- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ یادم باشه درمورد اتفاقاتی که نیفتاده نباید پیش گویی کنم .نمی دونم تو ذهن دیگران چی می گذره. عااااااااااااشقتم خداجونم 14 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ اوج تنفر رو وقتی میشه درک کرد که به خط به خط کتاب تو دستت بی اعتقاد و بی اعتماد باشی! 16 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ یعنی وقتی میری تعمیر گوشی و طرف میگه بذار فلشش کنم من یاد قضیه نبات و چایی نباتی می افتم که هر مشکلی داشته باشی مامانت اولین پیشنهادش اونه دیشب گوشیم مرد نمی تونه چشماشو باز کنه فقط دوماهشه ..... امروز بردمش بستریش کردم ببینم زنده میشه 12 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ چرا مجبورم میکنی کاریو که دوست ندارم انجام بدم. 10 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ خوندن گاه نوشته های آشنا بعد از... حس خوبیه به هر حال... 13 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ This is my season...my month...I love it...yeah I DO LOVE IT 11 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ چه پَستند کسانی که اسرار دوران رفاقت را در دوران کدورت برملا می کنند! 23 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ وای خدایا چقدر گرمه.....دارم میپزم.......:mpr::mpr: 6 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ آموخته ام در این دنیا مانند بتی باشم که در زمان محمد بت بود همه او را می پرستیند ، حماقت آدمیان را میدید و در مکه خدایی می کرد انسان بود شرفیست که کم یاب می شود و دیگر نخواهد بود دوست دارم در این بتکده ، بت عظیمی باشم ، سنگ و سرد هزاران بار در تنهایی پژمرده شدم و باز هم به احمق هایی می نگرم که ستایشگر جسم سنگی منند قلب که نیست ، گرانیت است روزگار آخر به جایی ختم میشود که از زیر هیبت سنگیم کرگدنی قد راست میکند پر هیبت و پر از نفرت از مردمانی که نه قدر عشق و تعالی را میفهمند و نه هنوز به بلوغ بالا تنه ای رسیده اند(!) یک دنیا ، دنیا دنیا اکسیژن میخواهم این هوای مسموم خفه ام میکند هوایی پر از مولکول های بی وزن دروغ و ریا - پر از نابودنی ها پر از نشدن ها به هر دیواری که تکیه دادیم روزگار ثابت کرد ، دیوار مستراح بود بی ارزش ، کثیف و بی ریشه کاش خداوند آیه نازل نکند ، به محمد نگوید بت ها را بشکن میخواهم بت باشم محمد ، محد بزرگ ، بت مکه را نشکن ، بت مکه تنهاست ، بتی آزرده خاطر تبرت از طلا ، بگذار بفرسایم از خویش رَستم 11 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ اینجا هم شده ارث پدری ما ، گویا تنهایی تنهایی نگاهمست که بی عشق مانده است گویی تمام وجودست که یکجا جامانده است پیر میشوی و میبینی تمام داشته های تو میشوند خاطره و هیچ کجا نیست جای تو آنقدر انگشت بر دهان میگزی تا بدان صورت وضو بخون کنی و به آخرت شوی روان بدنت از نگارهای ناخوش بیمار گشته است از عشق های دوروزه دلت ناجور خسته است هیچ شانه ای نبود برای غمگساری روزگارت با چشم های شسته شده نیز نشد آینه شبِ تارت گرد سفیدی یک عمر خاطره روی موی تو هیچ نازک بدنی نشد مهمان به کوی تو خلاصه که این شعر حال روز و شب منست کلکسیون زخم ها عمریست روی این تنست تنها بوده ام و رها نمیشوم تا آغاز های دور میشوم آزاد چون پرنده اما بسان جغد کور روزها خواب و منگ این جماعت کرم شب ها چشم بازمیکنم نیست خبر از سحرم این مثنوی بلند است بقدر نداشته های من از دلم هیچکس باخبر نشد هوی و های من تقدیم به بی انگاری ها 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ سرخ است گونه هایش....نه از سرخاب سفیداب... می گوید از سیلی...نه آنکه خود بزند.....تا آبرو داری کند.... دیگری زده.....دلیلش به قدر حاضر جوابی او بود... چه گفت؟!.... از او پرسیدند...نان به نرخ روز خوردن یعنی چه؟!... او هم با تمام سادگی کودکی گفت.... یعنی شما کمتر از پدرم پول زور بگیری.....و این بود جواب او...یک سیلی... . . . گاهی باید سرخ شد.....نه از سیلی که بر گونه زده شود برای حفظ آبرو.. باید برای حفظ آبرو..گاهی از شرم...سرخ شد... 13 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ میگن نان بربری داغ با پوفک خیلی خوشمزه میشه. خواستم تا نیم ساعت پیش برم بخرم و اینکارو بکنم. اما نمیدونم چی شد این شعار بچه دبستانی ها در سال 58 یهو اومد توی ذهنم و از اینکار منصرف شدم: شاه به ما کُتک داد، امام به ما پوفک داد. 11 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ اگر الان به من می گفتن تو تا 2 سال دیگه بیشتر زنده نیستی، قطعا همین الان وسایلم رو جمع می کردم، همه پولام رو هم ور می داشتم می رفتم تو یکی از روستاهای بالی و اونطور که دلم می خواست این دو سال رو زندگی میکردم. ولی مشکلم اینه که مطمئن نیستم که فقط دو ساله دیگه زنده ام!گاهی ترس از طولانی بودن زندگیه که باعث میشه اونطوری که دوست داری زندگی نکنی 12 لینک به دیدگاه
Yuhana 12780 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۱ من امتحان کردم قبلا(نان بربری داغ و پفک)! به منم میگفتن خوشمزست ولی خو خیلی چیزه خاصی نیست ! ولی جالبه نمیدونم کدوم سریال گفت اینو یا از کجا شنیدیم که بعد از شنیدنش سریع عملیش کردیم! جاتون خالی ، کلی به خودمون خندیدیم :persiana__hahaha: 9 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۱ فحشت هم بدي عاشقانه ميشه !!! 3 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۱ پفک فقط با نوشابه شیشه ایه کوکاکولا 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۱ وچه دلنشین هست وقتی میشنوی که عزیزی از دیدارت شاد می شود و می شتابد برای دیدارت و این نه تظاهر هست نه دروغ نه ریا بلکه احساسی پاک و بی آلایش هست که با تمام وجودت حسش میکنی و ازش لذت میبری....... بسه دختر یکم جنبه داشته باش ... نمیشه کی هست که بفهمد نمی شود خوددار بود در چنین حالتهایی 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده