رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

زیباترین جنبه زندگی موقتی بودن آن است

هر لحظه ممکن است دم آخر باشد

واین یک هیجان و سرزندگی است

تا دوست ها و دوستی ها را به اندازه هر نفسی

که استنشاق می کنیم غنیمت شمریم

لینک به دیدگاه

دوست دارم یک شبه هفتاد سال پیر شوم

 

در کنا خیابانی بایستم و...

 

تو مرا بی آنکه بشناسی از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی...

 

هفتاد سال پیر شدن یک شبه

 

به حس گرمی دست های تو

 

هنگامی که مرا عبور می دهی بی آنکه بشناسی ام

 

می ارزد...

لینک به دیدگاه

گـاهی اگـر تـوانـستی ...

 

اگر خواستـی ...

 

اگر هنـوز نـامی از مـن

 

در سر داشتـی نـه در دل!

 

در كـوچه ی تـنهایـی ِ مـن

 

قـدمی بـگذار ...

 

شلوغـی ِ كـوچه ظـاهریـست

 

نتـرس ...

 

بیــا، نـگاهی پـرت كن و بـرو

 

همیــن ...

 

آخـر من دگـر

 

شکستـنم حتـمیسـت!

 

/همیــن/ ...

لینک به دیدگاه

اگر این گلایه های بغض آلود نبود

 

اگر این قلم معصومانه به به یاری ام نمی شتافت

 

اگر این لوح سپید کاغذ مظلومانه به دادم نمی رسید

 

 

اگر این واژه ها دستان بی پناهم را به تصرف خودشان در نمی آوردند

 

اگر این مرثیه های عاشقانه آرامم نمی کردند

 

دیگر نازنینی وجود نداشت که از غم هجران تو

 

با روزگار

 

با سرنوشت

 

سخن بگوید و خداوند مدد بخواهد...

لینک به دیدگاه

همه میپرسند

چیست در زمزمه مبهم آب

چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها

چیست در کوشش بی حاصل موج

چیست در خنده جام

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به این خلوت خاموش کبوترها

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو میاندیشم

لینک به دیدگاه

خــــــــــــــــــودم قـــــــــــبول دارم کهــــــــــــــنه شده ام!!!!!

 

آنـــــــــــقدر کهــــــــنه که میـــــــــــشود روی تــــــنم یادگاری نوشـــــــــت.....

 

بنویــــــــــس و بـــــــــرو......!!!!

لینک به دیدگاه

نــپـــرس

 

هیــــچ نپــــرس از دلــــم

 

هـــمــین " چـــه خبــــر "

 

هـــمــین " چـــه میکنـــی ایـــن روزهــا "

ســـوال بـــدی اســت !

لینک به دیدگاه

[h=6]فک کن حالا یه جمله هم نوشتیم و دو هزار تام لایک خوردیم ...[/h][h=6]

با اونا که میخواستیم دوستمون داشته باشن و ندارن چیکار کنیم..؟؟؟[/h][h=6]

فک کن 100 نفرم توی این دنیای مجازی اددت کردن........[/h][h=6]

با فراموش شدنت توی این روزگار نامرد میخوای چیکار کنی...؟؟؟[/h][h=6]

فک کن چندین ساعتم با هزار نفر چت کردی و غش کردی از خنده و این وسطا مجازی عاشقشم شدی...بوسشم کردی.......[/h][h=6]

... تلخیه بعد از خاموش کردنِ نوت بوکت و سکوت اتاقت و کجای دلت جا میدی.............. :|[/h]

لینک به دیدگاه

 

פֿבآیـــــــــآ ....

 

مے פֿواهمـــــــــ اعتــــــــراف ڪُــــــنَـҐ !

 

בیگـــر نمے توآنــــَمـــ؛ פֿωتـــہ اَمـــــــــ ....

 

مــَטּ اَمآنتـــــــــ בآر خوبے نیـωـتـҐ ،

 

"مًـــــرآ" از مـטּ بگیر .... مآلہ פֿوבتـــــــ !

 

مــَטּ نمے تــًوانــَم نگهشــ בارҐ .

لینک به دیدگاه

آدَمـای دِلـتـَنـگــــــ

 

یــﮧ وَقـتـایـے کــﮧ خـیـلـے بــِهشـوטּ خــوش مـے گــذَره وَ مـے خــَنـدَטּ

 

یــِهـو سـرشـونــو بــَرمـے گــَردونــَטּ اون وَرے

 

یــِکـَمــــ ثــابــِتــــــ میـشَـטּ

 

یــَواش یــَواش چــِشـاشـوטּ پــُر اَشـکـــــــ میـشــﮧ

لینک به دیدگاه

می دانی؟

 

یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

 

تعطیل است

 

و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

... ... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

 

به آسمان خیره شوی

 

و بی خیال سوت بزنی

 

در دلت بخندی به تمام افکاری که

 

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

 

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

 

حسين پناهي

لینک به دیدگاه

با من بخوان ... در باغِ رازناک عشق

 

تا سَبزه ی لطیف دلم را

 

در زیر پای صدایت بِگُسترم

 

خانه ی تو .... اَندیشه و اِحساس من است

 

اِحساس من ...

 

گیتاری است که پَرنده را می نَوازد

 

و اَندیشه ام ...

 

پَنجه ای ؛ که سیمها را از هم می گُسلد

 

خانه ی من ...

 

تَمام جهان است با سَقفِ نیلیَش

 

من اَما ... بی تو زیستن نتوانم

 

اِی مَعبرِ هوا و بهاران

 

بُگذار این پنجره گُشاده بماند

 

با من بخوان

 

که غیرِ مَرهم ِ آوازِ آبیت

 

زخمِ سکوتِ مرا هیچ نغمه ای درمانِ درد نیست

 

با من بخوان

 

تا حِس کنم ؛ لبریز از ترانه شدم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...