رفتن به مطلب

خاطراتی که هیچ وقت کهنه نمی شه...


Mahnaz.D

ارسال های توصیه شده

هنوز هم هست

من چند سال پیشیها یک صورتیشو داشتم وقتی باهاش آب میخوردم تمام لباسمو خیس میکرد.............:w00: هنوز دارمش میخوای:4chsmu1:

جدا دلم میخواد:w16:

:ws37::icon_gol:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 133
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

من معلم کلاس اولم رو می خوام چون تو دوران بچگی عاشقش شده بودم:ws47:

یادش بخیر

:ws28:

نه دیگه تو از بیخ ویرونی(خانه از پایبست ویران است،درست گفتم؟):ws3:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

اخ یادش بخیر

یاد بچگیم افتادم

فوتبال بازی میکردیم بعد توپ میفتاد تو جوب دوباره همون توپ بر میداشتیم بازی میکردیم

چقدر دعوا کردیم چقدر شیشه شکوندیم:ws3:

دورانه خوشی بود

یادمه محرما با بچه ها هیئت میزیدم با چادرای کوچیک و یه قالیچه، خیلی قشنگ بود:ws3:

اون دوران قهراش اشتیاش همش قشنگ بود خاطراتی که واقعا کهنه نمیشه

  • Like 11
لینک به دیدگاه

از بچگي بدم ميومد لباس كسيو بپوشم ..... حاضر بودم لباس خراب خودم رو بپوشم ولي از بقيه رو نپوشم ....:hanghead:

 

يادمه تو مهمونيا با بچه ها شرط ميذاشتيم كي بيشتر سر نوشابه هايي رو پيدا ميكنه كه زير برچسبش "زمزم" نوشته :ws3:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

خاطرم بر میگرده به 5 سالگیم

من فکرمیکردم کسایی که نماز میخونن صدای اطرافشون رو نمیشنون اخه هر وقت مامانمو سر نماز صدا میکردم جواب نمیداد یه بار که مامانم داشت نماز میخوند داداشم حسابی رو اعصابم بود بخاطر همین رفتم یه سیخ گذاشتم رو گاز داغ شد بعد افتادم دنبال داداشم اولین بار که سیخو چسبوندم به تنش شروع به گریه گرد داشتم دنبالش میکردم که بازم بچسبونم بهش یهو پخش زمین شدم دیدم مامانم افتاد بجونم تا میخوردم منو زد بهش گفتم مگه تو صدای مارو میشنیدی گفت مگه فکر کردی من کرم

  • Like 15
لینک به دیدگاه

یه پسر خاله دارم خیلی شمپرته هروقت میمود با منو داداشم میرفتیم بازی یه جای سرش میشکست یه بارم افتاد تو جوب اب دیگه نتونست بیاد بیرون اب داشت با خوش میبردش اگه به دادش نرسیده بودم میرفت ملکوت اعلا:ws28:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
خاطرم بر میگرده به 5 سالگیم

من فکرمیکردم کسایی که نماز میخونن صدای اطرافشون رو نمیشنون اخه هر وقت مامانمو سر نماز صدا میکردم جواب نمیداد یه بار که مامانم داشت نماز میخوند داداشم حسابی رو اعصابم بود بخاطر همین رفتم یه سیخ گذاشتم رو گاز داغ شد بعد افتادم دنبال داداشم اولین بار که سیخو چسبوندم به تنش شروع به گریه گرد داشتم دنبالش میکردم که بازم بچسبونم بهش یهو پخش زمین شدم دیدم مامانم افتاد بجونم تا میخوردم منو زد بهش گفتم مگه تو صدای مارو میشنیدی گفت مگه فکر کردی من کرم

 

5 سالگی؟؟؟؟؟؟؟ :jawdrop:

چقدر خطرناک بودی ...:banel_smiley_52:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
یادتونه زنگ املا کیفامونو میزاشتیم وسط میز که از هم تقلب نکنیم؟:ws28:

:ws28::ws28::ws28: واییییییییییی یادش بخیر :ws28::ws28::ws28:

 

کلاس اول که می خواستم برم مامان بابام جوگرفته بودشون منو بردن یک مدرسه غیرانتفاعی خیلی باکلاس :w00:

همه وسایلمون عین هم بود.کیف و دفتر و لوازم تحریرمون عین هم بود.فقط رنگ بعضی ها فرق داشت.همشونم یک جا داشت مخصوص اینکه اسممون رو نوشته بودن که اشتباه نشه. :ws37:

