خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ ترس ِ خداحافظی شوق سلامت را میكشد از خداحافظی ات دلتنگم و چشم براه سلام ات پس هنگام خداحافظی هم سلام كه مرا با تو وداعی نیست ... 6 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ هیچ کس به درختانی که میوه ندارد سنگ پرتاب نمیکند فقط درختانی که میوه های رنگارنگ دارند آماج سنگهای گوناگون قرار میگیرند..... 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ تو نخواستی ... همیشه این چنین تمام می شود یکی برنده است دیگری برای باخت منتظر !!! 7 لینک به دیدگاه
B.Hadi 485 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ نگرانم همیشه می ترسم . . . ترس از نگاه رفتنی ات 7 لینک به دیدگاه
mina_srk 1982 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ احساس میکنم جنگل به طرف شهر می آید احساس میکنم نسیم در جانم میوزد احساس میکنم میشود در رودخانه آسفالت پارو زد و قایق راند... همه این احساس ها را عشق تو به من بخشیده است. رسول یونان 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ . . . و در آن روز به احتمال زیاد از شما خواهند پرسید ... با کسی که دوستتان داشت چه کردید ! 8 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ ماهیچ وقت به هم نمی رسیم! سال هاست روبه روی هم دو سوی ریل ها می ایستیم به هم نگاه می کنیم و شاخه های گل پژمرده می شوند میان دست های مان... تقصیرمانیست قطارها به سرعت می گذرند! 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۸۹ گوش كن آسمان از ماه تهي مي شود ... تو از من و من از هر چه آرزوست ! . . . حالا بخواب ...! 5 لینک به دیدگاه
tiba* 797 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۸۹ حرفی به من بزن، آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد جز درک حس زنده بودن از تو چه میخواهد؟ 5 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۸۹ دهانم پر از شعر است و شاعر پر از هیچ 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۸۹ برگرد و تمام دنیا را غافلگیر کن من حتی با خدا هم شرط بسته ام! 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۸۹ به هوش باش، زمانه قمارباز قهاری است پیوسته می برد، بی آنکه حیله ای به کار برد - و قانون همین است! شارل بودلر 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۸۹ تو همان قدر مغروری که من ... من همان قدر دیوانه ام که تو ! همین است که این شعر نمی شود ...! . . . 8 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۸۹ پیاله خالی یعنی خماری آنکه زهر نمی اندیشد شیرینی ندارد. 4 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ راهها ... پل ها ... پله ها ... شنبه ها ... یکشنبه ها ... روزهای آخر هفته ... آخر ماه ... پیاده روها ... پارک ها ... نیمکتها ... نگاهها ... سکـــــوت ... دیوارها ... صداها ... فکرها ... سرما ... حرف ... باد ... شبانه روزی که در تو تمام می شود ... تنهایی ... ترس ... درد ... همه را از یاد می برم ... وقتی که در تو پــرواز می کنم و اندوه فرو می افتد ! میدانی، برای اینکه معجزه رخ دهد باید بی حواس شوی ... دیوانه ي کامل !!! 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ تابستان چشمانت همیشگیست پلکهایت را نبند سردم می شود 7 لینک به دیدگاه
baraan 1186 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ همیشه غروب دریا برام یه دلتنگی خاص داشته درعین زیبایی وقتی خورشید آخرین پرتوهای عاشقش رو ،روی تن گرم دریا رها میکنه و آسمون که آبی بی انتهاش رو چه بی ادعا پیشکش دریا کرده و دریا که با همه اینها عاشقانه ساحل رو می پرسته و چه بی غرور خودش رو در آغوش ساحل میندازه .همیشه وقتی به دریا نگاه می کنم، مطمئن هستم که آنقدر مهربون هست که بشه کنارش ایستاد و از زیبایی و شکیبایی و شعری که درش هست لذت برد.میدونی اگه دل به دریا بدی آسمون دلت آبی میشه و اون وقت آبی آسمون پیش چشمات تبدیل به بیکرانی میشه که بالهات رو به پرواز تشویق می کنه و این آغازی میشه تا اهل آسمون بشی و زمین بشه خونه دوم تو .دل به دریا که بدی هوای دلت بوی بارون میگیره اون وقت همیشه حس ناب باریدن در تو تازه است هر وقت دلم از همه کس و همه جا می گیره وقتی دیگه حتی از خودم هم خسته هستم میرم به خلوت دریا و ساحلش کفشهام رو در میارم آن وقت که حرکت شن های دریا رو زیر پام حس میکنم وقتی موجهای دریا خودشون رو بی غرور زیر پاهام رها میکنن نسیمی که منو درخودش می پیچه و احساس سرما ئیکه همه وجودم رو میگیره خیلی میایستم یه گوشه ساحل و چشمام رو میبندم و فقط گوش میکنم . 5 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ من سردم است … من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد ای یار ای یگانهترین یار ” آن شراب مگر چند ساله بود ؟ ” نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟ من سردم است و میدانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی جز چند قطره خون چیزی به جا نخواهد ماند . خطوط را رها خواهم کرد و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد و از میان شکلهای هندسی محدود به پهنههای حسی وسعت پناه خواهم برد من عریانم، عریانم، عریانم مثل سکوتهای میان کلامهای محبت عریانم و زخمهای من همه از عشق است از عشق، عشق، عشق من این جزیره سرگردان را از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر دادهام و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود که از حقیرترین ذرههایش آفتاب به دنیا آمد … سلام ای شب معصوم سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را به حفرههای استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها ارواح مهربان تبرها را میبویند من از جهان بیتفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم و این جهان به لانهی ماران مانند است و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست که همچنان که ترا میبوسند در ذهن خود طناب دار ترا می بافند … سلام ای شب معصوم میان پنجره و دیدن همیشه فاصلهایست … فروغ فرخزاد 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ هیچ کس منتظر خواب تو نیست که به پایان برسد لحظه ها می آیند،سال ها می گذرد و تو در قرن خودت در خوابی هیچ پروازی نیست که برساند ما را به قطار دگران مگر اندیشه وعلم مگر انگیزه وعشق مگر آینه وصلح وتقلا وتلاش بخت از آن کسی است که مناجات کند در کارش و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد ببیند در خواب حل یک مسئله را باز با شادی یک مسئله بیدار شود. 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ خیلیا نمیدونن که حرف زدن با تو مث رقصیدن زیر بارون تو اوج مستی . . چقدر لذت بخشه 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده