رفتن به مطلب

مشاوره های شما دوستان


ارسال های توصیه شده

در مورد سوال دوم یک عاملش میتونه بکن و نکن های زیاد والدین باشه فکر میکنم؟ دارن این حالتو؟ یعنی تربیت رو با بکن و نکن و دستور انجام بدن ؟

 

یه عامل یگه ش هم فرزند دوم بودنش میتونه باشه و به خاطر خواهر بزرگترش. رابطه این دو با هم چه طوره؟ توی ارتباطات و بازی هاشون؟

 

به این منم معتقدم.

زیادی شیطونه. البته الان خیلی کم شده شیطنتاش. ولی زیاد امرو نهی میشه.

مثلا وقتی خونه ما میاد مامان باباش اونقدر تذکر میدن به این طفلی. دلیلشم خوب شیطنتاشه که الان .....

رابطه ش با خواهر بزرگش خوبه. خیلی هوای خواهرشو داره درصورتیکه اون نسبت به داداشش این حالتو نداره.

اینجوری بگم! خیلی مظلوم شده. دلم میخواد کمکش کنم بشه همون اهورای همیشگی:hanghead:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 151
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

و در مورد سوال دوم میتونم بگم به خاطر وابستگی بیش از حد به پدر و مادر خصوصا به مادر میتونه باشه. این رفتار دست خود بچه نیست... فرزند دوم خانواده اصولا خیلی لوس تربیت میشه و وابستگی شدیدی به مادر داره.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

درمورد سوال اول :

این حس خودخوری خیلی میتونه بهت در زندگی روزمره ات ضربه وارد کنه.. بهتره حس عذاب وجدانتو کمتر کنی

مثلا سعی کنی به اون موضوع کمتر فکر کنی و تمرکزت روی موضوعات دیگه بذاری تا اون حس خود خوریت کمتر بشه.

موضوع رو برای خود حل و فصل کنی یعنی نکات مثبت و منفیشو بنویسی و بعد ببینی کدوم صفحه ترازوت سنگین تره شاید اصلا مقصر نباشی یا حتی اون شکست برات بهتر بوده تا پیروزی .باید ببینی اثرات قبل و بعدش چی بوده و چقدر تونسته حتی روی آرامش زندگیت تأثیر بذاره( خودخوری رو در نظر نگیر)

صدالبته بعد از اینکه دوره بحرانت رد شد که بسته به اون ضربه ای داره که از شکست یا ناکامی یا هرچیز دیگه ای توی اون موضوع خوردی که از چند ساعت و گاها تا چندماه ممکنه طول بکشه بعدش متوجه میشی که چه خوب شد که این طور شد..( البته شکست عاطفی و بعضا مالی سنگین چندماه طول میکشه )

و در آخر به این جمله اعتقاد داشته باشد که این نیز بگذرد و گذر زمان باعث میشه حتی یادت نیاد برای چی ناراحت بودی..

 

در مورد سوال دوم :

به نظر من تا دیر نشده باید والدین این کودک به یک مشاور مراجعه کنند یا حتی یک کسی که تجربه تربیت فرزند مقبول داره..

طبیعت کودکان سالم شیطنت هست و هیچ وقت نباید ما کاری کنیم که این حس کنجکاوی و سرزندگیشون مسکوت وخفه بشه با تربیت درست میشه کنترلش کرد.

بچه ای که خیلی اکتیوتر هست نسبت به همسن و سالان خودش ممکنه بیش فعال باشه و بهتره یجوری انرژیشو مصرف کنه که باعث نشه امر و نهی بشنوه..

این کودک بیشتر سرخورده شده تا خجالتی

بهتره یک صحبتی دوستانه و کاملا جدی با والدینش بشه وگرنه بعدها بچه اذیت میشه در اجتماع..

