vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۸۹ تهران، همه ی چهارراها دور برگردان شده اند بر می گردی؟! 5 لینک به دیدگاه
Sabehat 1473 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۸۹ خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست جان درازی تو بادا که یقین میدانم در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه به من کم میکنی لطفی که داری این زمان یا نه گمان دارند خلقی کز تو خواریها کشم آخر عزیز من یقین خواهد شد آخر این گمان یا نه سخن باشد بسی کز غیر باید داشت پوشیده نمیدانم که شد حرف منت خاطرنشان یا نه بود هر آستانی را سگی ای من سگ کویت تو میخواهی که من باشم سگ این آستان یا نه نهانی چند حرفی با تو از احوال خود دارم در این اندیشهام کز غیر میماند نهان یا نه اگر زینسان تماشای جمال او کنی وحشی تماشا کن که خواهی گشت رسوای جهان یا نه 2 لینک به دیدگاه
Mitra 1723 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ فردا روز دیگری است كه بی تو بر عمر تلف شده افزوده می شود همین روزها روز رفتن از راه می رسد و من طوری از خیال تو گم می شوم كه انگار هرگز نبوده ام ... 2 لینک به دیدگاه
reyhan321 177 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ ايکاش می شد ؛ دلتنگی را بی ملاحظه ، فریاد زد و فرو نبرد بغض اسارت را ايکاش می شد ؛ بر بلندای آسمان آبی ، نگاهی می شدیم و قراری ، بی قراری دریای خروشان وجود را ايکاش می شد ؛ ابری می شدیم و رعدی و آنگاه دلتنگیمان را می باریدیم و قرار می گرفتیم وايکاش …. ... 2 لینک به دیدگاه
reyhan321 177 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ دلتنگ دیدار تو ام ای ماه شهر آرای من ای چشم های روشنت آیینه ی فردای من دلتنگ دیدار تو ام در گریه ها و خنده ها فریاد می دارم تو را ای قصه ی شب های من دلتنگ دیدار تو ام پر از عذاب و اشتیاق بازا و بر چشمم نشین ای خوشترین آوای من مستم و پر از التهاب در سایه ی این اشتیاق دورم نما از هستی و این درد جان فرسای من ایام دلگیر من از لمس خوشی مستور بود آرام کن قلب مرا روشن ترین دریای من ... لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد خار خندید و به گل گفت : سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت … ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بی رحمی آمد نزدیک گل سراسیمه ز وحشت افسرد … لیک آن خار در آن دست خزید و گل از مرگ رهید … صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت : سلام 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق وسکوت تو جواب همه مسئله هاست 4 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ هزار قاصدک روانه ات کردم باد امانت دار نبود یا تو نیامدی...! 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ بعد از سفري بيعشق از حادثه ميآيم با شوق تو ميرفتم بيوسوسه ميآيم يک قلب ترک خورده سوغات محبت بود پاداش دل ساده نيرنگ و خيانت بود من از تو چه سر بودم اي بينفس کمرنگ من حادثهي روزم، تو شب زدهي دل سنگ خاکستر جا مانده از فاجعهي ققنوس اندوه شب سربي در باور يک فانوس در عشق تو فرسودن پايان قشنگي بود مزد همهي خوبي افسوس دورنگي بود اي از غم من سرخوش، اشکم به يقين خشکيد محکوم عذابي تو در دايرهي تمديد لايقتر از اين بودم عشق تو حماقت بود يک عمر هدر رفته تاوان رفاقت بود 2 لینک به دیدگاه
کامیلا 422 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ این منم مسافر غزلهای ناتمام در اندوه ات از فراق ترانه ای ساخته ام خالی از خیال حضورت اینک از دوری باران چشمانت عمریست کویر خاطرم سوزان است. 2 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم تو نگرانم نشو !! همه چيز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی ! یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو ! یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن... و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم ! تو نگرانم نشو !! همه چيز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که بی تو بخندم..... یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....! یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو ! یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم .... و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم ! اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ... که چگونه.....! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ... و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم .... تو نگرانم نشو !! فراموش کردنت" را هيچ وقت یاد نخواهم گرفت 4 لینک به دیدگاه
reyhan321 177 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ صدایت در دلم شوری برانگیخت// همه اعمال و رفتارم به هم ریخت صدایت پاکی امواج دریاست// طنین انداز چون آوای صحراست به گرمی چون دل مردان عاشق// به نرمی چون گل و برگ شقایق صدایت خوشتر از صوت قناری است// مصّفاتر زهر باد بهاری است کلامت روشنی بخش وجودم// بود نامت همه ذکر و سجودم صدایت را بُوَد آهنگ دیگر// بخوان و بر دلم زن چنگ دیگر صدایت نغمه های عاشقانه است// صدایت باز خوان یک ترانه است صدایت نم نم باران پاییز// بسان چشمه ای صاف و دل انگیز تمام گفته هایت صاف و ساده است//کلامت را صفای جام باده است صدایت موج جاوید زمانه//برایم بهتر است از هر ترانه 4 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ من اينجا بس دلم تنگ است و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است بيا ره توشه برداريم قدم در راه بي برگشت بگذاريم ببينيم آسمان هركجا آيا همين رنگ است من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم ز سيلي زن، ز سيلي خور وزين تصوير بر ديوار ترسانم .... بيا اي خسته خاطر دوست ! اي مانند من دلكنده و غمگين! من اينجا بس دلم تنگ است بيا ره توشه برداريم قدم در راه بي فرجام بگذاريم..... 2 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ دیر بازی است ؛ که در گمشده ای گم شده ام ... کوره راهی از شک ؛ و پلی از تردید ... وحشتی از فردا ؛ و فروخورده بغضی ، نارس ... در فرازی به بلندای همه ، تنهایی ! من به تنهایی خود ؛ روزگاری است که عادت کردم ... " و به گم گشتگیم !" وحشتم از تردید ؛ از شکی است ؛ که به ضرب آهنگی ، " چینی نازک تنهایی را ؛ می شکند ..." من اگر می ترسم ؛ نه بدان روست ؛ که تردید مرا لرزانده ...! ... تا به دیروز ؛ نمازم به نیاز تو نبود ...! " ولی امروز ؛ که در گمشدگی ، گم شده ام ..." سجده گاهم شده تردید ؛ نمازم به نیاز تو و بند ؛ در چین ترک خورده تنهایی خود ..." چون که تردید ؛ به ضرب آهنگی ، " چینی نازک تنهایی را ؛ بشکسته ..." 4 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجیب عاقبت مرد؟ افسوس کاشکی می دیدم من به خود می گویم چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد 3 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاد. سنگ میانداختم بهشون. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقت قرار گذشت. نیومد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سرخم کرده داشت میپژمرد. طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم رو خالی کردم سرِ کلاغها. گل رو هم انداختم زمین، پاسارش کردم. گند زدم بهش. گلبرگهاش کنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقهی پالتوم رو دادم بالا، دستهام را کردم تو جیبهاش، راهم رو کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صداش از پشت سر اومد. صدای تند قدمهاش و صدای نفس نفسهاش هم. برنگشتم به رووش. حتی برای دعوا مرافعه وقهر.از در خارج شدم. خیابان رو به دو گذشتم. هنوز داشت پشتم میاومد. صدا پاشنهی چکمههاش را میشنیدم. میدوید صدام میکرد. اون طرف خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پشتم بهش بود. کلید انداختم در رو باز کنم، بنشینم، برم. برای همیشه.هنوز باز نکرده بودم که صدای بوق و ترمزی شدید و فریاد نالهای کوتاه ریخت تو گوشهام تو جونم. تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به رو افتاده بود جلو ماشینی که بش زده بود و رانندهش هم داشت تو سرِ خودش میزد. سرش خورده بود رو آسفالت، پوکیده بود و خون راه کشیده بود میرفت سمت جوی کنارِ خیابان. ترسیدم.دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم. مبهوت. گیج. منگ. هاج و واج نگاش کردم. توو دست چپش بستهی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نگام رفت موند رو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعت خودم را سکید. چهار و چهل و پنج دقیقه! گیج و درب و داغون نگاه ساعت رانندهی بخت برگشته کردم.اونم چهار و پنج دقیقه بود!! 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ از پس پرده نگاه کن مثل شطرنجه زمونه هر کسی مثل یه مهره توی این بازی میمونه یکی مثل ما پیاده یکی صد ساله سواره یک نفر خونه بدوشو یکی دوتا قلعه داره یک طرف همه سیاهو یک طرف همه سپیدن روبه روی هم یه عمره ما رو دارن بازی میدن اونا که اول بازی توی خونه تو و من پیش پای اسب دشمن مهره ها رو سر بریدن ببین امروزه همشون میونه شاه و وزیرن هنوزم بدون حرکت پشت ما سنگر میگیرن تاجو تخت شاه دیروز دره قلعشون نمیشد به خیالشون که این تاج سروشنه تا همیشه یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمیباخت تاجو از سرش تو میدون لشکر پیدانه انداخت اونکه مهره ها رو چیده اونکه ما رو بازی میده اونکه نه شاهه نه سرباز نه سیاهه نه سپیده 1 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ دروغ دیواریست که هر صبح آجرهایش را میچینی بنای بیحواس من ! در را فراموش کردهای آب تا گردنم بالا آمده آجرها تا گردنم بالا آمده آب بالا آمده من اما نمیمیرم من ماهی میشوم … 2 لینک به دیدگاه
Sabehat 1473 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۸۹ کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده