رفتن به مطلب

حس مرموز...


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 627
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

در کوچه پس کوچه های دیار دل ایستاده ام

به تماشا ، به نظاره

در جستجوی مسافری غریب

که در خاطره ها جا مانده

سراغش را از یادها و خاطره ها گرفتم

نسیمی گفت:

که در دیروز آرمیده است

اگر نشانی از او می خواهی

فردا در غروب خورشید

بر خلوت تنهایی خویش نهیب زن

شاید که بیدار شود

شاید.....

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بعد از تمام این باران ها

 

بعد از برف ها

 

حرف ها

 

حرف ها

 

تو خواهی آمد !

 

قول داده بودی

 

قول داده بودی ...

 

خاطرت هست ؟!...

 

  • Like 11
لینک به دیدگاه

باز کن پنجرهها را که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن میگیرد

و بهار

روی هر شاخه کنار هر برگ

شمع روشن کرده است

همه چلچله ها برگشتند

و طراوت را فریاد زدند

کوچه یکپارچه آواز شده است

و درخت گیلاس

هدیه جشن اقاقی ها را

گل به دامن کرده ست

باز کن پنجره ها را ای دوست

هیچ یادت هست

که زمین را عطشی وحشی سوخت

برگ ها پژمردند

تشنگی با جگر خاک چه کرد

هیچ یادت هست

توی تاریکی شب های بلند

سیلی سرما با تک چه کرد

با سرو سینه گلهای سپید

نیمه شب باد غضبنک چه کرد

هیچ یادت هست

حالا معجزه باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را

جشن میگیرد

خاک جان یافته است

تو چرا سنگ شدی

تو چرا اینهمه دل تنگ شدی

باز کن پنجره ها را

و بهاران را

باور کن ...24.gif

فریدون مشیری

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو که نیستی از خودم بی خبرم...

کی بیاد و کی بشه همسفرم؟

دل من از تو جدا نیس

این هوا بی تو هوا نیس

چی بگم از کی بگم وااااااااای

آخه غم یکی دوتا نیس...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

عشق تنها کار بی چرای عالم است

چه آفرینش بدان پایان می گیرد .

معشوق من چنان لطیف است

که خود را به (( بودن )) نیالوده است

که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد

نه معشوق من بود

  • Like 7
لینک به دیدگاه

هــــــیس ! صـــــــــــدایم نکن ...

بگذار چشـــــــــــمهایم بــــســــــته باشد ...

میخواهم این خـــــــواب را تا آخـــــــــر ببینم ...!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

وقتي عاشقم

 

سلطان جهانم

 

زمين و يكسره هر چه در آن است از آن من است

 

و سوار بر اسب تا دل آفتاب مي رانم .

 

وقتي عاشقم

 

رودي ام از روشنايي

 

بي آن كه ديده بتواند بيندش

 

و شعر در دفترم

 

بدل به ياس و شقايق مي شود .

 

وقتي عاشم

 

آب از انگشتانم سر ريز مي كند

 

سبزه در زبانم مي رويد

 

وقتي عاشقم

 

در آن سوي زمانم

 

وقتي عاشقم

 

درختان همه

 

پا برهنه از برابرم مي دوند . . .

  • Like 8
لینک به دیدگاه

خوشی ها و ناخوشی ها کوتاه خواهند بود

و عمرِ ما طولانی !

و ...

لبخند و اشک مضحک ترین

واکنشِ بشر به این دو ...!

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی.

اما سال‏ها طول می‏کشد تا این را بفهمی

وقتی هم که آخر سر می‏فهمی‏اش،

دیگر خیلی دیر شده.

و هیچ چیز بدتر از

خیلی دیر نیست.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...