از خود؟....و فریاد بزنم که خود کرده را تدبیر نیست...یا پُشت چشم نازک کنم بر او....

 

نمی دانم پُتکِ ابراهیمی بَرگیرم و بُتِ خودم را بشکنم برای او....یا نه...؟

 

فقط می دانم که من عادی بوده ام....عادی هستم....ولی دیگری چه می بیند در من....و می گوید تو عادی نیستی!

 

می دود در چشمانش یک ایمان به حرفش....که تو با احضار خدا هم نمی توانی از او بگیری این باور را...

 

و رُک حرفش را سیلی می کند می زند بر گوشت...که تو چیز دِگری.....

 

و تو می مانی در این خلا....و در ناخواسته بُت می شوی...و می شوی یک کوه از مسولیت...

 

که نبیند از تو قدم کج....نبیند از تو نگاه کج...نبیند از تو حرف های کج.....

 

و خلاصه نشوی مُهر پیشانی آن مُلا که سوخته پیشانی را با مُهرِ داغ..!

 

.

.

.

 

پُتک ابراهیمی را دمه دست بگذار.....به وقتش باید بت خود را بشکنی که نپرستندت..

 

وقتی خود دیگری را می پرستی...:icon_redface:

 

 

 

 

  • Like 20
لینک به دیدگاه

بزرگ‌ترین مصیبت برای یه انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌ باشه، نه شعور لازم برای سکوت کردن ...

 

ژان دلابرویه

  • Like 16
لینک به دیدگاه

میدونی چه حسی دارم

انگار کلی حرف تو دلم مونده انگار داره خفم میکنه ولی نمیتونم حرف بزنم آدمی که هیچ وقت واسه کسی حرف دلشو نگفته کسی که همیشه خدا درد دل کردن واسش افت داشته حالا چطور میتونه عوض بشه یه عمر اینقدر سعی کردم غممو بروز ندم که میترسم از روزی که کسی بفهمه ناراحتم همه دوستام میگن تو یا دیوونه ای که همیشه خوشحالی یا استثناء:ws52:

همش به خودم میگم گاهی سبک نشوی سنگین تری :sigh: ولی نمیدونم کدومش درسته این که از این توخودم ریختنا دارم خودمو نابود میکنم:sigh:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

بچه که بودم یه میکرو بود یه قارچ خور و یه میوه خور. تابستونا از صبح که بیدار میشدم بازی میکردم تا ... .

 

موقع مدرسه که میشد مامانم قایمش میکرد که مثلا به درسم لطمه نزنه.

 

حالا همون بازی میوه خور و قارچ خور رو ریختم تو کامپیوتر، اما خیلی وقت نمیکنم باهاش بازی کنم:sigh:

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 21
لینک به دیدگاه

یادم نمیاد تا حالا دل کسی شکونده باشم و یا له کرده باشم....

 

هروقت کسی باهام برخورد کرد جوری برخورد کردم که دلش نشکنه و منطقی حرفام بهش گفتم

 

اما نمیدونم به تاوان کدام گناه دارم له میشم....

 

امروز غرورم له شده....

 

خدایا....بسه دیگه خسته شدم از این همه رنج....دلم کمی آرامش میخواد....

 

 

دلم پر است.....

 

پر پر پر!!!!

آنقدر که گاهی

 

اضافه اش از چشمانم بیرون میچکد......

 

  • Like 16
لینک به دیدگاه

یکی بیاد غمو از دلم در آره

جای غم اسمتو رو قلبم بذاره

مگه غیر تو کسی رو خواسته بودم؟

مگه جز تو به کسی وابسته شدم؟

حسی که تو چشاته دنیای منه

چشمایی که انگار با من حرف می زنه

کسی که زندگیشو پاک ریخته به پات

آره منم اونی که می میره برات

 

بگو بگو من دیگه طاقت ندارم

آخه به دوری تو عادت ندارم

یه چند شبه که خواب راحت ندارم

بگو تو هم یه خواب راحت نداری

بگو تو هم مثل من طاقت نداری

 

:sigh:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

این دست های منتظر

 

عجیب بیقراری می کنند

 

دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

 

وخیلی سعی می کنم تا بخندم تا بتوانم حداقل شادیهایم را با تو قسمت کنم

  • Like 10
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...