رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟

 

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

 

چه خواهد ساخت ؟

 

ولی بسیار مشتاقم ،

 

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

 

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

 

و او یکریز و پی در پی ،

 

دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ،

 

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .

 

بدین سان بشکند در من ،

 

سکوت مرگ بارم را

  • Like 7
لینک به دیدگاه

شد عرصه زمین چو بساط ارم جوان

 

از پرتو سعادت شاه جهان ستان

 

 

خاقان شرق و غرب که در شرق و غرب اوست

 

صاحب قران خسرو و شاه خدایگان

 

 

خورشید ملک پرور و سلطان دادگر

 

دارای دادگستر و کسرای کی نشان

 

 

سلطان نشان عرصه اقلیم سلطنت

 

بالانشین مسند ایوان لامکان

 

 

اعظم جلال دولت و دین آنکه رفعتش

 

دارد همیشه توسن ایام زیر ران

 

 

دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک

 

خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان

 

 

ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین

 

شاهی که شد به همتش افراخته زمان

 

 

سیمرغ وهم را نبود قوت عروج

 

آنجا که باز همت او سازد آشیان:icon_gol:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

شبیه اول اسم تو شده

هم آهنگ توست

به آخر تو هم می رسد

اما او

زمین را نقاشی می کند

تو در من نقش می زنی

[TABLE=align: left]

[TR]

[TD=width: 610][/TD]

[/TR]

[TR]

[TD][/TD]

[TD][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

چقدر زندگی رنگارنگ است

درست شبیه پنجره ای

که این سوی تو بایستد .

:icon_gol:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دوباره پاییز...

دوباره مهر...

دوباره هجدهمین روز ...

دوباره نقاب...

دوباره دلتنگی...

اما اینبار بدون تو...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

برو...

لیاقت می خواهد واژه " ما " شدن،

لیاقت می خواهد "شریک " شدن...

تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروزت؛

من خوشم به خلوت تنهایی ام...

تو بخند به امروز،

من میخندم به فرداهایت...

تو برو...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دلـــهایم...

 

برایت تنگ شده اند!

 

آخر تو که نمیدانی ،

 

برای فراموش کردنت دو دل شده ام....

 

حالا هردوتاشون برای تو، تنگ شده...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!

به رفتن ک فکر می کنی

اتفاقی می افتد که منصرف می شوی…

میخواهی بمانی،

رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی!

این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است

  • Like 4
لینک به دیدگاه

این روزها چترت را همراه داشته باش؛ پر از بغضند...خیس می شوی...

قاصدک های اطرافت را می گویم!

 

.

.

.

بهانه هایم را برایت فوت کرده ام..

 

گوش ِشان می کنی؟

 

قاصدک های اطرافت را می گویم : "دلش که تنگ می شود بهانه گیر می شود!"

آری : دلم که تنگ می شود بهانه گیر می شوم...

 

 

ثمر شمس

  • Like 7
لینک به دیدگاه

خَسته اَم

بَس کهٍ پنهآن کَردَم

دُوست دآشتنَــــت رآ

مَن بدهکآرَم بهٍ دلَم

بخآطرٍ تَمآم لَحظه هآیی کهٍ

مَحکومَش کَردم بهٍ سُکوت...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ميـــدانـــم از خـــود خـــواهــي اســــت ؛

 

کـــه تـــو را بــــراي خــــود مي خـــواهــــم ...

 

و تـــو هـــم آنقــــدر رئــــوفــــي

 

کـــه خـــود را متعــلـــق بـــه همـــه ميــــدانـــي ... !!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

چه قدر خوب می شد اگـــــــر ....

 

یک بـار ... فـقـط یکبـار

 

آسمـــــان به زمیــــــــن بیـایـد !

 

تـا وقتـی اشـک می ریـزم ...

 

نـگوینـد :

 

" مگه آسمـون به زمیـن اومـده ؟؟! "

  • Like 7
لینک به دیدگاه

water-lily-1.jpg

 

مانده تا برف زمین آب شود

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر

ناتمام است درخت

زیر برف است تمنای شناکردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات

مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه ام

مانده تا مرغ سرچینه ی هذیانی اسفند صدا بردارد

پس چه باید بکنم

من که در لخت ترین موسم بی چهچهه سال

تشنه زمزمه ام ؟

بهتر آن است که برخیزم رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...