رفتن به مطلب

باز کن پرده های دلت را...!


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

چه آسان

 

زاویه باز دستانت

 

زاویه بسته ذهنم شد!

 

غریبه...

 

  • Like 26
  • پاسخ 158
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

بسیار ساکت و آرام

 

قدم برمی داری در تاریکی شب ...

 

من نه برای صدا

 

بلکه به خاطر رایحه ای که تو در آنجا بوده ای

 

بر می خیزم ...!

 

  • Like 16
ارسال شده در

دست خودمان نیست که روی حرفمان نمی مانیم...

ما بر زمینی ایســتاده ایم

که هــر روز خودش را

دور میــــزند...

 

  • Like 13
ارسال شده در

آرزوی قشنگیست

داشتن رد پای تو

کنار رد پای من

هنوز اما

نه برف آمده و نه تو...!

 

  • Like 14
ارسال شده در

ویرانم می کند هر لحظه،

 

 

ده ریشتر است

 

 

وسوسه بوسیدن لبهای تو.

 

 

امین پور محمدی

  • Like 10
ارسال شده در

آتش باشی

برای تو هیزم می‌شوم

 

دریا بروی

 

پارو

تو همیشه درست پنداشته ای

 

دل من

شبیه تکه سنگی است

که می خواهم

تو با همه خستگی‌هایت

یک لحظه

به من تکیه کنی

 

شمس لنگرودی

  • Like 9
ارسال شده در

فرهاد میدانست

صد سال نمیتواند کوه را بکند

فقط میخواست یک عُمر

اسمش را با "شیرین" بیاورند...

 

  • Like 11
ارسال شده در

گفتند:

 

بايد با بد و خوبش بسازی

 

گاهی دلت را هم به اجباری ببازی

 

ما که به هر ساز تو رقصيديم،دنيـا!

 

پس کی به آخر می رسد اين خاله بازی؟!

 

 

  • Like 11
ارسال شده در

دیگر چمدانم را بسته ام

از من ملیت نخواهید

برای تک تک خانه ها و پنجره ها

دست تکان داده ام

مرا به میهمانیتان دعوت نکنید

همه می دانند

خدا ابتدا رفتن را آفرید

بعد پای رفتن را !

  • Like 9
ارسال شده در

دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد

 

ولی نمی‌دانم چرا

 

خیلی‌ها

 

و حتی خیلی‌های دیگر

 

می‌گویند

 

این روز‌ها

 

دوست داشتن

 

دلیل می‌خواهد

 

و پشت یک سلام و لبخندی ساده

 

دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده

 

و دنبال گودالی از تعفن می‌گردند

  • Like 12
ارسال شده در

هر چه از من دور می شوی

 

سایه ات بزرگ می شود

 

می افتد روی زندگی ام

 

سیاه می شود روزگارم...

 

  • Like 9
ارسال شده در

از پشت این پرده

خیابان

جور دیگری است

درها

پنجره ها

درخت ها

دیوارها

و حتی قمری تنبل شهری...

همه می دانند

من سال هاست چشم به راه کسی

سرم به کار کلمات خودم گرم است...

  • Like 10
ارسال شده در

کلاف زندگی ام که گم شد

 

در جایی نامعلوم کسی پیدایش کرد

 

و به جایی دور برد

 

نمی دانم چگونه می بافدش

 

که مرا این جا بی سرنوشت می نامند...

 

 

  • Like 9
ارسال شده در

بوی سیب که پیچید در میان ما

 

تو مرا گم کردی و من

 

تمام دنیا را !

  • Like 12
ارسال شده در

شعرم نمی آید!

اما،

کلامی نو؛

چه،با شکوه می شود،

لب هایم ، از کشمکش سُرب و رنگ...

و ...

...با شکوه تر، هم آغوشی لب های تو در من!!

لب های بی سُرب...بی رنگ!!

اکنون،

بی هیچ دلواپسی،

مرا ببوس آرام، ... اما عمیق!!

شاید، عشق، همین است...

 

 

سارا آرامش

  • Like 7
ارسال شده در

تو در منی

مثل عکس ماه در برکه

در منی و

دور از دسترس من

سهم من از تو

فقط همین شعرهای عاشقانه است

و دیگر هیچ.

ثروتمندی فقیرم

مثل بانکداری بی پول

من فقط آینه ی تو هستم.

  • Like 6
ارسال شده در

خاطرات کودکیم را ورق می زنم

 

و یک به یک، عکس ها را با نگاهـم می نوشم

 

عکس های دوران کودکی ام طعـم خوبی دارند ...

 

  • Like 7
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

مثل شهاب سنگی

 

از من می گذری !

 

روشن می شوم

 

به لبخندی ...

 

و لحظه ای بعد

 

دوباره تاریکی ...!

 

  • Like 8
ارسال شده در

عزیزمی.

  • Like 4
ارسال شده در

آهای همیشگی ترینم

تمام فعلهای ماضیم را ببر

چه در گذر باشی چه نباشی

برای من

استمراری خواهی بود

....من هر لحظه تو را صرف میکنم..

  • Like 5

×
×
  • اضافه کردن...