رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

چند وقته عجیب به این باور رسیدم ادم بدبخت بدبخته ... اگه دیدی خوشی اومد تو زندگیش فکر نکن که دوره بدبختیش تموم شده ... نه ازین خبرا نیست یه اتفاق بدتر میخواد بیفته....

9 سالم بود 13سالش بود که صدای گریه و جیغش منو کشوند خونشون و فهمیدم باباش مرد

18 سالم بود 22 سالش بود که دوباره با صدای گریه اش فهمیدم داداش و زنداداشش سهم ارثشو هاپولی کردن

19 سالم بود که فهمیدم زن یه زرگر شده .... اونموقع گفتم ای ول اخر سختی خوشیه .... هم پسره خوبه هم وضعش .... دیگه عمر بدبختیاش تموم شد.... بچه دار شدنش خوشحال ترم کرد...

امروز که 22 سالمه و 26 سالشه ؛ خبر دار شدم دیروز شوهرشو کشتن....

حالا نه دلم واسه جوونی پسره میسوزه و نه خونوادش

دلم واسه دختری سوخت که عمر خوشیش کوتاه بود و باید تو جامعه ای که به بیوه به چشم مجرم نگاه میکنن با یه بچه کوچیک زندگی کنه ...دختری که خانواده حسابی نداره که حمایتش کنه و نه ارامشی....

ادم بدبخت همیشه بدبخته.، قدیمیا یه چی میگفتن گلیم بختت سیاه باشه تا تهش سیاهه ...:hanghead:

  • Like 31
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

قبلا استراتژیم این بود " هر شلواری که برام تنگ باشه من را لاغر تر میکنه" ولی بعدا به این نتیجه رسیدم " که هر چقدرم لاغر بشم باز هم شلواری وجود داره که دلم بخواد بپوشم ولی برام تنگه "

  • Like 23
لینک به دیدگاه

یه وقتایی هست دلت بد میشکنه...

دست خودت نیس...

هر کاری میکنی که به روی خودت نیاری بازم انگار معلومه...

دلم بد شکسته:hanghead:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

ریخت... آبِ آبرویش در کاسه ی صبرم....

 

تا آنجا که لبریز شد و ظرف من هم دَمَر شد....

 

یقه ام را گرفت که آبروی من داشت می رفت...کاسه ی تو چرا زود پُر شد؟!

 

انتظار دارد..توقع دارد آدمَک...از تو به اندازه ی قَدَت...اندازه ی توقعاتش...

 

و تو همیشه محکومی به کم گذاشتن...به کم مایه گذاشتن....به نارفیقی..به خالی کردن پُشت..

 

تو همیشه برای او نیمه ی خالی لیوانی و نیمه ی پُرَت همیشه گم می شود در هیاهوی نگاه های شماتت گرش...

 

نگاه هایمان اسقاطی شده..قراضه بین شده ایم....پرده ای زنگ زده افتاده بر افکارمان...

 

همه شده اند برایمان....همرنگ جماعت....

.

.

.

سُهرابی می خواهم این روزها که سپهری باشد....که جور دیگر ببیند....:icon_redface:

  • Like 26
لینک به دیدگاه

امشب رفتیم بیرون با رفقا همه جا عروسی بود رفته بود بام شهر که یه سری ازین ماشین عروسا اومدن و زدن کنار و شروع کردن به رقصیدن دختر و پسر ما هم کنار وایساده بودیم و غرش میدادیم که بهمون گفتن بریم وسط....خلاصه امشب کلی رقصیدیم از بابا کرم و ایرانی گرفته تا بندری:hapydancsmil:

خیلی خوش گذشت این جوونا واقعا قر تو کمرشون خشک شده چه مملکتی شده بیچاره ها نه تفریحی نه جایی که برن:sigh::sigh:

کلا خوش گذشت امشب:w16:

  • Like 26
لینک به دیدگاه

چقدر بده آدمو روز تعطیل بکشونن سر کار در شرایطی که قبلش فرمایش کرده باشن کادر اداری اضافه کاری نداره 97.gifنمیدونم به چی اینجا مثل کنه چسبیدم w127.gif. دلم میخواد از این شهر برم.یه جایی که کسی نشناسم و از صفر شروع کنم:scared9: میدونم یه روزی منم مثل سهراب قایقی خواهم ساخت، دور خواهم شد از این شهر ...

  • Like 20
لینک به دیدگاه

امروز کار رو پیچوندم و بعد 50 روز یه روز دارم استراحت میکنم و موندم خونه

 

بدون هماهنگی هم نرفتم

 

گوشیم هم خاموش کردم:ws3:

 

 

فردا برم اخراج ام:whistles::icon_pf (34)::ws3::hapydancsmil:

  • Like 28
لینک به دیدگاه

سلام امیرالمومنین :hanghead:

آقا امروز روز شماست نمیدوم تو آسمونا چه خبره ولی من روی زمین یکی از بنده های بده خدا و دوست داره واقعی هم نه همینجوری قلبیه شما عیدی میخواد:sigh:

عیدیم اینکه که حاجتما بدی و یه نگاهی امروز بهم بکنی:sad0:

آخه اگه شما خوبا را دوست داشته باشین که دیگه هنر نیست ما بدا چیکار کنیم:hanghead:

خلاصه اینکه آقا اگه ردم کردی معلومه با من که بدم کاری نداری و شما مال خوبایی:sigh:

راستی آقا عیدتون مبارک

  • Like 26
لینک به دیدگاه

فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست

و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر

و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ،

آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند

  • Like 24
لینک به دیدگاه

دیشب جشن ازدواج بهترین دوستم بود ...

وقتی توی لباس عروس و کنار شوهر مودب و مهربونش دیدمش ، ناخودآگاه گریه م گرفت ... همدیگرو بغل کردیم و تا چند دقیقه تو بغل هم گریه می کردیم ...

نمی دونم چمون شده بود ... انگار هر دومون توی شوک بودیم ... باورمون نمی شد انقدر بزرگ شدیم ...

انگار هنوزم دوستیمون بوی حال و هوای 11 سال پیش رو میداد ... حال و هوای نیمکتای مدرسه ... زنگای تفریح ... تقلب های سر امتحان ... شیطنت ها و نمره انضباطا ... غیبت کردنای پشت سر معلما ...

ابتدایی ... راهنمایی ... دبیرستان ... کنکور ... دانشگاه ... همه رو با هم اومده بودیم جلو ، بدون هیچ شوکی ... اما ازدواج یه کم سنگین بود ...

.

امیدوارم خوشبخت ترین زن روی زمین باشه ... همیشه ، هرجا که هست ...:icon_gol:

  • Like 33
لینک به دیدگاه

حـال کـه ایـن چـنیـن سـرد مـیـروی یـادت بـاشـد . . .!!

 

 

چـیـزی بـه جـا نگـذاری مـبـادا بـرگـردی و اشـکـهـایـم را ببـینـی!

 

 

قـرار نیـسـت بـیـقـرار ی ام را بـفـهـمـی!

 

 

قــرار نیـسـت بـدانـی کـه چـنـد جـای ایـن نـامـه بـا اشـک خیـس شـده ...

  • Like 21
لینک به دیدگاه

یا خیلی خنگی یا خیلی فیلمی!!!!!!

الان دلم میخواد این گوشی رو بکوبم تو سرت اما میدونم دوباره یا گریه میکنی یا غش!!منم اعصاب مسخره بازیاتو ندارم ترجیح میدم سکوت کنم که صدای نق نقت نره رو اعصابم:whistles:

  • Like 19
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...