*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ روايت داریم که ۵ دقيقه خواب بعد از زدن اولين آلارم گوشى در صبح از ٧٠ سال خواب با ارزش تر است. 18 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ چه حسه قشنگيه وقتی از نگاهش ميخونی که از نگاه کردنت واقعا لذت ميبره ....!!! 15 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ از دیشب تا الان داره بارون میاد.....................عاشقتم بارونمممممممممممممم............ ببار ک روحم با اومدنت شاد میشه..... 15 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ سرده ... مغز استخون پاهام داره درد میکنه 13 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ آخه چرا؟!!! چرا گاهی وقتا بااااید به حرف مامانت گوش بدی؟!!! جایی که دوس نداری بری رو بااااید بری همراهش؟!!!! نمیــــــــااااام 17 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ نمی دانم مرزِ بین حَسَد و حسرت کجاست...که می دود هر دو واژه در چشمانش... دل گیر بشم از خود؟....و فریاد بزنم که خود کرده را تدبیر نیست...یا پُشت چشم نازک کنم بر او.... نمی دانم پُتکِ ابراهیمی بَرگیرم و بُتِ خودم را بشکنم برای او....یا نه...؟ فقط می دانم که من عادی بوده ام....عادی هستم....ولی دیگری چه می بیند در من....و می گوید تو عادی نیستی! می دود در چشمانش یک ایمان به حرفش....که تو با احضار خدا هم نمی توانی از او بگیری این باور را... و رُک حرفش را سیلی می کند می زند بر گوشت...که تو چیز دِگری..... و تو می مانی در این خلا....و در ناخواسته بُت می شوی...و می شوی یک کوه از مسولیت... که نبیند از تو قدم کج....نبیند از تو نگاه کج...نبیند از تو حرف های کج..... و خلاصه نشوی مُهر پیشانی آن مُلا که سوخته پیشانی را با مُهرِ داغ..! . . . پُتک ابراهیمی را دمه دست بگذار.....به وقتش باید بت خود را بشکنی که نپرستندت.. وقتی خود دیگری را می پرستی... 20 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ بزرگترین مصیبت برای یه انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشه، نه شعور لازم برای سکوت کردن ... ژان دلابرویه 16 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ الان دیدم اینجام نزدیکه هزاره تصمیم گرفتم به هزار برسونمش مث قهوه خونه و شبستانم که در شرفه چه افتخار بزرگیه 8 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ میدونی چه حسی دارم انگار کلی حرف تو دلم مونده انگار داره خفم میکنه ولی نمیتونم حرف بزنم آدمی که هیچ وقت واسه کسی حرف دلشو نگفته کسی که همیشه خدا درد دل کردن واسش افت داشته حالا چطور میتونه عوض بشه یه عمر اینقدر سعی کردم غممو بروز ندم که میترسم از روزی که کسی بفهمه ناراحتم همه دوستام میگن تو یا دیوونه ای که همیشه خوشحالی یا استثناء همش به خودم میگم گاهی سبک نشوی سنگین تری ولی نمیدونم کدومش درسته این که از این توخودم ریختنا دارم خودمو نابود میکنم 16 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ بچه که بودم یه میکرو بود یه قارچ خور و یه میوه خور. تابستونا از صبح که بیدار میشدم بازی میکردم تا ... . موقع مدرسه که میشد مامانم قایمش میکرد که مثلا به درسم لطمه نزنه. حالا همون بازی میوه خور و قارچ خور رو ریختم تو کامپیوتر، اما خیلی وقت نمیکنم باهاش بازی کنم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 21 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ یادم نمیاد تا حالا دل کسی شکونده باشم و یا له کرده باشم.... هروقت کسی باهام برخورد کرد جوری برخورد کردم که دلش نشکنه و منطقی حرفام بهش گفتم اما نمیدونم به تاوان کدام گناه دارم له میشم.... امروز غرورم له شده.... خدایا....بسه دیگه خسته شدم از این همه رنج....دلم کمی آرامش میخواد.... دلم پر است..... پر پر پر!!!! آنقدر که گاهی اضافه اش از چشمانم بیرون میچکد...... 16 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ گاهي... خسته ميشم از اينهمه دوري! ولي بايد تحمل كنم... تو ميتوني دختر...من مطمئنم 18 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ یکی بیاد غمو از دلم در آره جای غم اسمتو رو قلبم بذاره مگه غیر تو کسی رو خواسته بودم؟ مگه جز تو به کسی وابسته شدم؟ حسی که تو چشاته دنیای منه چشمایی که انگار با من حرف می زنه کسی که زندگیشو پاک ریخته به پات آره منم اونی که می میره برات بگو بگو من دیگه طاقت ندارم آخه به دوری تو عادت ندارم یه چند شبه که خواب راحت ندارم بگو تو هم یه خواب راحت نداری بگو تو هم مثل من طاقت نداری 10 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ منتظرم. منتظر یک اتفاق خوب کاش اتفاق بیفته 15 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ خیلی حرفا دارم واسه گفتن ولی نمیتونم در قالب کلمه بیارمشون و فقط سکوت اختیار می کنم... 10 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ صبر خیلی خوبه... زمانم حلال مشکلاته... می دونم ولی بازم میخوام عجله کنم... 10 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ خدایا به خاطر این همه خوبیت ممنـــــــــــــــــــــــــــــــونمممم :flowerysmile: 14 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ ینی این هفته عالی بووووووووووووووود. همش خوب بود. همش خندیدم و یه ارامشه قلبی داشتم. خدا جوووووونم ممنون 12 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ این دست های منتظر عجیب بیقراری می کنند دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم وخیلی سعی می کنم تا بخندم تا بتوانم حداقل شادیهایم را با تو قسمت کنم 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده