شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۱ 'گاهی دلم میخواهد سکوت کنی..... خسته شدم از بس دروغ هایت را باور کردم نمیدانم دلیلش چیست؟ تو خوب دروغ میگویی؟ من ساده لوحم؟ ویا.... هرچه هست نمیخواهم تو را از دست بدهم...... 11 لینک به دیدگاه
آرانوس 6500 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۱ کاش آدما رو حرفشون بودن و اینقد حرفاشون عوض نمیشد 12 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۱ شور وشعف فكر نكنم امروز خوشبخت تر وخوشحال تر از من كسي تو دنيا باشه بيشتر شبيه به يه خواب ورويا بود تا حقيقت وواقعيت دارم تو آسمونها پرواز ميكنم يه شور وشعف خاصي دارم كه باورتون نميشه خودم بحال خوش دل خودم غبطه ميخورم باورش برام خيلي خيلي سخته نمي تونم به چيزي تشبيه كنم هم حال دلمو وهم اون واقعيتو حالا دقيقا حال اون كسي رو دارم كه عمري زيادي ازش گذشته وتو روياهاش ميگه اگه تازه به دنيا مي اومدم وزندگي رو از نو شرع ميكردم ميدونستم چيكار ميكردم ولي افسوس كه بازگشتي نيست وحكم كردن كه فقط وفقط يه بار بتوني زندگي كني منم ميگم اگه يه بار ديگه ميتونستم باهاش صحبت كنم اين دفعه جلوي لرزش قلب وصدامو ميگرفتم وبااعتماد بنفس حرفهاي دلمو ميگفتم والتماس ميكردم نمي دونم اگه بازم شايد تكرار بشه بازم نتونم خودمو كنترل كنم وبازم خودمو ببازم ونتونم حرفهاي دلمو بگم تو تنهايي هي با خودم حرف ميزنم و درد وحرف دل مو ميگم ولي نمي دونم چي بسر ين دل وحال من اومده كه فكر كردن به شنيدن صداش باز بقرار وبي تابم ميكنه من بازم اميدوارم وچشم براه ولي بازم بيقرارم وبي تاب فقط صدام كن واسه اشگات شونه ميشم فقط صدام كن واسه تو ديوونه ميشم فقط صدام كن تورو تنها نمي ذارم اوني كه مي مونه ميشم 10 لینک به دیدگاه
Yekta.M 15459 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یه گدا میشناسم هرچی خیابون شلوغتر میشه این فلج تر میشه...!!! 11 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ میدونستی که چشات قد یه نقاشیه که تو بچه گی میشه کشید میدونستی یا نه 6 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ سپید شد موهای سرمان ، درمانده ایم به کار خلائق براستی انسان ها بدنبال چه هستند حرمت دست دادن چیست؟ حرمت دوست کجاست؟ ما تنها زبانیم و واژه ، از درون تهی تر از هر چیزی هستیم و امشب غاری میخواهم هرچند کوچک بقدر حراء خوشا بحالت محمد فرزند عبدالله دور از جماعت سست مکی توشه ای بر میداشتی ساعت ها در بیان های تفتیده ی مکه مسافت طی می کردی آخر هم به جای میرسیدی که باید می رسیدی بدون دغدغه و بی هیچ تعلقی خوشا بحالت علی ، چاهی داشتی هر چند نامردمان زیاد بودند اما درونش فریاد می کشیدی من چه بگویم که دیوار های زندگیم همه دیوار های پوسیده مستراح بودند همه چیز را دیدند جز من ِ خودم را خدایگان زرند این بندگان سکه(!) بگذریم 7 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ مموتی یه خرده از اون اعتماد به نفس معروفت به من بده این روزا بدجور بهش نیاز دارم 8 لینک به دیدگاه
Yekta.M 15459 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز... 8 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چرا هیشکی حرف تازه ای نداره ؟ چرا همه ی آدما تکراری شدن ؟ 14 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چه مزه ای داره همیشه این موقع از سال ، با بچه ها آویزوون درختای دانشگاه میشیم و چاقاله میخوریم :hapydancsmil: 11 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی، نیلی و بنفش آفتاب پرست یا رنگین کمان حقیقت تو چیست؟:JC_thinking: 12 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ حوصله شو دارين يه قصه گوش بدين پس اي رفيق ، خوب گوش بده وبرام دعا كن "داستان من وتو" هرچند من وتو شايد همسفر وهمنفس راه دور ودرازي نباشيم ولي هميشه فكر ميكردم تو دلت جا دارم دلم خوش بود كه تو يه گوشه بسيار كوچكي از دلت بمن جا دادي تا اونجا سرپناهم باشه و مامن من حالا ميبينم كه نه ، مثه اينكه من مهمون دلت هستم نه صاحب كنج كوچيكش و تو بهر بهونه اي ممكنه مهمونت رو بدرقه كني ودربدر خب ديگه ، كاري نمي شه كرد صاحب خونه تويي ومن مهمون هروقت دلت بخواد واراده كني بهر بهونه مي توني بيرونم كني من خريدار دلت با تموم بونه وبهونش بودم، ولي قبول نكردي گفتي از عهده ش بر نمي آم ولايقش نيستم باشه ، من قبول كردم تو دلت مهمون بمونم ولي راه ورسم مهمون نوازي تو مكتب ما اين نيست حالا ميبينم مهمونت هم نيستم ، من تو دلت مستاجرم داستان موجر ومستاجر هم كه تعريف كردن نداره بهر بهونه مي توني بيرونم كني وآواره مي توني بيرونم كني ودربدر ولي كاش از اون صاحب خونه هايي باشي كه داروندارمو بگيري وبذاري پيشت باشم وبهونه برا بيرون كردنم نياري يه گوشه كوچيك تو دلت واسم بسه بيرونم نكن سرپناهي ندارم، بي پناهم و دلشكسته هرچي ميگي ميدم حتي جون وروحمو هرچي بگي مي كنم صدامو در نمي آرم ، تكون نمي خورم ، نفس نمي كشم ، حتي قلبمم نمي زنه تا آرامش دلت رو بهم نزنه فقط وفقط از دلت بيرونم نكن با همه اينا دلم خوشه آخه اگه خوش نباشه نمي تونم زخم ودرد ديگه اي تحمل كنم 10 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ ندیدی تو خواب هم مثال من عاشق نباشی میمیریم به این میگن عاشق 10 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ این روزها چیزهایی میبینم عجیب... چقدر بعضیها خوب حرف میزنن...چقدر نقاب دارن....حالمو بد میکنن بعضیها.... به قول مهناز دمهری بعضی ها از دور میدرخشن نزدیک که میشی میبنی یه تیکه شیشه شکسته بیش نبوده... عزیز بی جهت براق این بار یه بد جایی پیله کردی...!! . . اینجا سرده تو هم نیستی... اینجا سرده منم تنهام.... نمیتابی به یخ عمرم... نمیتابی؛...بی تو شب دنیام... من اتفاقی بودم که تنها؛ با چشمهای تو رخ میداد... تو سیگار رو خاموش کن؛ تا بگم چطور میشه با گریه هم دود شد. . . احساس میکنم تو رو حتی از پشت این همه سکوتت.... 18 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ تجربه ثابت کرده درست زمانی که می خوام مدل ابروم رو عوض کنم صد جا مهمونی دعوتم می کنن 15 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ سخت ترین جملات زندگیم را وقتی شنیدم که قبل تر از قبلم(!) مگر نمیدانی تو واقعا؟ چرا؟ میخواهی زندگی من را خراب کنی و مثنوی انسانیت و صبوری هایم ادامه دارد . . . . 10 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یادش بخیر اول گفتی: عاشقانه قربانیت هستم گفتم: من قربانی نمیخواهم من قصاب میخواهم گفتی : باتو هستم و درتو گفتم: با من باش چه باک ، که به تر از تو گفتی: مقدور نیست باشم چون در رویا تو را ندیدم گفتم: باری به مقدار مزاج با تو هستم گفتی: دیدی چه شد؟ کوس رسوایی نواخته شد گفتم: هائدم ز رسوایی نهراسم گفتی: ز تو دوری میجویم پس گفتم : سرت سلامت ، چون خدا با تو ام گفتی: با اغیار هستم ز برای رفع کدورت بزرگانم گفتم: تو با غیار می در سبو کن من ز این تقابل بغض درگلو کنم گفتی: ارامی؟ گفتم: ببین گریه نمیکنم ، آه نمیکشم گفتی: راست میگویی تو ارامی گفتم: من همیشه راست میگویم (ولی دروغ گفتم) گفتی: من بنده ی درگه اغیار شدم گفتم : طلای عشقم به مسی فروختی گفتی: توان من مس است! گفتم : بیا که اکسیرت دهم با آنکه مرا در ربودی گفتی: اقیانوسی گفتم: هیچم گفتی : اشک مریز ناله مکن اغیار نفهمند ، بزرگان میشنوند؟! گفتم: ببین قلب چه ارام میزند گفتی: در دیگری حل شدم گفتم : حلالیتت سلامت باد گفتی: من تو را نخواهم گفتم: بدرود این یک داستان واقعیست 13 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ شده ایم کیسه زباله ، هر روز کسی لگدی به ما میزند مرا به دنیایم ببرید 12 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بقول حضرت قمیشی(!) چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن *** برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن *** برای هر لبیشعری سرودن ولی لبهای خود همواره بستن *** به رسم دوستی دستی فشردن ولی با هر سخن قلبی شکستن *** به نزد عاشقان چون سنگ خاموش ولی در بطن خود غوغا نشستن *** به غربت دوستان بر خاک سپردند ولی بر دل امید به خانه بستند *** به من هر دم نوای دل زدن بانگ چه خوش باشد ازین غمخانه رستن 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده