رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خدایا با این همه اتفاقاتی که از روز اول سال 91 افتاده ....فقط میتونم بگم غلط کردم خدایا ری استور بفرما ما رو....

اگر سال 90 هفته ایی یک بار لطفت شامل حالمون میشد....

اینروزها هر روز حالمون رو میگیری...

این اخری رو بد زدی...آخه نمیشه نگاش کرد لبخند ژکوند زد...

فکر میکنه واسه تعطیلات اومدن ...نمیدونه جوابش کردن....:hanghead:

نمیدونه برگشته که بمونه تا روزی که...!

سخته خیلی سخته...

من دیگه نمیتونم...

  • Like 12
لینک به دیدگاه

يه بارم قرار شد رژيم بگيرم لاغر شم رفتم دكتر تغذيه يه برنامه غذايي داد در حد شعيب ابيطالب اول صبي يه خرما ميزاشتم جلوم، خوب نگاش ميكردم ظهر يه ليس ميزدم اخر شبم ميخوردم درنتيجه جسمم لاغر شد و روحم بزرگ

  • Like 16
لینک به دیدگاه

چند شب پيش به يكي اس دادم " فروردين من باش ..ميخواهم پيراهنت را درو كنم " تا امروز ظهر گرفتار معذرت خواهي بودم خواستم بگم همچين ادمايي پيدا ميشن ظرفيت دوست داشتن ندارن كه!!! :whistle::ws52:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

از آب گل آلود ماهی سفید می گیرد این زیرکِ روزگار....

می داند کجا...و کِی زبان بریزد برای ربودنِ دلت...

و آرام..پاورچین..پاورچین..برود....کجا؟!..به همان جا که عرب نِی انداخت...

از زمان می گویم....که می گذرد...

و نمی ماند منتظر تو که در پاگرد پله هایش...نفس نفس می زنی از خستگی راه...

زنجیر واژه هایم به اینجا که رسید پاره شد از تیغ خود سانسوری..

ریخت دانه هایش در گنجینه ی نگفته ها....

یک دایره ی قرمز دورش کشیده شد..به نام حریم خصوصی...

ورود ممنوع....

.

.

.

این است رفتن و رفتن..و یک جا ماندن....

و اینبار ادامه راه بدون آنکه کسی ببیند...

تا نبیند زمان چه می کندبا تو...

 

  • Like 9
لینک به دیدگاه

چکمه‌های کوچولوی قرمزش را جفت گذاشته بغلش: - معذرت، از ته دل.

 

- چرا نمی ری خونه؟

 

- آخه...دلم تنگ می شه.

 

- تنهایی؟

 

-اوهوم.

 

-منم تنهام.همه فکر می کنن فامیل من شهرستانن.یعنی خودم اینجوری بهشون گفتم.ولی من هیچکی رو ندارم.عین تو.

 

-کاشکی من دایناسورت بودم.

 

بعد سرش را تکیه می دهد به شانه ی آقای مجری، بغض می افتد توی گلویش، می گوید کاشکی من دایناسورت بودم و خودش را می چسباند به آقای مجری. :sigh:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

با حس عجيبي با حال غريبي

 

دلم تنگته پر از عشق و عادت بدون حسادت دلم تنگته

 

گله بي گلايه بدون کنايه دلم تنگته

 

 

پر از فکر رنگي يه جور قشنگي دلم تنگته

 

:sigh:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اوف سرم داره میترکه

هنوز هم مردم بیکاری هستند که بشینند چندساعت بحث الکی کنند ....

 

خدایا کی ما از این مرگ برها راحت میشیم

 

  • :ws38:
     

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ما آدما گاهي انقد خوشي ميزنه زير دلمون كه دوس داريم برا خودمون بدبختي بسازيم. looky.gif

بعضي وقتا از ذهني به عملي هم ميرسونيمش!

آخرين متداي Virtual Reality پيشمون لنگ ميندازن. doh.gif

دستمون درد نكنه rosesmile.gif

والا! :ws3:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

به یک جایی از زندگی که رسیدی می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...