به خواهرش هم یاد بدهید بیشتر باهاش همبازی و همکلام بشه تا از این حالت سرخوردگی بیاد بیرون...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

راهنمایی سوال اول اینکه اگر تونستی تو خودت این موضوع شکست نشانه پیروزیست رو حل کنی دیگه خودخوری نخواهی داشت ومتوجه میشی زندگی بالا و پایین بسیار داره و کسی میتونه به راحتی از این پیچ زندگی عبور کنه که کمی صبور هم باشه و تلاش همراه با پشت کار رو هم یکی از لوازم موفقیت بدونه در تمامی کارها این حرفم صدق میکنه...

 

 

راهنمایی دوم اینکه: اولاً گدر و مادر یه بچه باید کاملاً اجتماعی باشن تا اون بچه هم اجتماعی به بار بیاد......بعدشم عادتهای بچگی به نوعی طبیعی و با گذشت زمان کاملاً برطرف میشه:w16:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
سلام... من مشاور نیستم ولی تا حالا به خیلی ها مشاوره دادم و تجربه های زیادی رو تو زندگیم داشتم

در مورد سوال اول باید بگم که شما اول باید تعریف دقیقی از شکست داشته باشی بعد به خاطرش ناراحت بشی...

هر شکستی (( شکست )) نیست دوست عزیز!!!

ولی آدم باید از شکستاش ناراحت بشه و به فکر جبران باشه. اینکه میگم ناراحت باشه یعنی اینکه واسش مهم باشه نتیجه چی شده!

واما درباره حس خودخوری باید بگم که شما الان به فکر جبران هستی و این جبران زمان بر هستش... و حتما این بار به فکر پیروزی هستی. به پیروز شدن فکرکن و به اینکه مهمترین و بهترین ایستادگی ها همیشه بعد از چندبار شکست به سراغ آدم میان. امید به پیروزی خیلی میتونه واست موثر باشه. این نکته رو مدنظر بگیر که دیگه مسابقه قبلی که توش شکست خوردی تموم شده و خودخوری فایده نداره چه بسا همین خودخوری شما رو باز بازنده مسابقه بعدی بکنه.

 

ممنونم که وقت گذاشتید :)

درسته که هرکسی از شکست تعریفی داره و هر شکستی شکست نیست. اما هر کسی با تعریف خودش با این قضیه مواجه میشه.

از نظر من وقتی کاری که میتونستم درست انجام بدم رو به هردلیل نتونستم درست انجام بدم واسم شکسته.

حالا بسته به اینکه چقدر اهمیت داشته باشه عکس العمل من هم متفاوته.

تو پرانتز بگم اصلا عاطفی نیستش پرانتز بسته :)

من برا اتفاقاتی خودخوری میکنم که مقصر خودم باشم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
و در مورد سوال دوم میتونم بگم به خاطر وابستگی بیش از حد به پدر و مادر خصوصا به مادر میتونه باشه. این رفتار دست خود بچه نیست... فرزند دوم خانواده اصولا خیلی لوس تربیت میشه و وابستگی شدیدی به مادر داره.

 

نمیدونم! ولی زمانی که اهورا 6-7 ماهش بود و وابسته تر، مادرش شاغل بود و گاهی هم میاورد میزاشت خونه ما.

خیلی وابسته نیست.

فقط تو جمع، پشت مامانش قایم میشه. بیشتر فکر میکنم اعتماد به نفسشو از دست داده

  • Like 3
لینک به دیدگاه
درمورد سوال اول :

این حس خودخوری خیلی میتونه بهت در زندگی روزمره ات ضربه وارد کنه.. بهتره حس عذاب وجدانتو کمتر کنی

مثلا سعی کنی به اون موضوع کمتر فکر کنی و تمرکزت روی موضوعات دیگه بذاری تا اون حس خود خوریت کمتر بشه.

موضوع رو برای خود حل و فصل کنی یعنی نکات مثبت و منفیشو بنویسی و بعد ببینی کدوم صفحه ترازوت سنگین تره شاید اصلا مقصر نباشی یا حتی اون شکست برات بهتر بوده تا پیروزی .باید ببینی اثرات قبل و بعدش چی بوده و چقدر تونسته حتی روی آرامش زندگیت تأثیر بذاره( خودخوری رو در نظر نگیر)

صدالبته بعد از اینکه دوره بحرانت رد شد که بسته به اون ضربه ای داره که از شکست یا ناکامی یا هرچیز دیگه ای توی اون موضوع خوردی که از چند ساعت و گاها تا چندماه ممکنه طول بکشه بعدش متوجه میشی که چه خوب شد که این طور شد..( البته شکست عاطفی و بعضا مالی سنگین چندماه طول میکشه )

و در آخر به این جمله اعتقاد داشته باشد که این نیز بگذرد و گذر زمان باعث میشه حتی یادت نیاد برای چی ناراحت بودی..

 

در مورد سوال دوم :

به نظر من تا دیر نشده باید والدین این کودک به یک مشاور مراجعه کنند یا حتی یک کسی که تجربه تربیت فرزند مقبول داره..

طبیعت کودکان سالم شیطنت هست و هیچ وقت نباید ما کاری کنیم که این حس کنجکاوی و سرزندگیشون مسکوت وخفه بشه با تربیت درست میشه کنترلش کرد.

بچه ای که خیلی اکتیوتر هست نسبت به همسن و سالان خودش ممکنه بیش فعال باشه و بهتره یجوری انرژیشو مصرف کنه که باعث نشه امر و نهی بشنوه..

این کودک بیشتر سرخورده شده تا خجالتی

بهتره یک صحبتی دوستانه و کاملا جدی با والدینش بشه وگرنه بعدها بچه اذیت میشه در اجتماع..

به خواهرش هم یاد بدهید بیشتر باهاش همبازی و همکلام بشه تا از این حالت سرخوردگی بیاد بیرون...

مشکل اینجاست هیچوقت نمیتونم مشکل رو دور بزنم.

حتما باید حلش کنم. حتما.

طوری که اگر به هر دلیلی حل نشده رها بشه و بسپارمش به گذر زمان، هر چیزی که منو یاد اون قضیه بندازه به همم میریزه.

میخوام بدونم تو این ماصله شکست تا جبران، چطور خودمو حفظ کنم!

 

راهنمایی سوال اول اینکه اگر تونستی تو خودت این موضوع شکست نشانه پیروزیست رو حل کنی دیگه خودخوری نخواهی داشت ومتوجه میشی زندگی بالا و پایین بسیار داره و کسی میتونه به راحتی از این پیچ زندگی عبور کنه که کمی صبور هم باشه و تلاش همراه با پشت کار رو هم یکی از لوازم موفقیت بدونه در تمامی کارها این حرفم صدق میکنه...

 

 

راهنمایی دوم اینکه: اولاً گدر و مادر یه بچه باید کاملاً اجتماعی باشن تا اون بچه هم اجتماعی به بار بیاد......بعدشم عادتهای بچگی به نوعی طبیعی و با گذشت زمان کاملاً برطرف میشه:w16:

کاملا درسته که شکست پلی هست برای پیروزی. وسه خودم کاملا صدق میکنه.

اما گاهی جبران یه شکست غیر ممکن هست و اگر هم ممکن باشه زمان بره.

با حس خودخوری....... :(

دقیقا عکس حالت این بچه هم داریم تو فامیل، پدرومادرش در حد دیپلم!!!! که خیلی به ظاهر خودشون اهمیت میدن تا جایی که رسیدن به بچه رو عامل پیری زودرس میدونن!!!! مطلقا به بچه کار ندارن حتی در خورد و خوراکش.

خیلی هم اجتماعی نیستن و روابط اجتماعی مناسبی هم ندارن اما بچه 4 ساله اعتماد به نفس یه آدم 40 ساله رو داره.

 

در مورد سوال یک ادم کمال گرایی هستید؟

کاملا!!! متاسفانه!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه
مشکل اینجاست هیچوقت نمیتونم مشکل رو دور بزنم.

حتما باید حلش کنم. حتما.

طوری که اگر به هر دلیلی حل نشده رها بشه و بسپارمش به گذر زمان، هر چیزی که منو یاد اون قضیه بندازه به همم میریزه.

میخوام بدونم تو این فاصله شکست تا جبران، چطور خودمو حفظ کنم!

 

یکی از مواردی که میتونی انجام بدی

موضوع رو برای خود حل و فصل کنی یعنی نکات مثبت و منفیشو بنویسی و بعد ببینی کدوم صفحه ترازوت سنگین تره شاید اصلا مقصر نباشی یا حتی اون شکست برات بهتر بوده تا پیروزی .باید ببینی اثرات قبل و بعدش چی بوده و چقدر تونسته حتی روی آرامش زندگیت تأثیر بذاره

 

با یک نفر که فکر میکنی توانایی داره که راهنمائیت کنه یا لااقل خودت میتونی بهش اعتماد کنی و از راهنمائیهاش استفاده کنی مشورت کن ..

در بیشتر مواقع وقتی یک مشکلی برای ما پیش میاد چون خودمون در بطن ماجرا هستیم شاید اونطور که باید و شایده نتونیم ایراد کار رو پیدا کنیم و بیان مشکل در بین یک یا چندنفر که خارج از ماجرا هستنند باعث میشه از دیدی متفاوت و چه بسا مفید به قضیه نگاه و برخورد شود..

و همین باعث میشه روزنه های دیگه ای هم باز بشه و فشار رو کمتر کنه و با دیدی بازتر به حلش بپردازید..

  • Like 2
لینک به دیدگاه

متاسفانه من هم نظیر این مشکل شما رو دارم

برای من وقتی همچین شرایطی پیش میاد سعی می کنم خودمو مشغول کنم چون وقتی آدم سرش خلوت باشه هی میخاد بشینه فکرای بیخود بکنه به جای فکر کردن خودمو با کتاب خوندن، پیاده روی حتی شده با کارای خیلی ریز و جزیی توی خونه مشغول میکنم تا یه مدت ازش بگذره و آرومتر بشم به نظر من صحبت کردن تو این شرایط خیلی می تونه تو روحیتون تاثیر بذاره اگر توی دوستات کسی هست که باهاش راحتی و بهش اعتماد داری درد دل کردن باهاش میتونه حال و هواتو عوض کنه:w16:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
درود:icon_gol:

2تا سوال دارم یعنی درواقع مشاوره میخوام!

ممنون میشم راهنمایی کنید، از تجربه خودتون یا دیگران یا اینکه راهکارهای علمی ارائه بدین.

ممنون :)

1_ من آدمی هستم که وقتی شکست میخورم در حد جنون خودخوری میکنم. مخصوصا اگه مقصر خودم باشم.

تا زمانی که نتونم اون شکست و یا مشکل رو جبران و حل نکنم نمیتونم فراموشش کنم.

یه وقتایی میشه که خوب جبران اون قضیه نیاز به فرصت داره، تو این بازه، با این حس خورنده چه باید کرد؟!!

درود

از کتابی روانشناسی: ..پسری(حدودا 20 ساله) از ارتباط با جنس مخالف خجالت می کشید. روانشناسش گفت کوچیک که بودی پاسخ سوالات جنسی خودتو نگرفتی. یعنی زد ریشه رو گرفت. پدر و مادر پسره پاسخ مناسبی به طفل(مثلا همین پسره که بچه بود) خودشون نمیدادن. وقتی طفل سوالی می پرسید در پاسخش می گفتن:خجالت بکش این چه حرفیه..

 

 

شاید شما هم دوران مدرسه وقتی نمره ی کامل نمی گرفتین زیاد سرزنش می شدین از طرف خانواده. تعریف خودخوری هم همینه یعنی سرزنش خود بخاطر شکست(شاید هم اصلا شکست نباشه). به کمال گرایی هم اشاره کردین.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
درود

از کتابی روانشناسی: ..پسری(حدودا 20 ساله) از ارتباط با جنس مخالف خجالت می کشید. روانشناسش گفت کوچیک که بودی پاسخ سوالات جنسی خودتو نگرفتی. یعنی زد ریشه رو گرفت. پدر و مادر پسره پاسخ مناسبی به طفل(مثلا همین پسره که بچه بود) خودشون نمیدادن. وقتی طفل سوالی می پرسید در پاسخش می گفتن:خجالت بکش این چه حرفیه..

 

 

شاید شما هم دوران مدرسه وقتی نمره ی کامل نمی گرفتین زیاد سرزنش می شدین از طرف خانواده. تعریف خودخوری هم همینه یعنی سرزنش خود بخاطر شکست(شاید هم اصلا شکست نباشه). به کمال گرایی هم اشاره کردین.

 

یادمه اولین باری که نمره زیر بیست گرفتم همون کلاس اول بود، درس ریاضی! یه بشقابهایی میزاشتن سیب توش بود باید تعداد سیب هارو زیر شکل مینوشتی، بشقابی که اصن سیب توش نبود رو نوشتم 1، چون تعداد بشقاب رو اشتباها نوشتم(از همون بچگی بی توجه بودم: دی)، شدم 19.75!!! تا یک هفته گریه کردم. (پ.ن: تعریف جزئیات به خاطر این بود که بگم چقدر برام مهم بود و یادم موند)، میخوام بگم که از همون بچگی واسه خودم مهم بود که کارم درست انجام بشه، مطلقا سر هیچ مساله ای تنبیه و سرزنش نشدم.

کمال گرا هستم، کاملا قبول دارم البته به این معنی نیست که میخوام از بقیه بهتر باشم و حس رقابت با کسی دارم. رقابت رو فقط با خودم و تواناییهام دارم.

دیگران درموردم چی فکر کنن کمترین اهمیتی نداره برام.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
یادمه اولین باری که نمره زیر بیست گرفتم همون کلاس اول بود، درس ریاضی! یه بشقابهایی میزاشتن سیب توش بود باید تعداد سیب هارو زیر شکل مینوشتی، بشقابی که اصن سیب توش نبود رو نوشتم 1، چون تعداد بشقاب رو اشتباها نوشتم(از همون بچگی بی توجه بودم: دی)، شدم 19.75!!! تا یک هفته گریه کردم. (پ.ن: تعریف جزئیات به خاطر این بود که بگم چقدر برام مهم بود و یادم موند)، میخوام بگم که از همون بچگی واسه خودم مهم بود که کارم درست انجام بشه، مطلقا سر هیچ مساله ای تنبیه و سرزنش نشدم.

کمال گرا هستم، کاملا قبول دارم البته به این معنی نیست که میخوام از بقیه بهتر باشم و حس رقابت با کسی دارم. رقابت رو فقط با خودم و تواناییهام دارم.

دیگران درموردم چی فکر کنن کمترین اهمیتی نداره برام.

اوکی

با یه مشاور کاربلد مشورت کنید تا سریع اوکی بشین.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
یعنی وضعم خیلی حاده؟!!!:sad0:

نه اصلا اینطور نیست. نیگاه بخاطر سرماخوردگی هم میریم مطب تا زودتر خوب بشیم از اون طرف برای تب مالت هم میریم تا نفله نشیم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

یه سوال :

با کودکی که نقش دکتر رو در دکتر بازی انجام میده و سنش هم حدود 10 ساله باشه باید چه رفتاری کرد؟

کودکی رو در نظر بگیرید که از سنین کمتر تمایلی به بودن با کودکان کوچکتر در محیط های خلوت و یجورهای آزار دیگر بچه ها رو داشته و هنوز هم به این عملش ادامه میده.. کودک آزار دیده آگاه هست که این حرکات خوب نیست و اعتراضشو اعلام میکنه و اطلاع هم میده ولی با کودک خاطی باید چگونه برخورد کنیم تا این عمل باز تکرار نشه ؟

 

 

