Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ آقا من دیگه ایمان آوردم...مملکت رو خود امام زمان داره اداره میکنه و لا شک! تقبل الله..باشد که شما هم ایمان بیاورید... 14 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ درسته که محیط و فرهنگمون پر از غم و اندوهه ... و از کودکی به جای آموزش گذر از مشکلات زندگی بهمون ... خودمون با توجه به چیزایی که میبینیم و حس میکنیم ... غرق شدن تو مشکلات کوچیک و بزرگ رو یاد میگیرم ... اما فقط "غــــــــــــرق شدن " رو یاد میگیریم ... اینکه خودمون رو با هر مشکل کوچیکی ببازیم و سقــــــــــوط کنیم ... به همین راحتی ... !!! بلنــــــد شدن رو بهمون یاد ندادن ... یاد نگرفتـــــــــــــــــیم ... !!! انگار فقط تلخـــــــــــــــــــــــی رو چشیدیم ... و بهش عــــــــادت کردیم ... !!! اراده هامون واسه گذر از مشکلات و سختی ها ضعیف و بی مصرفه ... !!! همیشه وقتی میوفتیم ... اونقدر منتظر میمونیم تا یکی بیاد و دستمون رو بگیره و بلندمون کنه ... تا شاید به راهمون ادامه بدیم ... البته اگه بهونه نگیریم و اما و شاید نیاریم ... کی باید یاد بگیریم ... گذر از مشکلات رو ... واسه خیلی هامون ... کوچک ترین مشکلاتون ... از پا درمون میاره ... روحیمون افتضاح میشه ... چه خوبه اگه سخت و محکم ... شاد و سرخوش ... زندگی کنیم ... و با هر افتادنی ... انرژیمون رو از دست ندیم ... و تغییر رو تو زندگیمون حس کنیم ... چه خوبه اگه مسیر زندگیمون همراه با آرامش و شادی باشه ... سخت نیست !! ... کافیه خودمون بخوایم ... و واسه خواسته هامون احترام قائل باشیم ... و براشون تلاش کنیم ... و اجازه ندیم موانع کوچیک سد راهمون بشه ... 9 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ ای خدا این آخریش رو خودت رحم کن...............تازه بعدش 6 تا پروژه هم مونده.............پس کی میتونم برم خونه 6 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ اینم به خاطر همه دوستای گلم که بهم لطف داشتن. فعلا تا دفعه بعدی. شبتون قشنگ... 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ امروز روز خالی کردن کارت بانکیم بود ولاغیر...... آخه دردشو آدم به کی بگه؟ گ.شی درعرض یک ماه از 280 به 460 رسیده ولی خب خریدم که گرونتر شد لااقل دلم نسوزه....... البته یکی دیگرو با نون اضافی هم بود 310 مفت .... والله بکجا داریم میریم نمیدونم 6 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ این روزها ابرها گريبان كهنه ي اين شهر را رها کرده اند چترها رو بر عکس بگیرید ااین روزها ، زير چتر ها باران مي بارد ... ! 6 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ وقتی استاد از قیمت سکه و دلار و روشهای پول دراوردن سر کلاس میگه بعدش جلسه آخر میگه من از چی میخوام سوال بدم دیگه چه توقعی از من دانشجو میره؟؟!! :icon_pf (34): 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ تاریخ شهر تموم شد! چیه این تاریخ....همش خون ...خون ...خون....خون.....خون.....خاکستر 6 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ میترسم برم بقیه نمره هامو نگاه کنم 3 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ مردشور این فصل امتحانا رو ببرن هیچ کاری نمیشه کرد حوصلم سر رفت باز امشب غزلي كنج دلم زنداني ست آسمان شب بي حوصله ام طوفاني ست هيچ كس تلخي لبخند مرا درك نكرد هاي هاي دل ديوانه من پنهاني ست 12 لینک به دیدگاه
High Capacitance 373 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ بارها گفته ام و بار دگر میگویم...که: چه زیبا هستند خرگوشانی که در بهار شکوفه می دهند! 3 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ یعنی من مرده این کاهو وترشی خوردن شیرازیها هستما....... ساعت 2 ظهر بری بیرون و آش و کاهو ترشی خیلی چسبید امروز...... 9 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ دارم فکر میکنم مرگ آنی براثر زلزله سخت تره یا شکستن تدریجی زیر بار فشار زندگی! خدایا آستانه تحملمونو تا کجا ببریم بالا؟ترکید دیگه!!!!!!! 13 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ یکبار بیا پایین از اون منبر... بر بالای مجلس نشسته ای...و می گویی...و می گویی....تا به کجا؟!...تا به هر جا... از این در..از آن در...اصلا از آن دَر می دانی؟؟...یا نمی دانی؟... بالاخره اسبابی ست برای اظهار فضل دیگر.... از این منبر میایی پایین...اسباب باورهایت را بار می زنی...می بری به یک جای دیر... ما به امید اینکه آنجا تو را نبینیم....می بینیم...بهههلههههه.... باز در آنجا هم نزول اجلال کردی...و باز در پی گفتنی....حالا بگو...کِی بگو.... و ما هم دست بر چانه...و با نگاهی تعجب وار...به اینور و آنور...گاهی با انگشت در حال خاریدن سر... که چرا این اینجاست؟؟!!!...لا به لای حرفایش هی می گوید....من می خواهم باورهایم را بگویم.... من شاگردی هستم در مقابل شما!!!.... های تو که بر بالای مجلس نشستی...مسالتون(واژه ای برای گفتن سوال در بحث و خطابه) (البته فک کنم این حرف من بر دایره ای رفتارهای اجتماعی ما از جمله خارج از دنیایی مجازی...یا درونش...صدق می کند) برای همزاد پنداری از انجمن مایه می گزارم.... سوال:اینجا چه تاپیکی است؟....آنجا که دو دقیقه پیش بودی چه بود؟؟... اگر آنجا گفتی...اینجا چرا می گویی؟؟...یا چرا آنجای دیگر می گویی..... (ذستمان هم بسته است...می ترسیم تالاری را نام ببریم...دوستان بریزن که آری...با ما بود....و از این حرفا) طرف نگاهی به ما می اندازد....می گوید:هان؟؟!!...تو با ما مشکل داری؟؟؟؟؟؟ تو آنجا هم که نشسته بودی...یک جوری مارا نگاه می کردی!!!!.....تو با ما خصومت داری.....و...و...و.. . . . دیدین...یک سوال....جوابش این است؟!!.... تا می پرسیم....همه مارا دشمن می پندارند....تا حرف می زنیم...کاسه کوزه ی برداشت هایشان که همه منفیست..دامانمان را می گیرد... یک عده هم می افتند دنبالشان که آری...تو به رفیق ما...سرور ما...هم گروهی ما...هم باوری ما..توهین کردی... ای بابا....سکوت کن....سکوت... پ.ن:این ها را با زبان طنز گفتم....برداشت از این متن ممنوع...چون من به جز نقد رفتار اجتماعی هیچ..هیچ منظوری نداشتم.... احترام من پیشکش تک تک دوستانی که می خوانند...چه موافقند چه مخالف... 12 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ بعضی آدم ها طعم از دست رفتن نزدیکانشان را می چشند و بعضی نه. کسانی که ‘قربانی’ می دهند توی دلشان حفره دارند. حفره ای که پر نمی شود. نمی شود. تا دنیا دنیاست پر نمی شود. مادر من همیشه می گوید: ‘فقط مرگ است که چاره ندارد.’ چاره نداشتن با دل انسان جور نمی شود هرگز. آدم زیر بار بیچارگی دل تنگی عزیزش، فکر از دست دادن عزیزش، تصور به زمین افتادن عزیزش خم و کهنه و کوچک می شود. همه این را می دانند. اما همه این را نمی فهمند. نمی شود فهمید، چون توی چشم آدم داغ دیده نمی شود نگاه کرد. بعید است که بشود. و تا چشم های کسی را نبینی راه پیدا نمی کنی به جاده ها و گذرها و کوچه پس کوچه های دلش. . . حفره قلبم بدجوری درد میکنه... باور کنید بعضی آدمها برای فراموشی بغضهاشون؛ مجازی رو چند ساعتی به واقعی ترجیح میدن... من یه آأدمم از جنس خودم...نه مرفه بی دردم(مگر عمق دردهای من رو چشیدی که راحت میگی بی دردی به سرت زده)....و نه فیلسوفم(نه دنبال حرفهای عاقلانه و نافذانه گفتن که بخوام ادای فیلسوف در بیارم...)... خیلی ساده خودم هستم... دل شکسته تر از اون چیزی هستم که بخوام دلی بشکنم... قصد دل شکستن هم ندارم... دیگه حتی نه سبزم...نه قرمزم ...نه آّبی...فقط بیرنگم...عاشق سفیدم...پرچم صلح... باز هم دارم همه چیز رو با هم و در هم مینویسم... ... 14 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۹۰ همه اندر خمه امتحاناتن من انتخاب واحدم کردم 12 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۹۰ حرفها میزنی رفیق... ما امروز سکوت میکنیم خصومت میشمارند چه رسد به... 11 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۹۰ آ[ چه حالی به ادم دست میده.....وقتی تو اوج خستگی و درست ، خبر می رسه تحویل پروژه یه هفته عقب افتاد بعد چن ساعت بعدش بهت خبر میدن ، برگشت سر تایم قبلی ... خدایا از این شوخیا نکن 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۹۰ خدایا مگه من باهات شوخی دارم!! دوباره عقب افتاد 4 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۹۰ ای کاش آدمها مثل اسکناس بودند .... اونوقت میتونستم جلوی نور بگیرمشون ؛ و واقعی ها رو تشخیص بدم ... !!! 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده