رفتن به مطلب

حس مرموز...


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 627
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اتـوبوسی آمـده از تهـران

یـکی از صنـدلی هایـش خالـی است ،

قطـاری می رود از تـبریـز

یکی از کوپـه هایـش خالـی است ،

سینمـاهای شیـراز پـر از تـماشاچی است

که حتـماً ردیـفی ار آن خالی است ،

انگـار یـک نفـر هست کـه اصلـاً نیـست!

انگـار عده ای هستـند کـه نـمی آینـد

شایـد، کسی در چشم مـن است ...

کـه رفتـه از چشمم

نـمی دانم ...

 

بیـژن نجـدی

لینک به دیدگاه

فرشته ای که روی شانه ام نیست

تازه

کاش فقط همین بود

همیشه هم شعری هست که

از راه به درم کند!

...

چه اشکالی دارد اگر

بهشت را به جهنمیان بدهند

تو را

به من!

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

هواپیما رد می شود

ابر رد می شود

آسمان رد می شود

.

.

.

دنیا همین است ...

 

...

 

من ایستاده ام

و همه چیز از روی من رد می شود

از چشم های من

از احساس من ...

.

.

.

من ...

پنجره ام ...

 

رضوان ابوترابي

لینک به دیدگاه

لبخند تو

دلم را قرص میکند

که هنوز هم

مالک تمام گستره ای که در چشم های تو جا گرفته است

منم!!!

از مهتاب و خورشید و ستاره گرفته

تا

کوه و دشت و دریا...

با همه اینها

هنوز هم

زمین زیر پای من سفت نیست!!!

.......

علیرضا باقی

لینک به دیدگاه

آغوش تو

مترادف امنیت است

آغوش تو

ترس های مرا می بلعد

لغت نامه ها دروغ می گفتند

آغوش تو

یعنی پایان سر درد ها

یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها

آغوش تو یعنی "من" خوبم!

بلند نشوی بروی یکوقت!

بغلم کن

من از بازگشتِ بی هوای ترس ها

می ترسم

 

مهدیه لطیفی

لینک به دیدگاه

[TABLE=width: 98%, align: center]

[TR]

 

[/TR]

[TR]

[TD=width: 533, colspan: 2]

آنقدر چیزها اتفاق می افتد که نمی دانم از کدامشان شروع کنم.

احساس می کنم در فیلمی بازی می کنم با حرکت تند.

احساس می کنم زمان به سرعت می گذرد.

شاید برای این است که روزها کوتاه و کوتاهتر می شوند.

گویی از کنار لحظه ها می گذرم

این روزها بدون اینکه آنها را زندگی کرده باشم.

انسانی هستم سرما خورده با خوشمزه ترین غذا

که در دهانش عاری از هر گونه مزه و طعمی است.

همه چیز در ذهنم معلق است.

در باره همه چیز میتوانم بنویسم

و لی نمی دانم

چرا همیشه آنقدر طولش می دهم که دیر می شود

و موضوع اهمیتش را از دست می دهد.

آنوقت نوشتن می شود یک لیوان چای سرد

که دیگر میل نوشیدنش را ندارم.

حالت آدمی را پیدا می کنم

که دیر سر قرارش رسیده باشد.

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

لینک به دیدگاه

مي آيي

با انار و آينه دردست هايت

يك دنيا آرامش درچشم هايت

وقناري كوچكي درحنجره ات

كه جهان را

به ترانه هاي عاشقانه ميهمان مي كند.

مي دانم تاپلك به هم بزنم

مي آيي

و بانگاهت

دشت هاراكوه

كوه هارا

پرنده مي كني.

به قول فروغ:

من خواب ديده ام!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...