رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟

 

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

 

چه خواهد ساخت ؟

 

ولی بسیار مشتاقم ،

 

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

 

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

 

و او یکریز و پی در پی ،

 

دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ،

 

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .

 

بدین سان بشکند در من ،

 

سکوت مرگ بارم را

لینک به دیدگاه

شد عرصه زمین چو بساط ارم جوان

 

از پرتو سعادت شاه جهان ستان

 

 

خاقان شرق و غرب که در شرق و غرب اوست

 

صاحب قران خسرو و شاه خدایگان

 

 

خورشید ملک پرور و سلطان دادگر

 

دارای دادگستر و کسرای کی نشان

 

 

سلطان نشان عرصه اقلیم سلطنت

 

بالانشین مسند ایوان لامکان

 

 

اعظم جلال دولت و دین آنکه رفعتش

 

دارد همیشه توسن ایام زیر ران

 

 

دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک

 

خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان

 

 

ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین

 

شاهی که شد به همتش افراخته زمان

 

 

سیمرغ وهم را نبود قوت عروج

 

آنجا که باز همت او سازد آشیان:icon_gol:

لینک به دیدگاه

شبیه اول اسم تو شده

هم آهنگ توست

به آخر تو هم می رسد

اما او

زمین را نقاشی می کند

تو در من نقش می زنی

[TABLE=align: left]

[TR]

[TD=width: 610][/TD]

[/TR]

[TR]

[TD][/TD]

[TD][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

چقدر زندگی رنگارنگ است

درست شبیه پنجره ای

که این سوی تو بایستد .

:icon_gol:

لینک به دیدگاه

برو...

لیاقت می خواهد واژه " ما " شدن،

لیاقت می خواهد "شریک " شدن...

تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروزت؛

من خوشم به خلوت تنهایی ام...

تو بخند به امروز،

من میخندم به فرداهایت...

تو برو...

لینک به دیدگاه

گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!

به رفتن ک فکر می کنی

اتفاقی می افتد که منصرف می شوی…

میخواهی بمانی،

رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی!

این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است

لینک به دیدگاه

این روزها چترت را همراه داشته باش؛ پر از بغضند...خیس می شوی...

قاصدک های اطرافت را می گویم!

 

.

.

.

بهانه هایم را برایت فوت کرده ام..

 

گوش ِشان می کنی؟

 

قاصدک های اطرافت را می گویم : "دلش که تنگ می شود بهانه گیر می شود!"

آری : دلم که تنگ می شود بهانه گیر می شوم...

 

 

ثمر شمس

لینک به دیدگاه

ميـــدانـــم از خـــود خـــواهــي اســــت ؛

 

کـــه تـــو را بــــراي خــــود مي خـــواهــــم ...

 

و تـــو هـــم آنقــــدر رئــــوفــــي

 

کـــه خـــود را متعــلـــق بـــه همـــه ميــــدانـــي ... !!

لینک به دیدگاه

چه قدر خوب می شد اگـــــــر ....

 

یک بـار ... فـقـط یکبـار

 

آسمـــــان به زمیــــــــن بیـایـد !

 

تـا وقتـی اشـک می ریـزم ...

 

نـگوینـد :

 

" مگه آسمـون به زمیـن اومـده ؟؟! "

لینک به دیدگاه

water-lily-1.jpg

 

مانده تا برف زمین آب شود

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر

ناتمام است درخت

زیر برف است تمنای شناکردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات

مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه ام

مانده تا مرغ سرچینه ی هذیانی اسفند صدا بردارد

پس چه باید بکنم

من که در لخت ترین موسم بی چهچهه سال

تشنه زمزمه ام ؟

بهتر آن است که برخیزم رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...