هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۰ میگم چه خوب بود مثلا من گم میشدم تو بچگی بعد یهو خانوادمو پیدا می کردم:hapydancsmil: بهتر از این بود که از اول با خانواده بودم و یهو از دستشون بدم 11 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۰ اگه اینو در جواب جوادمسی نزارم، میترکم: مشکل شما هم اینه که فکر می کنید فقط شما و هم فکراتون حق دارید حرف بزنید. اگه کسی که به درجه اجتهاد میرسه به جای اینکه بگه وقتی یک مرد به یک حیوان تجاوز میکنه یا گناهکاره و باید توسط قانون مجازات بشه یا مشکل روانی داره و باید تو آسایشگاه بستری بشه؛ بگه اون حیوون باید بمیره و سوزونده بشه؛ گمون نکنم تو سرش چیزی بیشتر از سرگین همون حیوون باشه. دیگه دارید شورشو در میارید با این احکام الهیتون، کسی هم جرات نداره نقد کنه و بخنده بهشون، کشورو با همین احکام به سراشیبی سقوط و فلاکت و بدبختی انداختن، هنوز ول کن نیستن، انتظار دارید کسی هم چیزی نگه؟ میخواید با بهانه احترام به عقاید دهن بند بزنید به دیگرانی که مثل شما فکر نمیکنن؟ 11 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ راستِ میگن آدم از هر چی بدش بیاد سرش میادا 5 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ شخصی میاد با یک حالت خیلی عاشقانه و با کمی درنگ در لحن و اهنگ و تن صدا و با یک حالت دلبرانه و خواهشانه و فرهادانه و خسروشکیبایانه از اینا....میگه "" تا کی میخوای بادلم بجنگی ؟" و از این دست جمله ها بعد درجواب میشنوه "چرا نمی فهمی چرا دست از سرم بر نمیداری ؟ چرا زبون حالیت نیست ؟ اونم با نهایت نفرت و شدت ... بعد شخصیت عاشق ماچرا طی یک اقدام سادیسمی و مازخیسمی این بیت را اس ام اس میکنه براش:w58: گفتی به ناز بیش مرنجان مرا برو ان گفتنت که بیش مرنجانم ارزوست ........................................ 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ خونه خودمون رو می خواااااااااااااااااام خونه دایی مونیتورش بزرگه دوست ندارم تو خونمون پشت کامپیوتر پامو رو شوفاژ دراز می کردم کمرم درد میگیره با این صندلی دایی 7 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ اینایی که میگن خرپا در برابر تیر خیلی دوست داشتنی تره باید یه بار بشینن خرپا فضایی حل کنن حالشون جا بیاد 7 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ چه خوش گفت آنکه گفت : جواب ابلهان خاموشی ست... 10 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ الان دلم میخواد گوشیمو پرت کنم یه گوشه ای ماشینو بردارم تنهای تنها بزنم به دل کویر بعد برم در دورترین نقطه به هر نوع موجود دوپا انقد داد بزنم که خالی بشم! اهههههههههههههههههههههه! 9 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ باز دوباره دپرس شدم ... فک کنم باید پیش یه روانشناسی روان پزشکی چیزی برم ... جدیدا خیلی اینطوری میشم ... یهو دپرس ... یهو خوشحال ... یهو معمولی ... یه چیزیم هست ، نه ؟! 8 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ خیلی هم داره خوش میگذره یه چند روزم بی وزنی و بچه بازی که به جایی بر نمیخوره دلم میخواد بچه باشم چند روز مشکلیه ؟ 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ کِی وقت سکوته؟!! می گویم...می گوید... اول آرامیم...بعد صدایمان بلند می شود....در دنیای مجازی باشیم...واژه هایمان بلندگو می شود... داد می زنیم....حرص می خوریم....بحث ها را از سر لج بازی به جاهای دیگر می بریم... دیگران را قاطی می کنیم در بحث بدون آنکه بخواهند....با پیش کشیدن حرفا در جاهایی که جایش نیست... و بعد فرو کش می کنیم....حرص را خالی کردیم....پس برویم دیگر... حالا آن تخم کینه که در هر جای نابه جایی کاشتیم....بعد ها سر برآورد و بوته ای شد از خار و به چشم دیگران رفت....رفت...به ما چه؟!!!! به قولی دوست فرزانه ای...دیگران سیخی چند؟؟!!!....خودمان را عشق است!!! و در این مواقع بعضی بر می خورد به قامت انسانیشان....