ببخشید اگه جاش اینجا نیست آخه نمیدونم چرا نمیتونم تو تا÷یک مخصوص خودش پست بذارم

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...
یه سوال :

با کودکی که نقش دکتر رو در دکتر بازی انجام میده و سنش هم حدود 10 ساله باشه باید چه رفتاری کرد؟

کودکی رو در نظر بگیرید که از سنین کمتر تمایلی به بودن با کودکان کوچکتر در محیط های خلوت و یجورهای آزار دیگر بچه ها رو داشته و هنوز هم به این عملش ادامه میده.. کودک آزار دیده آگاه هست که این حرکات خوب نیست و اعتراضشو اعلام میکنه و اطلاع هم میده ولی با کودک خاطی باید چگونه برخورد کنیم تا این عمل باز تکرار نشه ؟

 

 

ببخشید اگه جاش اینجا نیست آخه نمیدونم چرا نمیتونم تو تا÷یک مخصوص خودش پست بذارم

 

می بخشید دوستان مدتی نبودم

 

 

شهدخت دقیقا متوجه نشدم مشکل کجاست؟

کمی واضح تر توضیح می دی؟

چه کسی آزار دیده و چه کسی آزار می ده؟؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

تو عید بارها و بارها یاد این تایپیک افتادم، گفتم بیام به شمام بگم.

اون مورد دوم یعنی پسر بچه خجالتی، تو عید حسابی از خجالتم دراومد. شیطون و بازیگوش!

ولی نه بی ادب و گستاخ. به نظر یه پسر بچه سالم و سرحال بود. مث سابق.

با مادرش که صحبت کردم به این نتیجه رسیدم که ممکنه سفرهای مداوم پدرش طی 6ماه اخیر و دوریش از خانواده باعث این گوشه گیری بچه شده باشه.

ایکاش از صحنه ای که بین زمین و آسمون آویزون شده بود تا عروسک رو از قفسه برداره عکس میگرفتم میزاشتم. فقط میتونم اینو بگم که خدا بهش رحم کرد.:banel_smiley_4:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 4 هفته بعد...

سلام.

من یه مشکلی دارم اینه که اصلا برنامه کلی و مدون برای زندگی خودم ندارم و تقریبا هر جور پیش امد خوش امد یادم نمی یاد که از اول زندیگم اینجوری بودم یا نه ولی این چند سال اخیر تقریبا اینجوری بودم.نه که اصلا برنامه ای نداشته باشم اصولا هدفهای کلی تو زندگی تا حالا نداشته ام ولی هدفها مقطعی بوده .یا مثلا بوده یه مدتی خیلی انگیزه بالایی داشتم بعد از چند روز دیگه هیچی از اون انگیزه نداشتم و کلا خالی از هدف وانگیزه شدم (خیلی مقطعی بوده).نمی دونم این بیماریه یا که حال معمول که برای هر کسی اتفاق می افته. به عنوان مثال اگه کسی با من کار نداشته باشه منم اصلا با کسی کار ندارم مگه اینکه مجبور بشم.خیلی گوشه گیر و انزوا طلب هم هستم.بیشتر اوقات ترجیح میدم تو خونه باشم و استراحت کنم. خانوداه بیشتر دوست دارند اخر هفته بیرون برن ولی من تا مجبورم نکن نمی رم و تو خونه می خوابم.ادم به کلی تنبلی نیستم ولی تا مجبور نشم کاری رو نمی کنم..از لحاظ اجتماعی و اقتصادی تقریبا متوسطم .خیلی راحت پر انگیزه میشم و خیلی راحت و زود خالی از انگیزه میشم.که بیشتر تابع شرایط محیط هستم (مثلا حرف دیگران) و تا حالا خیلی کم شده خودم واقعا به نتیجه قطعی برای انجام کاری رسیده ام و انرا انجام داده ام.در ضمن اعتماد به نفسم هم پایینه.

 

لطفا در این زمینه راهنمایی ام کنید؟

:icon_redface:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...