اما توی کلاسمون خیلی بین بچه ها فرق می زاشتن :w00: همشون دخترای لوس و خر پول بودن :w00:

من ریزه میزه بودم انداخته بودنم ردیف یکی مونده به آخر :banel_smiley_4: می خواستم ببینم رو تخته چی نوشتن همش باید بلند می شدم :ws44:

سال بعد اونقدر گریه کردم که من دیگه اون مدرسه نمی رم.:ws46: رفتم مدرسه دولتی تا دیپلمم هم دیگه هیچ وقت مدرسه غیرانتفاعی نرفتم. :icon_pf (34):

  • Like 16
لینک به دیدگاه

اول راهنمايي بودم يه معلمي داشتم شكل نقاله بود شكمش خيلي گنده بود . امتحانات آخر ترم برا امتحان علوم تجربي اون مراقب بود . اين بيچاره رفته بود رو نيمكتا و از رو اونا ميومد و ميرفت

 

اينقد اينور و اونور پريد يه جا واستاد و خسته شد اونم كجا بالا سر من . منم كتابو در آوردم و قشنگ گذاشتم رو پاهام و همه سوالا رو در آوردم و نوشتم تنها جايي هم كه از آخ معلم ميديدم شكمش بود :ws28:

  • Like 18
لینک به دیدگاه
:ws28:

نه دیگه تو از بیخ ویرونی(خانه از پایبست ویران است،درست گفتم؟):ws3:

:ws3::ws3:

خاطرم بر میگرده به 5 سالگیم

من فکرمیکردم کسایی که نماز میخونن صدای اطرافشون رو نمیشنون اخه هر وقت مامانمو سر نماز صدا میکردم جواب نمیداد یه بار که مامانم داشت نماز میخوند داداشم حسابی رو اعصابم بود بخاطر همین رفتم یه سیخ گذاشتم رو گاز داغ شد بعد افتادم دنبال داداشم اولین بار که سیخو چسبوندم به تنش شروع به گریه گرد داشتم دنبالش میکردم که بازم بچسبونم بهش یهو پخش زمین شدم دیدم مامانم افتاد بجونم تا میخوردم منو زد بهش گفتم مگه تو صدای مارو میشنیدی گفت مگه فکر کردی من کرم

باز هم جای شکرش باقیه سیخ رو بهش چسبوندی به چشمی شکمی و جاییش فرو نکردی

  • Like 10
لینک به دیدگاه

یه بار پسر عموم اومده بود خونمون بعد خیلی قد گیری در میاورد خلاصه با دادشم گفتیم چیکار کنیم بادش بخوابه اون موقع حیاط خونمون خاکی بود داداشم اونو خوابوند زمین منم ببخشید گلاب به روتون جیش کردم رو سر صورتش

اون موقع 7 سالم بود

  • Like 9
لینک به دیدگاه
یه بار پسر عموم اومده بود خونمون بعد خیلی قد گیری در میاورد خلاصه با دادشم گفتیم چیکار کنیم بادش بخوابه اون موقع حیاط خونمون خاکی بود داداشم اونو خوابوند زمین منم ببخشید گلاب به روتون جیش کردم رو سر صورتش

اون موقع 7 سالم بود

:ws47::ws47::ws47::ws47:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
یه بار پسر عموم اومده بود خونمون بعد خیلی قد گیری در میاورد خلاصه با دادشم گفتیم چیکار کنیم بادش بخوابه اون موقع حیاط خونمون خاکی بود داداشم اونو خوابوند زمین منم ببخشید گلاب به روتون جیش کردم رو سر صورتش

اون موقع 7 سالم بود

اونوقت میگه علی چرا شیطونه :icon_pf (34)::w00:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

اون وقتا كه ابتدايي بودم خيلي شيطون بودم مثه هميشه . يه همسايه داشتيم شيفت مخالف ما بود هر روز كه اين از مدرسه بر ميگشت من و داداشم ميرفتم بالا پنجره و يه سطل آب دستمون ميگرفتيم تا ميرسيد به لب پنجره سطل آب رو خالي ميكرديم روش اين اقا خنگه هم به فكرش نميرسيد فرداش كه قراره دوباره اين بلا سرش بياد از اونور رد بشه

  • Like 9
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...