رفتن به مطلب

مشاوره های شما دوستان


ارسال های توصیه شده

اگه گریت میاد بشین یه دل سیر گریه کن چرا جلوی خودتو میگیری!!!...والا

 

 

دوست عزیز هر چقدر هم اوضات خراب باشه:1-خدا رو داری 2-از شما بدتراش هم خیلی زیادن از شما خیلی خیلی بدتراش...

 

 

یه پیشنهاد در رابطه با دوستتون دارم هر چقدر هم باهاش صمیمی هستین دوستش داشته باشین اما وابسته اش نشین نهایت تمام دوستی ها جداییه پس چیزی واسه ترس از جدایی نمیمونه.

 

 

 

 

گریه کردم اما اروم نمیشم.......

اره خوب.

نمیشه که وابسته نشد.

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 151
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

سلام دوستان. یه مدته دلم به هیچی گرم نیست. یه دوستی دارم میترسم از دستش بدم. همش فکر میکنم قراره اتفاقای بدی بیافته. راستش به کل از زندگی بریدم. دلم میخواد همش گریه کنم. تو یه جمع که میشینم زود گریم میگیرهو هیچ چی ارومم نمیکنه:sigh::sigh: کمکم کنید.....................

درود بر شما

 

کلاه قرمزی هم این قدر غمگین آخه؟:w000:

 

خب دوست عزیز دقیقا چه مدتی هست که این احساس رو داری؟ آیا اخیرا اتفاق بدی برات افتاده؟

می تونی دو سه تا موقعیت رو که در اونها دچار این احساسات می شی رو عینیا تعریف کنی؟

لینک به دیدگاه
درود بر شما

 

کلاه قرمزی هم این قدر غمگین آخه؟:w000:

 

خب دوست عزیز دقیقا چه مدتی هست که این احساس رو داری؟ آیا اخیرا اتفاق بدی برات افتاده؟

می تونی دو سه تا موقعیت رو که در اونها دچار این احساسات می شی رو عینیا تعریف کنی؟

 

 

 

 

 

 

 

سلام سلام.

دیگه غمگین شدیم دیگه خواهر.

تقریبا از اواخر شهریور.

نه اتفاق بد که نه به اون شدت.

تفریبا همیشه، مثلا هفته ی پیش تو مهمونی یهو دچار این احساس شدم، در صورتی که حالم خوب بود اما یهو نفهمیدم چم شد:sad0:

لینک به دیدگاه

سلام دوستان کسی که از خودش متنفر باشه همش بخواد به هر طریقی از خودشو کسایی که می شناسنش فرار کنه . همش احساس کمبود و بی عرضه بودن کنه به نظرتون باید چی کار کنه تا از این احساسا خلاص بشه .

لینک به دیدگاه
سلام سلام.

دیگه غمگین شدیم دیگه خواهر.

تقریبا از اواخر شهریور.

نه اتفاق بد که نه به اون شدت.

تفریبا همیشه، مثلا هفته ی پیش تو مهمونی یهو دچار این احساس شدم، در صورتی که حالم خوب بود اما یهو نفهمیدم چم شد:sad0:

خب مي خواستم كمي بيشتر برام توضيح بدي

مثلا وقتي اين احساس رو پيدا مي كني چه اتفاقي مي افته؟ يا به چه در اون لحظه فكر مي كني؟

البته اگه امكان توضيحش برات نيست عيبي نداره

 

سلام دوستان کسی که از خودش متنفر باشه همش بخواد به هر طریقی از خودشو کسایی که می شناسنش فرار کنه . همش احساس کمبود و بی عرضه بودن کنه به نظرتون باید چی کار کنه تا از این احساسا خلاص بشه .

درود

اينطور كه مطرح كرديد مشكل شما اينه كه احساس كمبود و بي عرضگي مي كنيد؟

يعني خودتونو دوست نداريد؟ چرا؟

لینک به دیدگاه

من پیش یه مشاور رفتم ولی برام حرفاش خیلی مسخره اومد در واقع حرفایی که برام زد در حد شعارهایی بود که خودم خیلی بهتر بلدم اینطوری شعار بدم ، مشکل از طرز برخورد من با مشاور بوده یا مشکل از ضعف مشاور؟:ws38:

لینک به دیدگاه

یه سوال دیگه طی سال های اخیر به شدت حس میکنم حافظم ضعیفه ، اسامی ، اعداد، مطالبی که میخونم به هیچ وجه تو حافظم نمیمونه در حالی که قبلا از نظر حافظه و هوش وضعیت خیلی مطلوبی داشتم ، ممکنه اینا علائم آلزایمر باشه؟:sad0:

لینک به دیدگاه
خب مي خواستم كمي بيشتر برام توضيح بدي

مثلا وقتي اين احساس رو پيدا مي كني چه اتفاقي مي افته؟ يا به چه در اون لحظه فكر مي كني؟

البته اگه امكان توضيحش برات نيست عيبي نداره

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هیچ اتفاق خاصی نمیوفته، خودم یهو جس میکنم باید غمگین باشم. یکی از دوستام میگفت خوشی زده زیر دلت:hanghead:

نمیدونم. تازگیا همه بهم میگن بد اخلاق شدم:sad0:

 

نه پری جونم مشکلی با گفتنش ندارم خواهر:icon_gol:

لینک به دیدگاه
یه سوال دیگه طی سال های اخیر به شدت حس میکنم حافظم ضعیفه ، اسامی ، اعداد، مطالبی که میخونم به هیچ وجه تو حافظم نمیمونه در حالی که قبلا از نظر حافظه و هوش وضعیت خیلی مطلوبی داشتم ، ممکنه اینا علائم آلزایمر باشه؟:sad0:

چند سالتونه؟

بر حسب حدس که سنی بین 20-30 باشید

آلزایمر مال سن شما نیست می تونه به خیلی از عوامل دیگه مربوط بشه که باید بررسی بشه علت اصلیش چیه

 

واقعا خودمم نمی دونم چرا .

یعنی فکر می کنید که از خودتون بدتون میاد؟

 

خب مي خواستم كمي بيشتر برام توضيح بدي

مثلا وقتي اين احساس رو پيدا مي كني چه اتفاقي مي افته؟ يا به چه در اون لحظه فكر مي كني؟

البته اگه امكان توضيحش برات نيست عيبي نداره

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هیچ اتفاق خاصی نمیوفته، خودم یهو جس میکنم باید غمگین باشم. یکی از دوستام میگفت خوشی زده زیر دلت:hanghead:

نمیدونم. تازگیا همه بهم میگن بد اخلاق شدم:sad0:

 

نه پری جونم مشکلی با گفتنش ندارم خواهر:icon_gol:

پس مشکل اینجاست که یه وقتایی حس می کنی الان باید غمگین باشی؟

 

 

(اینکه من این سوالها رو می پرسم دقیقا برای پیدا کردن مشکله اصلیه نه چیزی که ممکنه به ظاهر مشکل باشه)

این رو برای همه دوستان گفتم:icon_gol:

لینک به دیدگاه

پس مشکل اینجاست که یه وقتایی حس می کنی الان باید غمگین باشی؟

 

 

(اینکه من این سوالها رو می پرسم دقیقا برای پیدا کردن مشکله اصلیه نه چیزی که ممکنه به ظاهر مشکل باشه)

این رو برای همه دوستان گفتم:icon_gol:

 

 

 

 

 

 

اره دقیقا.

لینک به دیدگاه
اره دقیقا.

اون وقت چی کار می کنی تو اون لحظه؟

اره همینطوره

چه وقتایی این فکر می یاد سراغت؟ تو چه موقعیتی؟

می تونی مثال بزنی؟

لینک به دیدگاه

من کلا بیشتر موقع ها به اشتباههایی که تو گذشته کردم فکر می کنم . مثلا حرفی که نباید به فلان کس می گفتم ولی گفتم . وقتی به اون کاری که کردم فک می کنم اول احساس بی عرضگی بهم دست می ده بعد فکر می کنم دیگه می خوام از اون ادمایی که منو می شناسن فرار کنم .فک میکنم از خودم متنفرم .

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...
من کلا بیشتر موقع ها به اشتباههایی که تو گذشته کردم فکر می کنم . مثلا حرفی که نباید به فلان کس می گفتم ولی گفتم . وقتی به اون کاری که کردم فک می کنم اول احساس بی عرضگی بهم دست می ده بعد فکر می کنم دیگه می خوام از اون ادمایی که منو می شناسن فرار کنم .فک میکنم از خودم متنفرم .

 

دقیقاً مثل من. حسرت موقعیت هایی که از دست دادم و ...:sigh:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 2 هفته بعد...

درود:icon_gol:

2تا سوال دارم یعنی درواقع مشاوره میخوام!

ممنون میشم راهنمایی کنید، از تجربه خودتون یا دیگران یا اینکه راهکارهای علمی ارائه بدین.

ممنون :)

1_ من آدمی هستم که وقتی شکست میخورم در حد جنون خودخوری میکنم. مخصوصا اگه مقصر خودم باشم.

تا زمانی که نتونم اون شکست و یا مشکل رو جبران و حل نکنم نمیتونم فراموشش کنم.

یه وقتایی میشه که خوب جبران اون قضیه نیاز به فرصت داره، تو این بازه، با این حس خورنده چه باید کرد؟!!

 

2_ یه پسر بچه ای تو فامیل داریم فوق العاده دوست داشتنی.5 سالشه. پدر و مادر تحصیلکرده داره و یه خواهر 9ساله داره.

متاسفانه روز بروز خجالتی تر میشه! طوری که تو جمع با مامانش درگوشی حرف میزنه. از جمع دوری میکنه و ...

دلیلشو نمیدونم چیه! چطور میشه این حالتو برطرف کرد؟ اصن چطور میشه از اول بچه ای تربیت کرد که تو اجتماع راحت باشه؟

ممنون:icon_gol:

لینک به دیدگاه

سلام... من مشاور نیستم ولی تا حالا به خیلی ها مشاوره دادم و تجربه های زیادی رو تو زندگیم داشتم

در مورد سوال اول باید بگم که شما اول باید تعریف دقیقی از شکست داشته باشی بعد به خاطرش ناراحت بشی...

هر شکستی (( شکست )) نیست دوست عزیز!!!

ولی آدم باید از شکستاش ناراحت بشه و به فکر جبران باشه. اینکه میگم ناراحت باشه یعنی اینکه واسش مهم باشه نتیجه چی شده!

واما درباره حس خودخوری باید بگم که شما الان به فکر جبران هستی و این جبران زمان بر هستش... و حتما این بار به فکر پیروزی هستی. به پیروز شدن فکرکن و به اینکه مهمترین و بهترین ایستادگی ها همیشه بعد از چندبار شکست به سراغ آدم میان. امید به پیروزی خیلی میتونه واست موثر باشه. این نکته رو مدنظر بگیر که دیگه مسابقه قبلی که توش شکست خوردی تموم شده و خودخوری فایده نداره چه بسا همین خودخوری شما رو باز بازنده مسابقه بعدی بکنه.

لینک به دیدگاه

در مورد سوال دوم یک عاملش میتونه بکن و نکن های زیاد والدین باشه فکر میکنم؟ دارن این حالتو؟ یعنی تربیت رو با بکن و نکن و دستور انجام بدن ؟

 

یه عامل یگه ش هم فرزند دوم بودنش میتونه باشه و به خاطر خواهر بزرگترش. رابطه این دو با هم چه طوره؟ توی ارتباطات و بازی هاشون؟

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...