آن ها می پرسند چرا؟....چرا اینجا؟.... مگر قرار نبود رینگ بوکس بحث ها جای دیگر باشد...آنجا که هر چه بزنند بر سر هم ایرادی ندارد...چون با میل خود رفته اند... ولی چرا جایی که جایش نیست....مخاطبانی که آمده اند به بهانه ای دیگر....می بینند...باز دیگران حق را درسته برای خود دانسته اند.... عده ای هم...سکوت می کنند....و آرام می گذرند....چون می دانند....که اولین حرف و اعتراض.... جوابش جز آن نیست که حرمتشان شکسته شود....پس هیس...سکوت کن....سکوت.... . . . هر بار باید بگویم....چون دنیا دنیای برداشت های نا به جاست...چون اعتماد کم شده....و همه هم را دشمن می پندارند.. بر نخورد به شخصیتت حرف هایم....به خود نگیر...حتی به دوستان خود هم نگیر... فقط در صورت میل... لختی نگاه کن....که همین نگاه تو مرا بس.... شاید این همه آسمان ریسمان کردم....مثلی از قدیم می آوردم بس بود....هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد... 9 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ آن شاهزاده سوار بر اسب سفید! آن شاهزاده سوار بر اسب که در قصه ها و رویاها در جستجویش بودی اکنون همکلاسی توست آن شاهزاده سوار بر اسب، هم دانشگاهی توست همکار توست و یا دوست تو او هم شکست می خورد او هم ندار است او هم ترم ها را می افتد او هم بی پناه می شود آن شاهزاده سوار بر اسب اکنون مانند توست همانقدر که بی پول و یا پولدار همانقدر خسته و یا شاد آن شاهزاده سوار بر اسب، دیگر تکیه گاه نیست شاید هم تکیه به تو کرده است! به جای تکیه بر مردان به خودت تکیه کن او هم مانند توست 7 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ حرف حساب نزن یکی بهش بر می خوره ... حرف مفت نزن یکی اعصابش خورد میشه ... حرف دل نزن یکی سانسورش می کنه ... بهتره ساکت شی! 14 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ همه میگن که تو نیستی همه میگن که تو رفتی همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی دروغـــــــــــــــه....... 8 لینک به دیدگاه
partow 25305 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ رو به شوهرش گفت: " استاد پروژه ها رو صحیح کرد ... من که خیلی امیدوارم پاس شم ..." فقط نگاش میکردم ... تو دلم گفتم "خوب شد دیر اومد سره کلاس ..." 10 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ اشتباه من این بود هر جا رنجیدم لبخند زدم .... فکر کردند درد ندارد سنگین تر زدند ضربه ها را !!! 14 لینک به دیدگاه
Dezire1536972473 620 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ دلم گرفته... بازم یاد روزای گذشته دارم میفتم دلم گرفته دیگه نمیتتونم من اینجا آروم بشینم تویی برام عزیزترینم 9 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست شاید این اخرین باره که این احساس زیبا هست منو حالا نوازش کن همین حالا که تب کردم اگه لمسم کنی شاید به دنیای تو برگردم هنوزم میشه عاشق بود تو باشی کار سختی نیست بدون مرز با من باش اگر چه دیگه وقتی نیست تو از چشمای من خوندی که از این زندگی خستم کنارت اوونقدر آرومم که از مرگ هم نمیترسم تنم سرده ولی انگار تو دستای تو آتیشه خودت پلکامو میبندی و این قصه تموم میشه 7 لینک به دیدگاه
lilac 5892 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ امروز آخرین امتحانمو دادم...:hapydancsmil: فقط یه پروژه مونده... 7 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۰ Sözlerdir aşkı anlatan, Gözlerdir kalbi kandıran, Kalptir aşkı yaşayan, Dudaklar; romantizmi yaşatan... Dudaklar sözleri söyler, Sözler ayrılık ister, Kalp bu sözlere yıkılır, Gözler gözyaşı akıtır کلمات عشق را بیان، چشمها قلب را عاشق، قلب عشق را زندگی و لبها لحظات را رمانتیک میکنند ... لبها حرف میزنند، کلمات نغمه ی جدایی سر میدهند، قلب از این کلمات ویران میشود و چشم ها اشک میریزند... 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده