هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ ممکنه باور نکنید ولی عین واقعیتته کلمه به کلمه ... نمی دونم چرا ولی من خیلیا را دوست داشتم حتا یه بار دخنری را دوست داشتم که بعد از صحبت باش فهمیدم چند سال پیش مرده ، جسمش تجزیه شده صداشو دزدیدن و من هر شب بار روحش حرف میزدم با یک روح چرکین و چسبند و لزج که پر سوراخ بود نه حفره پر خفره های عمیق،سیاه و ناریک .. به مرگ طبیعی نمرده بود یک مرگ تدریجی جان فرسا خودش میگفت هنوز دارم می میرم ولی او چند سال پیش مرده بود . بقیه اش را نمیگم چون کسی باور نمیکنه با اینکه همش عین حقیقته 11 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ دلم خیلی گرفته، هر لحظه ممکنه اشکام بریزه، من خیلی خودمو کنترل میکنم که گریه نکنم. احساس بی کسی میکنم. دیگه باید رو پای خودم وایسم، خانه خودم رو بسازم، دیگه چشمام نباید به دستای مامان و بابام باشه. کی گفته آدم حتما باید خانواده داشته باشه؟ خانواده یک بنیان شکست خورده است. 18 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ بعد از مدت ها یک "خواننده" واقعی در موسیقی ایران ظهور کرد، شهرام شکوهی واقعا زیبا میخونه 9 لینک به دیدگاه
shirin.agro 6340 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ گاهی باید کم باشی تا کمبودت احساس شود نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت شود !!!!!!! 8 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ مولوی بعضی وقتا سوپر منی میشده برای خودش! باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم 13 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ دیشب موقع خواب که حالم بد بود مثل اکثر شبهای این چند وقت فال حافظ گرفتم،گفت: نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی:hapydancsmil: 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ زن وار حسادت ميکنم دلم آغوش پر آرامشي را مي خواهد که زير باران گرمم کند دلم ميخواهد کسي باشد خوب باشد مهربان باشد ... بس باشد ... همه ي اين بودن هايش فقط براي مـــــــــن باشد فقط مـــــــــــن ... 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ [h=6] گاهی وقتا به یه چیزایی که آرزو شو داری میرسی... تازه میفهمی که چقدر آرزوش از داشتنش قشنگتر بوده! [/h] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 7 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ [h=6]عشقی که آدمی را به گوشه نشینی وادار کند ارزشی ندارد عشق باید توان پرتاب انسان به سوی هدفهای راستین را داشته باشد [/h] 4 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ دختــرک! بدان که گاه باید، مردانه بایستی! مبارزه ای کنی، تن به تن با روزگــار! با امید فردا و فرداهایی بهتــر، بی غـم و... مــاندگـــــار...! ( دختری از کوچه های پـائیــــز _ بهار 91 ) 16 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ از فردا تا 15 ام تک و تنها میشم 8 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ من چه دوست گلی هستما فقط خودم قدر خودمو میدونم و بس دیشب رفتم عروسی یکی از همکارهام و دوست تقریبا 6 سالم که اولهای وقتی باهم همکار شده بودیم تقریبا چشم دیدن منو نداشت ولی دیشب جای خواهر نداشتش بودم... البته فقط قسمت رقص و نه چیز دیگه ایشو امیدوارم خوشبخت و سربلند و اسوده بشه و زندگیش به ارامشی که دلش میخواد برسه......... یکی از بهترین اتفاقهایی بود که دلم میخواست بیفته که امسال محقق شد... امیدوارم امسال به هرچی که چندساله منتظرش هستم برسم .... البته بگم برای اطافیانم هست تمام خواسته هام نه خودم به شخصه... من خودم پارسال به آرزوم رسیدم تازه تا چند ساعته دیگه قراره چند نفر از بزرگون این انجمن هم ببینم......:hapydancsmil: سال 91 رو دوست دارم زیاد......... الکی نبود که این همه منتظرش بودم....... خوش اومدی نهنگ 14 لینک به دیدگاه
partow 25305 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ سالی که نکوست از بهارش پیداست ... 11 لینک به دیدگاه
Yekta.M 15459 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ این روزها زیادی ساکت شده ام ، نمی دانم چرا حرفهایم، به جای گلو از چشمهایم بیرون می آیند...! 7 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ سكوتت را با فريادي ديگر بشكن! بشكن! بشكن! گاهي بايد بتي را چند بار شكست تا نابود شود! 11 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ چقدر سخت است در همین محیط مجازی به تصویری بربخوری که خاطرات سوخته ی یک برهه از زندگیت را به تو بیشتر و بهتر نشان بدهد کودکتر که بودم خانه ای بود پدر سالاری ، همه در کنار همه زندگی می کردیم ، به فکر هم بودیم ، به فکر سفره های هم ، به فکر اشک ها و لبخند های هم عصر ها که میشد ، مادربزرگ دست و بال پر از چرکم را میشست و با آن بوی کلوچه های ضخیم و شکرینش آدم را مست میکرد شرط میبندم در بهشت خدا هم از این کلوچه های ناب ِ مادربزرگی نیست بعد از عمری فهمیدم هرچقدر دیوار خانه سست تر ، گِلی تر و خرابه تر باشد ، دل ساکنانش محکمتر ، مرمرین تر و آبادتر است.شاهدم همین روزهاست که هیچ کس از حال هیچکس خبر ندارد آبتنی وسط حوض خانه ای که نه تو بلکه چند پسربچه بازیگوش دیگر هم تنی به آب میزنند یک نوستالژی با طعم قهوه است که هرچند شیرین باشد اما باز هم تلخست(1!) آب تنی در این نوع حوض ها همیشه خاطرات آدم را خیس تر و با طراوت تر می کند هیچ وقت سکوت در این خانه نبود ، شب ها هم که میشد ، یا نجوای راز و نیاز مادربزرگ بود یا صدای قلیان پدر بزرگ و یا زجه چند نوزاد زندگی همیشه در جریان بود ، همیشه ولی امروز وقتی از آن کوچه می گذرم ، چهره عبوسی از یک آپارتمان نافهم را می بینم بارها شده به او گفتم : آخر تو چه میدانی ، چه میدانی عشق چیست ، چه میدانی کودکی چیست ، راستی تاکنون دلت هوای کاهگلی با عطر نم باران به خود گرفته یا تنها مانند چنار قدی دراز کرده ای؟ تو ای آپارتمان نو ، تابلویِ نقاشیِ معصومیتِ از دست رفته یِ منی نفس بند آمد 12 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ قول میدم قدرشو بدونم ایندفعه... 8 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ بعضی وقتها دوست دارم وقتی بغضم میگیره خدا بیاد پایین و اشکامو پــاک کنه دســـتمو بگیره و بگه : آدمـــا اذیتــت میکنن ؟؟!!!!! بیـــــــا بـــریـــــــم .... لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۱ بالاخره تونستم بهار و شقایق و وحید عزیزو اون شیطونکهاشونو ببینم..:hapydancsmil: همتون گلید مخصوصا بهار جون خب بیشتر دیدمت دیگه 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده