رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

چه آغازي

چه انجامي

چه بايد بود و بايد شد

در اين گرداب وحشت زا

در اين گرداب وحشت زا

 

چه اميدي

چه پيغامي

كدامين قصه شيرين

براي كودك فردا

براي كودك فردا

 

زمين از غصه مي ميرد گل از باد زمستاني

شعور شعر ناپيدا در اين مرداب انساني

همه جا سايه وحشت همه جا چكمه قدرت

گلوي هر قناري را بريدند از سر نفرت

 

بجاي شستن گلها به باغ سبز انساني

شكفته بوته آتش نشسته جغد ويراني

 

چه آغازي

چه انجامي

چه بايد بود و بايد شد

در اين گرداب وحشت زا

در اين گرداب وحشت زا

 

كه مي گويد كه مي گويد

جهاني اين چنين زيباست

جهاني اينچنين رسوا

كجا شايسته روياست

 

چه آغازي

چه انجامي

چه اميدي

چه پيغامي

سوالي مانده بر لبها

كه مي پرسم من از دنيا

 

به تكرار غم نيما

كجاي اين شب تيره

بياويزم بياويزم

قباي ژنده خود را

قباي ژنده خود را

 

كجاي اين شب تيره

بياويزم بياويزم

قباي ژنده خود را

قباي ژنده خود را

 

كجاي اين شب تيره

بياويزم بياويزم

قباي ژنده خود را

قباي ژنده خود را

  • Like 1
لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان
ممنون:ws44:

گریه نکن دم سحر . حال میگیری ها .منم گریه میکنم تازه مامی جونم هم خونه نیست خیلی هم براش دلتنگم :w165:

لینک به دیدگاه

از آن شبی که پریدی ز آشیانه ی من

صدای گریه بلندست از ترانه ی من

قرار بخش دلم، یاد لحظه لحظه ی توست

ستاره های شبم ، اشک دانه دانه ی من

به هر بهانه که باشد به گریه روی آرم

غم فراغ تو هم، بهترین بهانه ی من

مگر ز خاطر افسرده ام توانی رفت؟

که بوی عطر تو دارد هوای خانه ی من

همیشه شانه ی من زیر بار منت توست

از آنکه ریخت شبی زلف تو،به شانه ی من

منم پرنده ی بی جفت بیشه های سکوت

بیا که نغمه برآری ز آشیانه من

به عشق،شهره ی شهرم که از عنایت دوست ـــ

ز هر لبی شنوی شعر عاشقانه ی من

  • Like 2
لینک به دیدگاه

پیراهن چار خانه

 

خانه های زیتونی خیال مرا ویران کرده اند

 

بیا تا در یکی از خانه های پیراهن چارخانه ات زندگی کنیم...

من اینجا تنهای تنها هستم

کارت سوختم خالی خالیست

دلم گر...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من نمیخواهم بپندارم تو خوابی بوده ای

در گمان آسمانم ، آفتابی بوده ای

تا که با طعم زلالت کام ذهنم تازه است

چون به خود گویم : تو رویای سرابی بوده ای ؟

تا نگارین است از تصویرهایت خاطرم

چون کنم باور که تو نقش بر آبی بوده ای ؟

مثل غصه ، عینی و ملموس و جان داری ، تو کِی

قصه ای موهوم و بی جان از کتابی بوده ای ؟

دیگران هم بوده اند ای دوست در دیوان من

ز آن میان تنها تو اما شعر نابی بوده ای

مثل لبخندی گریزان ، پیش روی دوربین

لحظه ای بر چهره ی اشکم نقابی بوده ای

جرعه ای جانانه با کیفیت خُم خانه ای

مایه ی یک عمر مستی را شرابی بوده ای

چون که میسنجم تو را با آنچه در من بوده است

خانه ای آباد در شهر خرابی بوده ای

در دل این کوه ، این کوهی که نامش زندگی ست

ناله هایم را طنینی ، بازتابی بوده ای

از تمام آن چه با معیار من سنجیدنی ست

عشق من ، تنها تو دلخواه انتخابم بوده ای

تا که رمز عشق را از هر کسی پرسیده ام

هم تو در خورد سوال من ، جوابی بوده ای

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

دام بگذاری اسیرم ‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

 

تا ابد دور تو می‌گردم ‌، بسوزان عشق کن‌

ای که شاعر سوختی‌ ، پروانه می‌خواهی چه کار؟

 

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

 

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ

در دل من قصر داری‌ ، خانه می‌خواهی چه کار؟

 

خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه

یک نفر

همیشه یک نفر نیست

یک نفر گاهی همه است

شاید حالا بتوانی بفهمی

وقتی غروب یک روز تعطیل

دلم برای تو تنگ می شود

چه دلتنگی عظیمی را

به دوش می کشم...

رویا شاه حسین زاده

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد

 

 

ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد

 

 

زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توست

 

 

دیده فتح ابد عاشق جولان تو باد

 

 

ای که انشا عطارد صفت شوکت توست

 

 

عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد

 

 

طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد

 

 

غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد

 

 

نه به تنها حیوانات و نباتات و جماد

 

 

هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

عشقی به من بده که مرا سازد

همچون فرشتگان بهشت تو

یاری به من بده که در او بینم

یک گوشه از صفای سرشت تو

یک شب ز لوح خاطر من بزدای

تصویر عشق و نقش فریبش را

خواهم به انتقام جفاکاری

در عشقش تازه فتح رقیبش را

آه ای خدا که دست توانایت

بنیان نهاده عالم هستی را

بنمای روی و از دل من بستان

شوق گناه و نقش پرستی را

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آه ... مورچه‌ها

مورچه‌های غمگينِ من!

 

 

چقدر عکس، آشغال، کلمه، حرف

چقدر چَرت و پَرتِ دُرُست

دشنام‌های دلنشين

دو رويیِ بی ريا

روزنامه‌های صبح

روزنامه‌های عصر

چه عناوينِ آبرومندی

چه خبرهای خالصی

چه آرامشی دارد اين قيلوله

قيلوله‌ی خُمار

در سايه‌سارِ چتری از عقرب، عقربِ کور.

همه چيز عالی، دُرُست، بی‌نظير و مزخرف است،

اين وسط

فالگيرهایِ ناکسِ خوشْ‌خيال هم

فقط اميد می‌فروشند

بخت، باران، سفر، سکه و

صحبت‌های کهن سالِ البته ...!

البته به زودی اتفاقی رُخ خواهد داد

مورچه‌ها غمگين‌اند

فواره‌ی حوضِ بزرگِ بالای شهر،

فرشته‌ها، عمله‌ها، روسپی‌ها،

و ظهرِ دوشنبه، هفتم خرداد ...!

 

 

لطفا سايه سارِ همين چند سطرِ ساده را

سانسور نکنيد.

يکی از نويسندگانِ مايل به عهدِ اتابکان

خواب ديده است

خداوند او را از قزوين به ری خواهد رساند

و در کتاب مقدس آمده بود

نان ارزان است هنوز

کلمه ارزان است هنوز

کتاب ارزان است هنوز

و زندگی

و دشنام، دو رويی، و اجازه بدهيد

عرض خواهم کرد

همه‌ی آن حقيقتِ لوس بی‌مزه همين است

ايرانيان هرگز در زندگی دروغ نمی‌گويند.

پس پای صندوق‌های رای زانو خواهيم زد

به نام پدر، پسر و روح‌القدس ...!

آمين!

مورچه‌های غمگينِ من!

آمين!

 

 

(پس فالگيرِ بزرگ

از مسندِ آفتاب به زير آمد

و خطاب به خرمگسِ خسته گفت:

دريغا که در اين درازنایِ بی‌دليل

آدمی تولدِ خويش را

تنها در وحشتِ گريه آغاز می‌کند!)

و روزنامه‌ها نوشتند

در زندگی

هرگز حق با هيچ کسی نبوده است

و اگر آدمی می‌توانست

تنها به قدرِ شبتابی، شريکِ روشنايی شود

ديگر نيازی به عناوين آبرومند و

اخبارِ خالصِ روزگارِ خويش نداشت.

 

 

خوش باشيد مورچگانِ غمگينِ من!

جهان را

تنها برای فحاشانِ بی‌شرف آفريده‌اند.

 

سید علی صالحی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

سوز عشق تو چون گرم التهاب شوم

چو شمع شعله کشم آنقدر که آب شوم

 

هزار چشمه نور از تو در دلم جاريست

به کهکشان روم و رشک آفتاب شوم

 

تو ای سلاله خورشيد ذره پرور باش

مباد آنکه چو زلفت به پيچ و تاب شوم

 

مشام من ز گل روی خود معطر کن

که با نسيم سبک سير هم رکاب شوم

 

به شوق چشمه وصل تو آمدم ، مپسند

که درکويرغمت خسته از سراب شوم

 

کنون که دامنم زاشک شوق لبريزست

بیا که من ز وصال تو کامياب شوم

 

هزار شکوه ناگفته در دلم باقیست

ولی چو لب به سخن آوری مجاب شوم

 

من و غلامی درگاه مهدی موعود

که با شنيدن نامش در انقلاب شوم

 

در آن حریم که نامحرم است مهر منیر

کیم که ذره ناچيز آن جناب شوم

 

به گرد شعله چو پروانه سوختم ای دوست

بدین امید که از عاشقان حساب شوم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

رندان سلامت می کنند

جان را غلامت می کنند

مستی ز جامت می کنند

مستان سلامت می کنند

 

غوعای روحانی نگر

سیلاب طوفانی نگر

خورشید ربانی نگر

مستان سلامت می کنند

 

ای آرزوی آرزو

آن پرده را بردار از او

من کس نمی دانم جز او

مستان سلامت می کنند

 

آن دام آدم را بگو

وان جان عالم را بگو

آن یار و همدم را بگو

مستان سلامت می کنند

 

ای ابر خوش باران بیا

وی مستی یاران بیا

وی شاه طراران بیا

مستان سلامت می کنند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نیامدنت را به فال نیک می گیرم

از کجا معلوم

که می آمدی و خنده هایت

شبیه خنده های نامردان نشده بود؟

از کجا

که می آمدی و دست هات

به جای بوی نوازش من در خواب

بوی اسکلت هایی که هنوز نمرده اند نمی داد؟

به نیامدنت ادامه بده

شبی که رفتی

حسابی ماه بودی

از کجا که شبی که خدایی نکرده برمی گردی

ماه را زیر قدم های تند هوس آلودت

شکنجه نکرده باشی؟

 

مهدیه لطیفی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

3yrd0jp2.jpg

 

همه رفتن‏‏،کسی دور و برم نیست…

چنین بی کس شدن در باورم نیست…

اگر این آخر و این عاقبت بود…

به جز افسوس هوایی در سرم نیست…

همه رفتن کسی با ما نموندش

کسی خط دل ما را نخوندش…

همه رفتن ولی این دل ما را

همون که فکر نمی کردیم سوزوندش

چه حاشا، تقه ای بر در نخورده!

که آیا زنده ایم یا جون سپرده!!

چه حاشا صحبتی حرفی کلامی…

که جز رفته پایین ما نمرده….

عجب بالا و پایین داره دنیا…

عجب این روزگاز دلسرد با ما

یک روز دور و برم صد تا رفیق بود

مرا امروز ببین تنهای تنها….

خیال کردم که این گوشه کنارا، یکی داره هوای کار ما را

یکی هم این میون دلسوز ما هست….

نداره آرزو ، آزار ما را

عجب بالا و پایین داره دنیا

عجب این روزگاز دلسرد با ما

یک روز دور و برم صد تا رفیق بود

مرا امروز ببین تنهای تنها….

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...