رفتن به مطلب

حس مرموز...


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

ترس ِ خداحافظی

شوق سلامت را میكشد

از خداحافظی ات دلتنگم

و چشم براه سلام ات

پس هنگام خداحافظی هم

سلام

كه مرا با تو وداعی نیست ...

  • Like 6
  • پاسخ 627
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

هیچ کس به درختانی که میوه ندارد

 

سنگ پرتاب نمیکند

 

فقط

 

درختانی که میوه های رنگارنگ دارند

 

آماج سنگهای گوناگون قرار میگیرند.....

  • Like 5
ارسال شده در

تو نخواستی ...

همیشه این چنین تمام می شود

یکی برنده است

دیگری

برای باخت منتظر !!!

  • Like 7
ارسال شده در

نگرانم همیشه

می ترسم

.

.

.

ترس از نگاه رفتنی ات

  • Like 7
ارسال شده در

احساس میکنم

جنگل

به طرف شهر می آید

احساس میکنم

نسیم در جانم میوزد

احساس میکنم

میشود

در رودخانه آسفالت پارو زد و

قایق راند...

همه این احساس ها را عشق تو به من بخشیده است.

 

رسول یونان

  • Like 5
ارسال شده در

.

.

.

و در آن روز

به احتمال زیاد

از شما خواهند پرسید ...

با کسی که دوستتان داشت چه کردید !

 

  • Like 8
ارسال شده در

ماهیچ وقت به هم نمی رسیم!

 

سال هاست روبه روی هم

 

دو سوی ریل ها می ایستیم

 

به هم نگاه می کنیم

 

و شاخه های گل

 

پژمرده می شوند

 

میان دست های مان...

 

تقصیرمانیست

 

قطارها

 

به سرعت می گذرند!

  • Like 5
ارسال شده در

گوش كن

آسمان از ماه تهي مي شود ...

تو از من

و من از هر چه آرزوست !

.

.

.

حالا بخواب ...!

  • Like 5
ارسال شده در

حرفی به من بزن، آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد جز درک حس زنده بودن از تو چه میخواهد؟

  • Like 5
ارسال شده در

دهانم

پر از شعر است

و شاعر

پر از هیچ

  • Like 3
ارسال شده در

برگرد و تمام دنیا را غافلگیر کن

من حتی با خدا هم شرط بسته ام!

  • Like 7
ارسال شده در

به هوش باش، زمانه قمارباز قهاری است

پیوسته می برد،

بی آنکه حیله ای به کار برد -

و قانون همین است!

شارل بودلر

  • Like 7
ارسال شده در

تو همان قدر مغروری

که من ...

من همان قدر دیوانه ام

که تو !

همین است که این

شعر نمی شود ...!

.

.

.

  • Like 8
ارسال شده در

پیاله خالی

یعنی خماری

آنکه زهر نمی اندیشد

شیرینی ندارد.

  • Like 4
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

راهها ... پل ها ... پله ها ...

 

شنبه ها ... یکشنبه ها ...

 

روزهای آخر هفته ... آخر ماه ...

 

پیاده روها ... پارک ها ... نیمکتها ... نگاهها ...

 

سکـــــوت ...

 

دیوارها ... صداها ... فکرها ... سرما ... حرف ... باد ...

 

شبانه روزی که در تو تمام می شود ...

 

تنهایی ... ترس ... درد ... همه را از یاد می برم ...

 

وقتی که در تو پــرواز می کنم و اندوه فرو می افتد !

 

میدانی، برای اینکه معجزه رخ دهد باید بی حواس شوی ...

 

دیوانه ي کامل !!!

  • Like 6
ارسال شده در

تابستان چشمانت همیشگیست

پلکهایت را نبند

سردم می شود

  • Like 7
ارسال شده در

همیشه غروب دریا برام یه دلتنگی خاص

داشته درعین زیبایی وقتی خورشید

آخرین پرتوهای عاشقش رو ،روی تن گرم

دریا رها میکنه و آسمون که آبی بی انتهاش رو

چه بی ادعا پیشکش دریا کرده

و دریا که با همه اینها عاشقانه ساحل رو

می پرسته و چه بی غرور خودش رو در

آغوش ساحل میندازه .همیشه وقتی به

دریا نگاه می کنم، مطمئن هستم که

آنقدر مهربون هست که بشه کنارش

ایستاد و از زیبایی و شکیبایی و شعری که

درش هست لذت برد.میدونی اگه دل به

دریا بدی آسمون دلت آبی میشه و اون

وقت آبی آسمون پیش چشمات تبدیل به

بیکرانی میشه که بالهات رو به پرواز

تشویق می کنه و این آغازی میشه تا اهل

آسمون بشی و زمین بشه خونه دوم تو .دل

به دریا که بدی هوای دلت بوی بارون

میگیره اون وقت همیشه حس ناب باریدن

در تو تازه است هر وقت دلم از همه کس و

همه جا می گیره وقتی دیگه حتی از خودم

هم خسته هستم میرم به خلوت دریا و

ساحلش کفشهام رو در میارم آن وقت که

حرکت شن های دریا رو زیر پام حس میکنم

وقتی موجهای دریا خودشون رو بی غرور

زیر پاهام رها میکنن نسیمی که منو

درخودش می پیچه و احساس سرما ئیکه

همه وجودم رو میگیره خیلی میایستم یه

گوشه ساحل و چشمام رو میبندم و فقط

گوش میکنم .

  • Like 5
ارسال شده در

من سردم است …

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

ای یار ای یگانه‌ترین یار ” آن شراب مگر چند ساله بود ؟ ”

نگاه کن که در اینجا

زمان چه وزنی دارد

و ماهیان چگونه گوشت‌های مرا می‌جوند

چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟

 

من سردم است و میدانم

که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی

جز چند قطره خون

چیزی به جا نخواهد ماند .

خطوط را رها خواهم کرد

و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد

و از میان شکل‌های هندسی محدود

به پهنه‌های حسی وسعت پناه خواهم برد

من عریانم، عریانم، عریانم

مثل سکوت‌های میان کلام‌های محبت عریانم

و زخم‌های من همه از عشق است

از عشق، عشق، عشق

من این جزیره سرگردان را

از انقلاب اقیانوس

و انفجار کوه گذر داده‌ام

و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود

که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد …

 

سلام ای شب معصوم

سلام ای شبی که چشم‌های گرگ‌های بیابان را

به حفره‌های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می‌کنی

و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها

ارواح مهربان تبرها را می‌بویند

من از جهان بی‌تفاوتی فکرها و حرف‌ها و صداها می‌آیم

و این جهان به لانه‌ی ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست

که همچنان که ترا می‌بوسند

در ذهن خود طناب دار ترا می بافند …

 

سلام ای شب معصوم

میان پنجره و دیدن

همیشه فاصله‌ایست …

 

فروغ فرخزاد

  • Like 5
ارسال شده در

هیچ کس منتظر خواب تو نیست

 

که به پایان برسد

لحظه ها می آیند،سال ها می گذرد

و تو در قرن خودت در خوابی

هیچ پروازی نیست که برساند ما را به قطار دگران

مگر اندیشه وعلم مگر انگیزه وعشق مگر آینه وصلح وتقلا وتلاش

بخت از آن کسی است که مناجات کند در کارش

و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد

ببیند در خواب

حل یک مسئله را

باز با شادی یک مسئله بیدار شود.

  • Like 7
ارسال شده در

خیلیا نمیدونن که

حرف زدن با تو

مث

رقصیدن زیر بارون تو اوج مستی

.

.

چقدر لذت بخشه

  • Like 5

×
×
  • اضافه کردن...