رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بدون هدف گَز می کند کوچه ها را...خیابان ها را....

آدمک های دور و بر را نمی بیند....صدایشان را نمی شوند....

حتی صدایِ ساز آن پیرمرد نابینا...که سلطان قلبان را می نوازد....

شاید اندکی قبل....آرامش می گرفت از این آهنگ...ولی الان دُزِ پریشانی اش بالاست...

اشک می ریزد...و بی تفاوت است به نگاه های کنجکاو اطراف....

موهایش رها ست در باد...دغدغه ی پوشاندن آن ها را ندارد....

او می گردد.....دنبال یک آغوش می گردد...تا آرامش بگیرد...

ولی آن آغوش دیگر این نزدیکی ها نیست...ضعیف شده است...

فریاد هم نمی تواند بزند.....صدا در نمی آید از گلو....

فقط توانی مانده که برود...و در عین حال اشک بریزد....

گوشه ای در کنار دیوار تکیه می دهد....نفس..نفس می زند....

آرام می نشیند در پای دیوار....زانوها را در بغل می گیرد....و خیره می شود....به رو به رو...

آنچه از چشمانش پیداست....یک دفتر است از واژه ها....از گذشته تا به آینده...

آرام که گرفت.....بلند شد.....دست به دیوار گرفت و بلند شد...

اندکی تکاند خود را.....موها را به زیر روسری برد......و برگشت....

.

.

.

شاید این فرارِ آنی...لازم بود......برای آنکه خالی شود.....

برای آنکه.....دیگر ادای آدم های محکم را درنیاورد.....

ولی در نهایت به آن رسید.....که باید محکم بود.....اگر نشد...باید ادایش را دربیاورد...تنها کمک است به خود...

  • Like 15
لینک به دیدگاه

داشتم به این فکر می کردم این روزا که هر دو سه روز یه بار میام انجمن، فعالیتی هم ندارم ، کسی پیش خودش میگه این دختره چه کم پیدا شده چرا فعال نیست یا نه ...به این جواب رسیدم که نه ! hanghead.gif

  • Like 19
لینک به دیدگاه

وقتی بخوای کلاس 8 صبح شنبه رو نری نمیری دیگه.:w16:

بهونه ای که برای راضی کردن خودم آوردم :whistle::

استون ندارم پس نمیتونم لاکامو پاک کنم و برم حراست گیر میده.:w16:

پس نمیرم.:w16:

از اول ترم جدید یک بار هم سر کلاس صبح شنبه نرفتم.=)))))

  • Like 14
لینک به دیدگاه

قول داده بودم كه نيام وننويسم وبرم تو بيكسيها وگناهانم گم شم

نتونستم

ديروقت اومدم

همه دلنوشته هايت رو خوندم وبحال تو وخودم وكرده هايم گريستم

من تا ابد خواهم ماند

گرچه تو نخواهي

من بخاطر تو و خودم خواهم ماند استوار وراست قامت

پس بگريز اي جغد شوم جدايي وبيكسي

من براي اشگات شونه

وبراي تو همراه وهمنفس خواهم شد

من راست قامت وسربلند خواهم ماند

تا آخر راهي كه پاياني ندارد.

من خواهم ماند

من همراهت خواهم ماند

  • Like 9
لینک به دیدگاه

در تنگنا ها آنجا که نه پایی برای رفتن است و نه وجودی برای رها شدن

هنوز هستم

گرچه بی رمقم اما به عافیت چند صباحی دلدادگی ، ذخیره کرده ام طی راه با قافله سالاران را

که من مشق شب میکنم

و صبح ها با تلخی مزاج ، مزاج را ز تلخی چای اشباع کنم

هنوز هستم

مانند پیشتر ها

به این بود می بالم ، بودی که به یک خلوت یک نفره محض رسیده و به آسودگی پران پران راه را طی می کند

شتری بودیم دو کوهانه که بیابان گردان روی دوشمان بارها می گذاشتند و ریسندگان به وقت بهار ، مویمان می چیدندو عبایش می کردند

اما امروز پرنده ایم رها

گرچه غمبار از اشیانه های دو روزه ی خویشم

اما با تو ام امروز نزدیکتر ای بی تو مانده بودم چند سال ، ای همین خوبی ها ، ای همین زیبایی ، ای همین ، همین خدا

مانده ام در کوچه ی آشتی کنان با روزگار

روزگار سلامم میدهد ، سلامش می دهم گرچه خار در گلو دارم

از روزگار

  • Like 6
لینک به دیدگاه

كدام مقدس ترند برایت خدا؟!!!

 


دیوان دلتنگیهایمان

 

كه هرروز ورق میزنی و میخوانی

 

یا دیوان دلخوشیهایمان

 

كه بوسیده ای و گوشه ای پنهانش كرده ای؟

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یکم هوای اینایی که همیشه مارو می خندونن رو بیشتر داشته باشیم..

 

اونا بیشتر از همه تنـــــــهان ...

اونا بیشتر از همه غصه دارن ...

 

گاهی پای حرفاشون بشینیم ...:hanghead:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...