- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۹۱ به طرز عجیبی قوانین مورفی رو دوست دارم .... چند وقته یه جا دعوتمون نمی کنن از شانس ما تو یک هفته دو جا عروسی دعوت شدیم .... 11 لینک به دیدگاه
شاران 768 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۹۱ من عاشق کارتون پت و مت م می گن کارتونه اما برای من یه دنیاست دنیای ایده آلی که دنبالشم و در واقعیت پیداش نمی کنم چقدر دلم می خواد جای پت و مت باشم من هم مثل اونا یه رفیق داشته باشم که همه جوره پشتم باشه .... فقط من باشم و اون ؛بدون این که هیچ کس دیگه ای وارد دنیامون بشه و بینمون رو به هم بزنه (آخه همیشه نفر سومه که کار رو خراب می کنه ) مشکلات همدیگه رو حل کنیم .... با هم خنگ بازی در بیاریم و همه چیز رو داغون کنیم .... از معدود داشته امون بهترین لذت رو ببریم .... قهر و آشتی توی کارمون نباشه ... جنگ و دعوا معنایی نداشته باشه ... همدیگه رو صرفا فقط به خاطر وجود شخص مقابل بخوایم خلاصه که آخر همه گند کاری هایی هم که می کنیم یکی محکم بزنیم پشت هم و دست هم رو بگیریم و همدیگه رو بغل کنیم 21 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۹۱ واااااااااااااااای دوس دارم برگردم به دوران کودکیم.......اون موقع هایی که باخواهرم شیطنت میکردیم و الفرارررررررررررررر......... چرا اینقدر زود بزرگ شدیم؟!! چرا باید ازت جدا بشم؟ اصلا من دوس ندارم تو ازدواج کنی ...... من خیلی تنها میشم....... فقط 2 روز دیگه وقت دارم.....فقط 2 روز دیگه اول خواهز منه بعد زن پسر عمه م....... من داغووووووووووونم 13 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۹۱ دلم بارون میخاد با یک خیابون ، ترجیحا شریعتی باشه ، یک موبایل فول شارژ، یک مجموعه اهنگ، ترجیحا داریوشش زیاد باشه که فضا مناسب راه رفتن طولانی مدت بشه تا صبح . فقط حیف اینجا ایرانه و برای یک دختر ، ساعت 11 شب ، در حد توهم میمونه . 15 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۹۱ وسط تابستون شب با پتو خوابیدن یعنی اینجا هوا پاییزیهههههههه 11 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ کی موجود چندش آور تر از سوسک میشناسه 6 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ هزارجور خوبی بهشون بکنی با یه بدی همشو فراموش میکنن تمام آدما همینن 12 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ بزار بگه بگه دلم حرفاشو با تو دیگه گریه ات مهم نیست برو اشکاتو پاک کن بزار بره بره از یاد من عشقت این تقصیر خودت بود نگو کار سر نوشته 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ یکم فرصت میخوام خدا .... فقط یه کم ... یه خرده که برا تو کاری نداره ...داره؟ یه شب ، فقط یه شب خواب آروم میخوام 5 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ امروز از خودم بدم اومد ... دست پیرزنی که می خواست اتوبوس سوار شه رو گرفتم تا بتونه بیاد بالا ... ، اما وقتی با غرولند نگام کرد و گفت چرا انقد سفت گرفتی دستمو ... دلم ازش گرفت ... دستشو ول کردم و گفتم : خودتون بیاید بالا ... نمی دونم چرا این کارو کردم ، اما اون لحظه چون اصلا انتظار نداشتم همچین حرفی بهم بزنه ، یهو بهم برخورد و ... . بعضی وقت ها یادم میره اگه قصد و نیتم خیره ، باید فقط بخاطر خدا باشه ، نه قیافه و حرفای مردم ... 15 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ میگفتم بعد امتحانام دیگه خوشیه..دیگه واسه خودمم.. ینی 1 ساعت نگذشته بود همه چی بهم ریخت.. اینجاس که میگن دم شما گرممممم... 12 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ آرا کوچلو تازه به مرز هفت ماهگی رسیده تازه یاد گرفته روی شکم رو به جلو سر بخوره اونم به چه زحمتی بعد از چند دقیقه تلاش نهایتا یک متر هم چابه چا نمیشه ولی خیلی دنیای این روزاش قشنگ ارامش بخش شده خیلی ... 8 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ ای خداااااااااااااا چرا من انقد تنهام 8 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ امتحانام تموم شددددددددددددددددددددددددددد:hapydancsmil: 72 ساعته 7 ساعت خوابیدم :hapydancsmil: پشت فرمون بودم شانس اوردم نرفتم اون دنیا همش چرت میزدم :hapydancsmil: 4 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ شیطونه میگه یه دونه همچین بزنی تو صورتش دیگه پرت و پرت نگه بهت:icon_razz: 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ الان مثل مکس توی کارتون مری و مکس شدم نمی تونم احساساتم رو درست بگم پس لیستشون می کنم به ترتیب اولویت ترس من گیجه دلشوره شرمندگی غم بغض بی تفاوتی ... 11 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ دچار بی حسی موضعی تو قسمت مغزم شدم! هیچی و یا نمیفهمم یا مثه قبل تحلیل نمیکنم نه دردم میاد نه میفهمم که بقیه دردشون میگیره حس سقوط ازاد دارم با سرعت نور دارم میام پایین و معلوم نیست کجا میفتم درسته مقصدم جایی تو زمینه اما همین لحظه که بین زمین و هوام معلقم الان یه حس تعلیق دارم نسبت به هرچیزی که فکرش و بکنی احساسم همینه ! بی حسی و تعیلق ! مزخرفه ! 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ قاطع بودن خوبه .... وقتی کلی حرف تو گلو می مونه .... وقتی خسته میشی .... از همه چی ..... تصمیم میگیری قاطع بشی .... 8 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۱ یه دفعه همه طبع گاه نوشتنشون گرفت 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده