mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ منتظرت می مونم...تا امنیت تنفس توفان عشق منتظرت می مونم... تا سکون پرستوهای مهاجر منتظرت می مونم... تا شنیدن آوای حزین قوی دل سپرده به دریا منتظرت می مونم... تا درک صمیمیت حزن از نوای دلگسل موسیقی منتظرت می مونم... تا طلوع صبح ماندن با گل وشمعی چشم به راهت منتظرت می مونم... تا حضور رویای جایی خالی کنارت تو جاده های تنهایی منتظرت می مونم... بیش تر از حقانیت معنویتی که در لفافه ی دین گم شده منتظرت می مونم... تا حضور بی خیالی خالص تو و بی قراری همیشگی من منتظرت می مونم... تا تداوم جاری شدن مه در عریانی قله های خلوت دیدار منتظرت می مونم... تا درک هیجان روح از یافتن معنای عشق لابه لای ابیات مولانا،عطار... منتظرت می مونم... تا تزکیه روح با ترنم خوش موسیقی اشعار حافظ، سعدی ،مولانا ،قیصر و ... منتظرت می مونم... تا اثبات آفرینش ستاره ها برای شمارش ثانیه های انتظارشب های بی تو منتظرت می مونم... تا طراوت عطرآگین نارنج در فضای باغ تنهایی و دل سپردن به حسرتی شیرین 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ گــــــــــــــــــــــــ ـاهی اونقدر دلتنگ میشی ... که فقط میخواهی ببینیشـ.... حتی با دیگریـــــــ ..! 6 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ دوباره خوابت را دیدم درست مثل همیشه نامهربان. از من بیزاری قبول... چرا هر شب اثباتش میکنی.. 3 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ یه وقــــتایی که دلت گــــرفته، بغض داری، آروم نـیستی، دلت بـــراش تـنگ شده حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری به یــاد لحظه ای بیفت کـه اون هــمه ی بی قــــراری هــای تــــو رو دیــــــد، امـــــــا چـشمـاشـو بست و رفــت. . . 4 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ وقــــــــتی گنـــــــــد زدى به زنـــــدگــــِی طــــــرف ، حداقــــــل وقـــــتِ رفــــــتن ، دهــــنِتو بــــــــبند ، نگــــــو قسمــــــت نشــُــــــــــــــد!!!! 4 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ نتـــــــــرس . . . اگـــــــر همــــــــ بخـــــواهمــــــــ از ایـــن دیــــــــوانـه تـر نمیــشومـــــــــ ! گفـــــته بودمــــــــ بی تـــو سخــــت میگــــــذرد بـی انـصـافــــــــ ! حـــــرفمــــــ را پس میگــیرمـــــــــ بــی تــــــو انگـــــــار اصـلا نمـیگــــــذرد 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ دلم تنگ شده به شدت برای اون سالها حاضرم نصف عمرمو بدم برگردم به اون زمان . 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ [h=5]اگر مانده بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم اگر مانده بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم اگر با تو بودم به شبهای غربت که تنها نبودم اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم[/h] 4 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ خسته ام از تظاهر به ایستادگی از پنهان کردن زخم هایم زور که نیست ! دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....! ............اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا...! چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟؟! خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی ..... میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی ..... 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ این روزها آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست که رخت های دلتنگیم را فرصتی برای خشک شدن نیست 3 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ خَنــدهـ امـ میگیـرد وقتـی پَـس از مـدت هــا بـی خبــری بـی آنکــه ســراغـی از ایـن دل ِ آواره بِگیــری مـی گــویـی : [ دِلــَمـ بـَرایـتـ تَنــگ اَســت ] یــا مـَـرا بــِه بــازیــ گـِــرفتــه ای یـــا مَعنــی واژه هــایـتــ را خــوبــ نِـمی دانـی " دِلتنگــــی " ارزانـــی خـــودتـــ 2 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ ایــن روزهـــا همــه بــه مــن دلـتــنـــگــی هــدیــه مـی دهنــد لطفـــا آتــش بــس اعــلام کــنید! بــه خـــدا تمــــامـ شــد دلـــــــــــم…! 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۱ دلم تنگ نمی شود.... هر روز تمرین می کنم تا سایزش یکسان بماند! 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۱ تو غریبه با حقایق... تو غريبه با حقايق، من با سر تا پاي حرفات حرفات آيه هاي من نيست، واسه من كوچيكه دنيات من مي خوام قصه نخونم، تو مي خواي قصه ببافي هر كسي با اعتقادش، ديگه كل كل واسه ي چي من با تو حرفي ندارم وقتي حرفا بي نتيجه ست تو با سفسطه عجيني، همه حرفات يه دسيسه ست من تحملم زياده اما دنياتو نمي خوام تو جهنمم كه باشم با تو من بهشت نميام دنبال آرامشم من ولي انگار نمي ذاري برو بي خيال من شو، چيزي كه مي خوام نداري 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۱ بهانه دلم بهانه تورادارد تورا که جای جای وجودم رخنه کردی! دلم حضورو ظهور تو رامی طلبد تورا که خودِ من بودی خودِخودم..... دلم درتب وتاب عشق تو می سوزد دروادی ناکجا آباد حسرت ها وآرزوها در قصبه ای دورافتاده درتُرکستان خیال یادونام تو چون کورسویی ضعیف تنهاروشنایی چشم نابینای دل من است چشمانم نوری را حس کرد ! ولی کوتاه...... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۱ سکوت اگه یه روزی یه جایی باهم رو در رو شیم ، نگاهمون به هم بیفته، نه سرت داد میزنم نه میام باهات دعوا می کنم... فقط سکوت میکنم وسکوت ... تو چشمات نگاه میکنم....میدونم که طاقت اینو نداری و صورتتو برمیگردونی ... یادته... هر بار که دعوامون میشد و بی مهریتو میدیدم ، فقط سکوت میکردم و این تو بودی که سرم داد میزدی...تو بودی که قلبم رو ازم گرفتی و پاره پاره تحویلم دادی...و من فقط سکوت میکردم حالا من دیگه پیش تو نیستم و از این بالا دارم نگاهت میکنم.... این تویی که اومدی پیش من...حالا که اومدی اشک نریز ...طاقتشو ندارم لباسات پر خاک شده... ببین من خیلی حرفها باهات دارم ...خیلی پرم ....ولی تو صدامو میشنوی؟؟؟؟ چی واست باقی موند؟؟؟؟ هیچی ...جز همون سکوت همیشگی 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۱ باز شب شد چقدر تنهایم گفته بودی شبی می ایم باز شب شد و از پنجره ام همچنان تو را می پایم کنج این پنجره ها شب و همه شب منم و گریه و های هایم پشت این پنجره ها تا به سحر پنجه بر پیکر شب می سایم بیهوده نکند عمر خود را پشت این پنجره می فرسایم بیهوده تکرار شود قصه چشم راهی هایم باز چون دیشب و شب های دیگر می روم پنجره را بگشایم باز شب شده 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۱ زماني خنده هايت آشنا بود براي زخمهاي من دوا بود ميان اين همه آيينه و سنگ شکستن ابتداي ماجرا بود کسيکه دستهايش راتکان داد نگاهش ساده وبي ادعابود قدم ميزد ميان عطر گلها کسيکه سرنوشتش مثل ما بود کسيکه ساده وهمرنگ درياست به چشمان سياهت مبتلا بود 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۱ پیش تر ها بیش از این از عشق گفته بودم . اکنون چرا ساکتم ؟؟احساس می کنم که ذره ذره ی بدنم اسیر سکونی وحشتناک است ! اکنون که در کنارت هستم چرا؟؟اکنون که در تو گمم چرا؟؟ چرا نمی توانم تمام آن چه هست را به تو بنمایانم ؟ انگار نه انگار که تمام وجودم دیوانه ی توست و من به تو چه می گویم !فقط همین دوستت دارم ساده را !! 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۱ همیشه سردیه دستش مرا فراری داد و جای قلب پر از عشق و آتش من را به قلب کوچک و مدهوش یک قناری داد سفر نرفته قناری خدای عاشق شد!! و پای خسته ی من را که زائر دل بود برید از در خانه...به آب جاری داد!! تمام عمر پر از سختی مرا برداشت شروع کرد به رفتن میان حادثه ها سرک کشید درون دنائت و پستی به راحتی دل من را به دست یاغی داد به انتهای حقیقت که داشت بر میخورد هنوز گوشه ای از هستی مرا میبرد ولی اجل که ازو هم سیاه دل تر بود گرفت جانش و روحش به دست باقی داد!! 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده