pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ خدایا تو این گرونی و تورم کی ازت توقع مهمونی داشت مهمونی خدا مبارک 17 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ ماه رمضان آمد مارو هم دعا کنید 9 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ وای خدایا چقدر حالم بده چرا آخه ؟ چرا من ؟ گناهم چیه جدا ؟ یکی بگه گناهم چیه ؟ چرا باید اینجوری تاوان بدم ؟ 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ این روزهـا كسـی، به خـودش زحمـت نمیدهـد یك نفـر را كشـف كنـد ! زیبـایی هـایش را بیـرون بكشـد ... تلخـی هـایش را صبـر كنـد ... ...آدمهـای ِ امـروز، دوستـی هـای ِ كنسـروی می خواهنـد ! یك كنسـرو كه درش را بـاز كننـد ... ... بعـد ... یكنفـر، شیرین و مهـربـان، از تویش بپـرد بیـرون ! و هی لبخنـد بزنـد و بگویـد : " حـق بـا تـوسـتـــــ " 19 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ ولی بیایم به خودمون این زحمت رو بدیم.... با قاطعیت میگم...ارزشش رو داره هر انسان یک کتابه بزرگه که همه ی هستی رو در خودش داره....و همینطور قابلیت به اوج رسیدن رو.....این ماییم که با رفتار درست....میتونم از همنشینمون خاک بسازیم یا طلا..... 15 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ از اونجایی که فردا باید برم سر کار شب همگی خوش ... خوابای طلایی ببینید ماه رمضان مارو هم دعا کنید شب خوش و مهتابی... روز زیبا و آفتابی ... ایام به کام ... خداوند بزرگ نگهدارتان 6 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ تپش قلب دارم...این استرس داره منو می کشه 9 لینک به دیدگاه
MAXER89 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ به زمين ميزني و مي شكنيعاقبت شيشه اميدي راسخت مغروري و مي سازي سرددر دلي، آتش جاويدي را... لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ داره بارون میاد ؛رعد برق میزنه؛ فکر تحویل پروژه ، اینکه کارمو یادم رفت سیو کنم و هرچی که تو چند مین پیش کار کشیدم تو کد پرید ؛ همشون دارن استرسمو بیشتر میکنن لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ اومدم تو گذشته ها یه قدمی بزنم برم ، چه روزای سختی رو گذروندم و یادم نبود چه لحظه های شومی بود ... داشتم سطر به سطرشو می خوندم به تو که رسیدم یهو دلم برات تنگ شد ... یادته اون روزا رو؟ یادته برات چطوری درد و دل می کردم ؟ بی روحم .... نبض لحظه هامو ازم دزدیدن... رویاهامو کشتن و بعد بهم گفتن دیدتو به زندگی عوض کن ... عوض کنم و تغییرش بدم به کدوم سمت آخه؟ به سمت روزا و شبام که پر از تاریکی و پوچیه ... به راه جلو پام نگاه کنم که پر از سنگه و باتلاق ، به گذشته که پر از درده ، به زمان حال که اینقدر مبهم و سرده ؟به آینده ای که بی معنیه ؟ خسته م رفیق خسته م ..... رفیق؟ آینده رو تار و مار کردن نشستیم و نگاه کردیم !! با اونکه تو دل زمین سخت هم کاشته بودیم باز هم بر باد فنا رفت هرآنچه که کاشته بودیم ... 8 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ فرصت كم است مگر عمر آدمي چند هزار سال است ؟!!! چه زود هم ميگذرد مثل صفحات كتابي كه باد آنرا ورق ميزند آن هم كتاب كوچكي كه پنجاه ، شصت صفحه بيشترندارد... باز منتظرت خواهم ماند و چشم به راهت 12 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ عادت غریبه ایست این بهت چند پهلوی پریشان مثل دستی که میفشارد گلوی احساسم را یا پیراهنی زشت که میرقصد رستگاری قواره ام را عادت غریبه ایست گاز زدن ثانیه های دیروزی از برکت کم آوردن حرف های امروزی مثل چهار چنگولی دویدن خاصیت کفش های دیروز را پوشیدن مثل ته مانده توهمی بیمار که نیشگون میگیرد گونه تصوراتت را یا تلخی قهوه ای که میگزد ذوق لبهای مشتاقت را عادت غریبه ایست این بی وزنی واژها .....شاید پی طلبی از آمرزش خاطره ها... 14 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ مدادرنگي ها مشغول بودند به جز مداد سفيد...هيچ كس به او كار نمي داد همه مي گغتند تو به هيچ دردي نمي خوري!يك شب كه مدادرنگي ها تو سياهي شب گم شده بودن مداد سفيد تا صبح كار كرد،ماه كشيد،مهتاب كشيد، و اونقدر ستاره كشيد كه كوچك و كوچكتر شد. صبح توي جعبه مدادرنگي جاي خالي اون با هيچ رنگي پر نشد... فقط مي خوام بدونم تو جاي منو با كي پر كردي؟ 15 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ شنیــده بودم که "خاک سرد است". ایـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا ســـرد است، که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را ... 14 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ واقعا چرا وقتی یه پسر می فهمه که دختر مورد علاقه اش با دوست صمیمی اش ریخته روی هم ، دختره رو مقصر می دونه و قید اون رو میزنه و دوستش رو مبرا از هر خطایی می بینه اما وقتی یه دختر می فهمه که پسر مورد علاقه اش با دوست صمیمی اش ریخته روی هم ، دوست خودش رو مقصر می دونه و دور اون دوستی رو به بدترین شکل خط می کشه ؟! 18 لینک به دیدگاه
~M~O~J~ مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ بعضی وقتا...ادم دوست داره نفهمه ....تا اسوده باشه... لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ صدای اسپیکرم زیاده حال ندارم کم کنم 11 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ امرووووووززززززززززززززززز کلیییییییییی حس خوب دارمممممممممممممممممممممممممم :hapydancsmil: آها آها آها آها :w330: 10 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ "هست" را اگر قدر ندانی میشود "بود" و چه تلخ است"هست"ی که"بود"شود و "دارم"ی که "داشتم"..... 16 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ خوردم تا خر خره الان نای بلند شدن ندارم برم سراغ ماشین لباس شویی لباسما در بیارم، واقعا این وضعیت غمگینم میکنه. ،بگزریم که چه بر سر خودمون میاریم ولی این روزا یه سوال وحشتناک ازارم میدم، چرا راست نیستیم؟ چرا راست راستکی رفتار نمیکنیم؟ انگار یه برنامه از پیش تنظیم شده یه قدرت برتر یه نیروی همه گیر وادرمون میکنه تو چشم هم نگاه کنیم و با کمال اگاهی به هم دروغ بگیم، تو میفهمی ، منم میفهمم که دو دو تا چهارتا میشه ولی با کمال وقاحت و بی تفاوتی میگیم نه دو دوتا میشه پنج تا، اقا دروغیم دروغ...همه میدونیم روضه گرفتن اب نخوردن تو این گرمای طاقت فرسای تابستون چه خطری برای کلیه و بدنی داره که بیش از 600 درصدش از اب تشکیل شده بعد عین یک ادم هپنتیزم شده همه روزه میگیریم دیونه ای دیونه ...تا یکی هم چیزی گفت سریع قیافه حق به جانب میگریم و داد میزنیم اقا به اعتقادات دیگران احترام بزارید ، چه اعتقادتی اعتقاد به این که دو دوتا میشه 5 ؟!! دیونه ای به خدا دیونه ... 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده